پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

آیین های زرتشتی و مانوی در شکل آیین حنیف محیط عربستان, در نزد اعراب بنی تمیم و قریش وتأثیر آن بر آرا و افکار محمد بن عبدالله پیامبر اسلام


آیین های زرتشتی و مانوی در شکل آیین حنیف محیط عربستان, در نزد اعراب بنی تمیم و قریش وتأثیر آن بر آرا و افکار محمد بن عبدالله پیامبر اسلام

تردیدی نیست که اعراب پیش از اسلام با دین زرتشت آشنا بودند زیرا روایاتی موجود است که به انتشار زرتشتیان و حتی مانویان در پیرامون شبه جزیره عربستان اشاره دارد

تردیدی نیست که اعراب پیش از اسلام با دین زرتشت آشنا بودند؛ زیرا روایاتی موجود است که به انتشار زرتشتیان و حتی مانویان در پیرامون شبه جزیره عربستان اشاره دارد و بی گمان اقلیت های زرتشتی متعددی در حیره و یمن و حضر موت و حجاز و مرکز عربستان سکونت داشتند و گروهی از اعراب نیز به این آیین گرویده بودند. در این پیوند، «ابن قتیبه» می گوید: «مجوسیت (آیین زرتشت) در بنی تمیم بود و نیز زندقه (آیین مانوی-گنوسی) در قریش بود و آن را از حیره اخذ کرده بودند». و «ابن رسته» نیز می نویسد که : «زندقه در قریش بود و آن را از حیره گرفته بودند». [آذرتاش آذرنوش: «راه های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان جاهلی»، انتشارات توس، ۱۳۷۴، ص ۱۷۱].

به نظر میرسد نامهای ابوبکر صدیق و مکتب ورقه بن نوفل (حنیفی گری) در رابطه با آیین های مانوی – حنیفی (پاکدین و صدیق و استوار در راستی و صداقت، آدم سلیم النفس و مسلمان) بوده باشند. اساساً به نظر میرسد منظور از زندقه قریش نه مانوی گری بلکه در کّل منظور پیروی از آیین حنفا (گنوسی گری= دانشگرایی عربی و بین النهرینی) است که مانیگری (زندیقی یعنی آیین پیروی از علم ودانش) نیز شاخه مهمی از آن بوده است. به نظر میرسد اخبار و باور به ظهور موعودی به نامهای محمد یا احمد به توسط مانویان از زرتشتیان اخذ شده و به محیط عربستان رسیده بوده است چه در آیین زرتشت آخرین منجی اسمش استوت ارته (به معانی ستوده پاک و استوار دارنده دین، احمد بزرگ و محمد موعود انجیلهای مانوی ترکستان و آیه ۶ سوره صف قرآن) است که این معانی در نام محمد (که لابد ورقه بن نوفل آن را در نزد محمد کشف نموده بود) موجود بوده است.

در باب خیّر و آزادمنشی ابوبکر صدیق از جمله خریدن و آزاد کردن بردگان روایتهای فراوانی موجود است که لابد این اعمال را با الهام و پیروی از تعالیم و آیین حنیفی گری محیط مکه به جای می آورده است. میدانیم که مانویان خود را صدیقین می نامیده اند. ولی در سایت فرهنگ و معارف قرآن بدون یادآوری تعلیم و تأثیر ورقه بن نوفل بر محمد، در باب حمایت و تشویق وی از محمد آمده است: پیامبر(ص) هنگام نزول وحی مستقیم، بر خود احساس سنگینی می کرد، و ازشدت سنگینی که بر او وارد می شد بدنش داغ می شد، و از پیشانی مبارکش عرق سرازیر می گشت اگر بر شتری یا اسبی سوار بود، کمر حیوان خم می شد و به نزدیک زمین می رسید علی (ع) می فرماید: «موقعی که سوره مائده بر پیامبر نازل شد، ایشان بر استری به نام «شهبا» سوار بودند وحی بر ایشان سنگینی کرد، به طوری که حیوان ایستاد و شکمش پایین آمد دیدم که نزدیک بود ناف او به زمین برسد، در آن حال پیامبر از خود رفت و دست خود را بر سر یکی از صحابه نهاد»[۱] عبادة بن صامت می گوید: «هنگام نزول وحی گونه های پیامبر(ص) درهم می کشید و رنگ او تغییرمی کرد در آن حال سر خود را فرو می افکند و صحابه نیز چنین می کردند»[۲] گاه می شد که زانوی پیامبر بر زانوی کسی بود، در آن حال وحی نازل می شد، آن شخص تحمل سنگینی زانوی پیامبر را نداشت ما نمی دانیم چرا پیامبر(ص) دچاراین حالت می شد، چون از حقیقت وحی آگاه نیستیم برای تفصیل بیش تر می توان به کتاب هایی که درباره وحی و کیفیت آن نگاشته شده است مراجعه کرد.[۳]

