شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

« سنجش خردزدایی فلسفه ستیز »


« سنجش خردزدایی فلسفه ستیز »

از آنجا كه گفته های ریچارد رورتی غالباً در قالب جملاتی خنثی و بی آزار بیان شده اند, تا حدود زیادی انگیزه و میل به نقد و تحلیل را در مخاطب از بین می برند با این حال كل مطالب سخنرانی رورتی , ادامه ستیز طولانی و كم ثمر فیلسوفان آمپریكال انگلیسی ـ آمریكایی بر علیه دستاوردهای فلسفی عصر روشنگریست كه نهایتاً به عقل زدایی و حتی فلسفه ستیزی منتهی می شود

● فلسفه و دمكراسی

از آنجا كه گفته های ریچارد رورتی غالباً در قالب جملاتی خنثی و بی آزار بیان شده اند، تا حدود زیادی انگیزه و میل به نقد و تحلیل را در مخاطب از بین می برند . با این حال كل مطالب سخنرانی رورتی ، ادامه ستیز طولانی و كم ثمر فیلسوفان آمپریكال ( انگلیسی ـ آمریكایی ) بر علیه دستاوردهای فلسفی عصر روشنگریست كه نهایتاً به عقل زدایی و حتی فلسفه ستیزی منتهی می شود . سخنان رورتی كه به دعوت دفتر پژوهش های فرهنگی به تهران آمده بود، تحت عنوان « فلسفه و دمكراسی » ایراد شد. اما منظور وی بیشتر نشان دادن بی ربطی فلسفه با دمكراسی بوده است. خود وی در آغاز می گوید : « من این بن مایه بی ربط بودن فلسفه به دمكراسی را در ملاحظات خود شرح و بسط خواهم داد ». در ذیل این عنوان و موضوع دلایل و براهینی به شرح زیر ارائه می شود :

●جمهوریخواهان و دمكراتها در آمریكا

گوینده درباره جمهوریخواهان می گوید كه آنها منظورشان از دمكراسی ، بیشتر انتخابات آزاد یا حكومت قانونمدار[۲] است و « بخاطر این اعتقاد آماده اند كه نتیجه انتخابات را هر چه باشد بپذیرند » . و اگر نامزد دمكراتها (كری) پیروز شود « موجب خشم و انزجار آنان خواهد بود . اما آنان در این فكر نیستند كه با ریختن به خیابان مانع از به قدرت رسیدن وی بشوند . این كه ژنرالهای پنتاگون باید كودتای نظامی كرده و بوش را در كاخ سفید نگه دارند برای آنان بشدت هولناك است » .

گوینده درباره دمكراتها نیز می گوید كه آنان غالباً‌معنای دمكراسی را وسیع تر و مبتنی بر مساوات و برابری فرصت هایعنی اگالیتاریزم[۳] می دانند و اگر نامزد آنها «كری» انتخابات را ببازد آنها قلباً ملول خواهند شد . با اینهمه ، آنان تحمل چهار سال دیگر زیستن در چارچوب زمامداری جمهوریخواهان را بر براه انداختن انقلاب یا تن دادن به یك كودتای نظامی ترجیح می دهند » . گوینده سعی می كند نشان دهد كه علت این گونه مدارای جمهوریخوهان و دمكراتها را باید در نحوه استدلال تجربی و عینی آنها ، و دوری نگرش آنها از مباحث فلسفی و مذهبی جستجو كرد ، چرا كه می افزاید : « مناظرات مطرح میان راستگرایان و چپ گرایان ... باعتقادات مذهبی متضاد یا اصول فلسفی متضاد نیز ربطی ندارد . مشاجره ... كارزاری در عرصه فلسفه یا مذهب نیست » . « آنان به احتمال قوی به تجربه تاریخی استناد خواهند كرد نه به اصول مذهبی یا فلسفی ». « مناظرات مطرح میان این دو جناح نوعاً وجهه ای عملی تر دارند ... چنین بحث هایی نه با استناد به تكالیف اخلاقی معتبر بلكه با استناد به تجربه تاریخی مطرح می شوند (مثلاً) تجربه نظارت و مالیات بندی بیش از حد از یكسو و تجربه فقر و فلاكت از سوی دیگر ... برای پی گرفتن آنها به هیچ گونه طول و تفصیل دینی یا فلسفی نیازی نیست » .