در طول تاریخ گروهی از معاندان سعی نموده اند با ساختن داستان های بی اساس و موهون، اصل مهم وحی را زیرسؤال ببرند آنان در این راستا افسانه هایی درزمینه وحی بر پیامبر اسلام، جعل کرده اند در این جا برای دفع شبهه مقدمه ای را بادو پرسش آغاز می کنیم:

۱. آیا ممکن است پیامبری، در آغاز بعثت به خود گمان ناروا برد و در آن چه بر او پدید گشته است شک و تردید نماید؟

۲.آیا امکان دارد که گاه شیطان، در امر وحی دخالت کند و تسویلات خود رابه صورت وحی جلوه دهد؟ در گفته های اهل بیت(ع) و تعالیم عالیه ای که از خاندان پیامبر اکرم(ص) صادرشده، پاسخ هر دو سؤال منفی است ولی در نوشته های اهل حدیث که از غیرطریق اهل بیت(ع) گرفته شده است جواب مثبت است آنان روایاتی در این زمینه آورده اند که با مقام عصمت منافات دارد و علاوه برآن پایه و اساس نبوت را زیر سؤال می برد.

اینک برای نمونه به دو داستان برگرفته شده از روایات اهل حدیث اشاره و با دلایل عقلی و نقلی ساختگی بودن آن ها را روشن می کنیم:

● داستان ورقة بن نوفل

ورقة بن نوفل از عموزادگان خدیجه و فردی با سواد اندک و کم و بیش از تاریخ ‌انبیای سلف با خبر بود در وصف او گفته اند: «و کان قارئا للکتب و کانت له رغبة عن عبادة الاوثان »[۴] می گویند: او بود که پیامبر اسلام(ص) را از نگرانی که در آغازبعثت برایش رخ داده بود نجات داد بخاری، مسلم، ابن هشام و طبری شرح واقعه را چنین گفته اند:

آن گاه که محمد(ص) در غار حرا با خدای خود خلوت کرده بود، ناگهان ندایی به گوشش رسید که او را می خواند سربلند کرد تا بداند کیست، با موجودی هولناک مواجه گردید وحشت زده به هر طرف می نگریست همان صورت وحشت ناک رامی دید که آسمان را پر کرده بود از شدت وحشت و دهشت از خود بی خود شد ودر این حال مدت ها ماند خدیجه که از تاخیر او نگران شده بود، کسی را به دنبال او فرستاد ولی او را نیافت، تا آن که پیامبر(ص) به خود آمد و به خانه رفت، ولی باحالتی هراسناک و خود باخته خدیجه پرسید: تو را چه می شود؟

گفت : «از آن چه می ترسیدم بر سرم آمد پیوسته در بیم آن بودم که مبادا دیوانه شوم، اکنون دچار آن شده ام !» خدیجه گفت : هرگز گمان بد به خود راه مده تو مرد خدا هستی و خداوندتو را رها نمی کند حتما نوید آینده روشنی است سپس برای رفع نگرانی کامل پیامبر(ص)، او را به خانه ورقة بن نوفل برد و شرح ماجرا را به او گفت ورقه پرسش هایی از پیامبر(ص) کرد، در پایان به وی گفت : نگران نباش، این همان پیک حق است که بر موسی کلیم نازل شده و اکنون بر تو نازل گردیده است و نبوت تو رانوید می دهد گویند این جا بود که پیامبر اکرم (ص) احساس آرامش کرد و فرمود:اکنون دانستم که پیامبرم «فعند ذلک اطمان باله و ذهبت روعته و ایقن انه نبی».[۵]

این داستان یکی از ده ها داستان ساخته شده کینه توزان دو قرن اول اسلام است که خود را مسلمان معرفی نموده، با ساختن این گونه حکایت های افسانه آمیز، ضمن سرگرم کردن عامه، در عقاید خاصه ایجاد خلل می کردند و تیشه به ریشه اسلام می زدند در سال های اخیر نیز دشمنان اسلام این داستان و داستان های مشابه از جمله داستان آیات شیطانی را دست آویز خود قرار داده، بر سستی پایه های اولیه اسلام شاهد گرفته اند.

چگونه پیامبری که مدارج کمال را صعود نموده، از مدت ها پیش نوید نبوت رادر خود احساس کرده، حقایق بر وی آشکار نشده است در حالی که بالاترین ووالاترین عقول را در خود یافته است : «ان اللّه وجد قلب محمد(ص) افضل القلوب و اوعاها، فاختاره لنبوته» چگونه انسانی که چنین تکامل یافته است، در آن موقع حساس، نگران می شود و به خود شک می برد، سپس با تجربه یک زن و پرسش یک مرد که اندک سوادی دارد این نگرانی از وی رفع می شود، آن گاه اطمینان حاصل می کند که پیامبر است؟ !

این داستان، علاوه برآن که با مقام شامخ نبوت منافات دارد، با ظواهر آیات و روایات صادره از اهل بیت (ع) نیز مخالف است در این جا ضمن بیان اقوال برخی بزرگان در باره این داستان، به ذکر دلایل ساختگی بودن آن می پردازیم: قاضی عیاض[۶] (متوفای ۵۴۴) در بیان این نکته که امر وحی بر شخص پیامبر فاقد هرگونه ابهام و شک است می گوید: «هرگز نشاید که ابلیس در صورت فرشته درآمده و امر را بر پیامبر مشتبه سازد، نه در آغاز بعثت و نه پس از آن و همین آرامش و استواری و اعتماد به نفس، که پیامبر اکرم (ص) در این گونه مواقع از خودنشان داد، خود یکی از دلایل اعجاز نبوت به شمار می رود آری هرگز پیامبر شک نمی کند و تردید به خود راه نمی دهد که آن که بر او آمده فرشته است و از جانب حق تعالی پیام آورده است به طور قطع امر بر او آشکار است، زیرا حکمت الهی اقتضامی کند که امر بر وی کاملا روشن شود تا آشکارا آن چه می بیند، لمس کند یا دلایل کافی در اختیار او قرار می دهد تا کلمات اللّه ثابت و استوار جلوه کند «و تمت کلمة ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلماته ».[۷]

امین الاسلام طبرسی نیز بیان می کند که برای آن که پیامبر بتواند دیگران را با وحی هدایت نماید، خود باید از هرگونه خطا و اشتباه در دریافت وحی مصون باشد لذا در تفسیر سوره مدثر می گوید: «ان اللّه لا یوحی الی رسوله الا بالبراهین النیرة و الایات البینة الدالة علی ان ما یوحی الیه انما هو من اللّه تعالی فلا یحتاج الی شی سواها لا یفزع و لا یفزع و لا یفرق[۸]، به درستی که خداوند وحی نمی کندبه رسولی مگر با دلایل روشن و نشانه های آشکار که خود دلالت دارد بر این که آن چه بر او وحی می شود، از جانب حق تعالی است و به چیز دیگری نیازنداردهرگز ترسانده نمی شود و نمی هراسد و به خود نمی لرزد».