در حقیقت گوینده می خواهد نشان دهد كه اولاً‌ گفتمان درون دمكراسی ها از نوع تجربی (و جزئی) است (و نه فلسفی و بنیادی) و ثانیاً در چنین محیط و گفتمانی ، مدارای با یكدیگر (و عدم قهر اجتماعی) نتیجه می شود یا دستكم همیشه با آن همراه است . رورتی در صدد اثبات روش تجربی به شیوه ای تجربه گرایانه است. او برای اثبات روش تجربی به مردمانی را شاهد مثال می گیرد كه نگرش و شیوه ای تجربی دارند .

اما این واقعیت پسندیده و پذیرفته شده كه مردمان و نیروهای اجتماعی در غرب ، به یكدیگر با نگرشی بنیادی ـ فلسفی نمی نگرند و نیز از قهر و زور علیه یكدیگر استفاده نمی كنند ، دو گونه تفسیر و تحلیل دارد :

تفسیری تجربی با منطقی صوری (مثل نظرات گوینده) و آن این است كه مردمان در غرب ، شیوه تجربی را به كار بردند ، از آن نتایج بهتری گرفتند ، پس شیوه تجربی را بیشتر گسترانیدند و به همین ترتیب به آرامش و مدارای بیشتری دست یافتند (تفسیر رورتی) .

اما تفسیر دیگری هم از این پدیده می توان ارائه داد و آن تفسیریست تاریخی با منطقی دیالكتیكی . یعنی بررسی دمكراسی در غرب در روندی كلی تر بر اساس شرایط عینی : یافتن علت های واقعی آن در پروسه زمان . شیوه اول از این نظر می توانند گمراه كننده باشند كه گویی پدیده هایی چون مدارا و قهر یا دمكراسی و انقلاب و غیره بعلت درون ـ ذاتی خودشان بوجود آمده اند و حیاتشان به شیوه استدلالات و نوع منطقی شان وابسته است و بهمین ترتیب هم می توانند از بین بروند و یا تضعیف و تشدید گردند . اما شیوه دوم نگرش ، علت های عینی آنها را در بستر اصلی تاریخ (و نه جزئیات كوتاه مدت) نشان می دهد و وجود آنها را علیرغم استدلالی كه درون و همراه آنهاست در پرتو زمان بیان می كند . در حقیقت بیشتر پدیده های اجتماعی ـ علیرغم هر تفكر و یا توهمی كه درباره خود انگاشته باشند ـ نه به خاطر نوع و قوت استدلالاتشان بوجود آمدند و نه به خاطر شیوه و ضعف آن از بین رفتند. پدید آمدن یا افول غالب آنها بیشتر به علت هایشان یعنی خاستگاههای تاریخی و اجتماعیشان بر می گردد . به بیان ساده آنكه، وجود دمكراسی و مدارا (و افول قهر و انقلاب) در غرب ناشی از نزدیك شدن دیدگاهها ـ كم شدن تضادهای اجتماعی ـ حذف شكافهای عینی و فاصله های بزرگ طبقاتی قبلی و قدیم در آنجا می باشد كه اكنون آنها را از وجود دیدگاههای اساسا مخالف و كلیات متضاد فلسفی بی نیاز كرده است . اولین دلیل عینی ما ، همین دو جزب قدرتمند آمریكا هستند . همه می دانیم كه دمكرات ها كه امروز جنبه روشنفكری و دمكراتیسم و مساوات طلبی را تا حدی در آمریكا بازتاب می دهند، ریشه شان به جنوب آمریكا و طرفداران برده داری و زمین داران مرتجع می رسد. همانطور كه جمهوریخواهان كه امروزه بصورت نیروهای محافظه كار ، دست راستی و جنگ طلب ظاهر می شوند در حقیقت بازماندگان نیروهای آمریكای شمالی و بورژوازی صنعتی مخالف برده داری و حامی آزادی و برابری هستند . چگونه این دو حزب كه اكنون یكدیگر را اینگونه تحمل می كنند در زمان لینكلن به جنگی خونین و داخلی بر علیه یكدیگر پرداختند ؟ آیا به خاطر بكار نبردن روش استدلال تجربی و توسل به تحلیل های فلسفی و مذهبی بود ؟ كه حتی اگر همین هم می بود باز از علتی عمیق تر و اساسی تر یعنی تضاد اجتماعی بین زمین داران برده دار با بورژوازی صنعتی و مردم آزاده حكایت داشت . دلیل دیگر عینی ، همین تاریخ واقعی خود اروپاست .

تاریخی كه تا یك سده پیش مملو از دیدگاههای عمیقاً متضاد فلسفی (از ماركسیسم تا فاشیسم) و موجی از انقلابات خونین پس از عصر روشنگری بوده است . چرا آن انقلابات بوقوع پیوستند ؟ چرا آنزمان در غرب كمتر كسی به مدارا روی می آورد ؟ چرا فیلسوفان عصر روشنگری كه طلیعه داران این تحولات بودند از طریق عقل و فلسفه ، نهادهای حاكم بر جهانشان را ـ از تئوكراسی تا آریستوكراسی ـ بطور بنیادی به پرسش وچالش كشیدند؟ در اینجا به دومین قسمت براهین رورتی می رسیم :

●چرایی عصر روشنگری و انقلابات دمكراتیك

دیدگاه تجربی ـ استدلالی گوینده ، علت های رویدادهای بالا را در استدلالات آنها و نهایتاً در تجربه ها جستجو می كند . اما دیدگاهی كه به هیچ وجه با اندیشه روشنفكران معاصر بیگانه نیست ، ریشه های روشنگری و انقلابات را در اروپا بیشتر در تحولات عمیق اجتماعی ـ اقتصادی پس از سده های میانه باز می یابد .

سخنران می گوید : « به هنگام وقوع انقلابات دمكراتیك قرن هجدهم ، جدال بین مذهب و فلسفه اهمیتی داشت كه اكنون فاقد آنست . زیرا برای آن انقلاب ها امكان استناد به گذشته وجود نداشت . آنها نمی توانستند به موفقیت هایی اشاره كنند كه رژیم های دمكراتیك و سكولاریستی بدست آورده اند . زیرا تا آن زمان تنها تعداد انگشت شماری از اینگونه رژیم ها بر سر كار آمده و آنها هم همیشه موفق نبودند. بنابراین ، تنها پشتوانه این انقلاب ها توجیه خود با اتكاء به اصول فلسفی بود. حرف آنان این بود كه عقل و خرد ، وجود یك حقوق بشر جهانشمول را نشان داده ، پس ضروریست كه انقلابی بپا شود و جامعه بر یك اساس عقلانی استوار شود . عقل برای دین ستیزان در سده هجدهم آن چیزی بشمار می رفت كه «ایمان» در نزد دینداران. زیرا انقلابیون آن دوران لزوما دین ستیز بودند » . چنین است تحلیل آمپریستی از یكی از بزرگترین رویدادهای تاریخ بشر .

باین ترتیب به نظر گوینده اگر فیلسوفان عصر روشنگری از طریق فلسفی به دمكراسی و حقوق بشر نزدیك شدند باین دلیل ساده بود كه آنها مشاهدات عینی كافی و سابقه تجربی در این حیطه در اختیار نداشتند و گرنه بهمین شیوه تجربی گوینده روی می آورند و فلسفه را كنار می زدند و اگر به عقل و شناخت عقلانی پای فشردند، ناشی از یك مقابله صرف در برابر ایمان دین باوران بود و نه ضرورتی واقعی برای شناخت عقلانی .

آیا واقعاً آنچه در غرب روی داد چنین بود ؟‌ یعنی آیا وجود تمام فرایند های فلسفی ـ عقلانی ـ انقلابی عصر روشنگری به یك تصادف استدلالی و حتی سوء تفاهم فلسفی گره خورده بود ؟‌ آیا نداشتن مشاهدات كافی آنها را به سوی فلسفه راند ؟ آیا تاكید فیلسوفان آلمانی چون كانت بر عقل بر پایه یك سوء برداشت بود؟ نتیجه منطقی و گریز ناپذیر سخنان فوق این است كه اگر آن متفكرین از تجربه های بیشتری برخوردار بودند، پس به فلسفه و اندیشه های فلسفی متوسل نمی شدند و اگر با این دیدگاه های فلسفی ، مطالب را بیان نمی كردند، لاجرم آن انقلابها و دگرگونیها هم پدیدار نمی شد و ای بسا مسیر تاریخ معاصر عوض می شد یا اصلا وجود نمیداشت. این دیدگاه تجربه گراست . اكنون از دیدگاه زمان گرا به سیر فلسفی عصر روشنگری اروپا نظر می افكنیم تا ببینیم این روند چه « زیبا و علمی » از ضرورتهای عینی و كشش تاریخی برخوردار بود . می دانیم از دوران روشنگری تا به امروز كه روند شناخت بشر (چه فردی و چه اجتماعی) علیرغم بعضی حواشی و نوسان های ناهمخوان ، معمولاً از این مراحل مشخص می گذرد :

۱- دریافت حسی و تجربی

۲- بازسازی عقلی و منطقی

۳- اثبات علمی و آزمایشی

و باز می دانیم به موازات این سه مرحله ، جامعه نیز نهادها و عناصری سه گانه ای دارد كه با مراحل شناخت بشر همخوانی و ارتباط نزدیكی دارد :

۱- بنیادهای اجتماعی ـ اقتصادی

۲- بنیادهای فرهنگی ـ ایدئولوژیك

۳- بنیادهای دولتی و سیاسی

حال با نگاهی كلی و اساسی به سیر فلسفی عصر روشنگری، می بینیم این رویداد بزرگ همانند و به موازات مراحل شناخت بشری و نهادهای اجتماعی هم ذات با آن ، در اروپا روی داده است : فلسفه ابتدا در انگلیس تحت تاثیر تحولات شدید اجتماعی ـ اقتصادی ، در حیطه شناخت شناسی ، به مرحله اول شناخت یعنی تجربیات و حسیات اهمیت و ارزش بسیار داد و بنیادهای این مرحله آغازین به طرزی نوین و البته مبالغه آمیز بوسیله فیلسوفانی چون :‌ بیكن ، لاك ، بركلی و هیوم تشریح و تثبیت گردید . این همان نحله فكریست كه فیلسوفان انگلوامریكن (مثل رورتی) هنوز از آن متاثر بوده و مورد توجه آنان قرار می گیرد . در گام دوم از تحلیل شناخت شناسانه ، در محیط سنگین مذهبی و ایدئولوژیك آلمان ، این مرحله دوم شناخت یعنی جنبه عقلایی و فكری آن بود كه به طرزی دامنه دار و آذین شده بوسیله فیلسوفانی چون كانت ، فیشته ، شلینگ و هگل بسط و شرح داده شد . باین ترتیب سیر فلسفی اروپا در آلمان به مرحله شناخت عقلی خود رسید . در مرحله سوم یعنی شناخت عملی ، این فرایند بخش آخر خود را در فرانسه به روی صحنه آورد و فلسفه یكسره رنگ ستیزه و انقلاب بر علیه دین و دولت حاكم بر آنجا را بخود گرفت و ردیفی از فیلسوفان ستیزه گر كه مردم را به مبارزه عملی فرا می خواندند در فرانسه میدان داران فلسفه و ادبیات گردیدند : ولتر، روسو ، دیدرو ، هولباخ ، هلوسیوس ، لامتری و غیره .

این تصادفی نبود كه فرانسه بیش از هر نقطه دیگری در اروپا به مركز ثقل انقلاب های پی در پی تبدیل گردید . این سمنونی هماهنگ و ارگانیك فلسفی را می توان به فرایند تاریخی شناخت بشر نسبت داد و نه به فقدان مشاهدات تجربی . اتفاقا آن فیلسوفان عقل و فلسفه و انقلاب ،‌ از مشاهدات تجربی بسیار غنی و سترگی برخوردار بودند ولی نه از آن گونه مشاهدات تجربی كه گوینده مایل به استناد به آنهاست.

نقدی بر سخنان ریچارد رورتی[۱]

نوشته: فرزین ناجی

این مطلب نقدیست بر سخنرانی ریچارد رورتی فیلسوف صاحب نظر آمریكایی در خانه هنرمندان تهران كه عیناً (به ترجمه پیام یزدانجو) در روزنامه شرق شماره۲۱۳(۲۴/۴/۱۳۸۳) درج گردیده است . بنابراین هر جا در این مقاله از سخنان رورتی نقل قول گردیده همانا از همان متن چاپ شده برگرفته شده است . [۱]

[۲] constitutionalism

[۳] egalitarianism

[۴] foundationalist

[۵] anti - foundationalist

[۶] ویل دورانت ، تاریخ فلسفه ، (ترجمه عباس زریاب خویی) ، چاپ دانش ، ص ۲۶۷.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.