به طور کلی آیات قرآنی بر این نکته تصریح دارند که پیامبران الهی از آغاز وحی، پیام ها را به روشنی دریافت نموده و دچار شک و تردید نمی شوند مقام حضور درپیش گاه حق جای گاهی است که در آن وهم و شک و ترس راه ندارد موسی (ع) درآغاز بعثت مورد عنایت خاص پروردگار قرار گرفته، به او خطاب می شود: «یا موسی انی انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی، و انا اخترتک فاستمع لما یوحی، اننی انااللّه لا اله الا انا فاعبدنی و اقم الصلاة لذکری[۹]، ای موسی ! این منم پرودگار تو،پای پوش خویش بیرون آور که در وادی مقدس طوی هستی و من تو را برگزیده ام ،پس به آن چه وحی می شود گوش فرا ده منم، من، خدایی که جز من خدایی نیست پس مرا پرستش کن و به یاد من نماز برپا دار» سپس به او دستور داده می شود: «و الق عصاک، فلما رآها تهتز کانها جان ولی مدبرا و لم یعقب، و عصایت را بیفکن، پس چون آن را هم چون ماری دید که می جنبد (ترسید و) به عقب برگشت و (حتی) پشت سر خود را ننگریست» از این جهت مورد عتاب قرار گرفت : «یا موسی لا تخف انی لا یخاف لدی المرسلون[۱۰]، ای موسی نترس که رسولان در نزد من نمی ترسند» بدین ترتیب به محض ایجاد ترس، عنایت الهی شامل حال پیامبر الهی گشته او را از هرگونه هراس رها کرده است این یک قانون کلی است هر که درآن جای گاه شرف حضور یافت، از چیزی خوف ندارد، زیرا در سایه عنایت الهی قرار گرفته و در فضایی امن و آرامش بخش استقرار یافته است.

برای آن که ابراهیم خلیل الرحمان (ع) آرامش و عین الیقین پیدا کند، پرده از پیش روی او برکنار شد تا حقایق عالم ملکوت بر او مکشوف گردد: «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الا رض و لیکون من الموقنین[۱۱]، و این گونه ملکوت آسمان ها وزمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد».

آیات فوق نشان می دهند که پیامبران در محضر الهی دارای بینشی روشن وعاری از هرگونه شک و ریب هستند هم چنین ملکوت آسمان ها و زمین بر آنان منکشف گردیده تا از موقنین شوند آیا پیامبر اسلام از این قانون مستثنی بود تا درچنان موقع حساس و سرنوشت ساز به خود رها شود، به خویشتن گمان بد برد و دربیم و هراس به سر برد؟

آیا پیامبر اسلام مقامی کمتر از مقام موسی و ابراهیم خلیل داشت تا عنایتی که خدا درباره آنان روا داشته است، درباره او روا ندارد؟

مولی امیرالمؤمنین (ع) درباره پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «و لقد قرن اللّه به (ص) من لدن ان کان فطیما، اعظم ملک من ملائکته، یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره[۱۲]، خداوند شبانه روز فرشته ای را بر او گمارده بود تا او را به کمالات انسانی رهنمون باشد».

در این زمینه روایات صحیحه فراوان وارد شده است که برخی از آن ها به عنوان نمونه ذکر شد علاوه بر اشکالات فوق، ایرادهای دیگری نیز به شرح ذیل بر داستان یاد شده وارد است :

۱) سلسله سند داستان به شخص نخست که شاهد داستان باشد نمی رسد،ازاین رو روایت چنین داستانی، مرسله تلقی می‌شود.

۲) اختلاف نقل داستان، خود گواه ساختگی بودن آن است در یکی از نقل هاچنین آمده است : خدیجه خود به تنهایی نزد ورقه رفت، در دیگری آمده است که پیامبر را با خود برد، در سومی ورقه خود پیامبر را در حال طواف دید، از او جویاشد و بدو گفت، در چهارمی ابوبکر بر خدیجه وارد شد و گفت : محمد را نزد ورقه روانه ساز اختلاف متن به حدی است که مراجعه کننده متحیر می شود کدام را باورکند، و نمی توان میان آن ها سازش داد.

۳) در متن بیش تر نقل ها علاوه برآن که نبوت پیامبر را نوید داده، آمده است : «ولئن ادرکت ذلک لانصرنک نصرا یعلمه اللّه »، یا «فان یبعث و انا حی فساعزره وانصره و اؤمن به»، یعنی هرگاه دوران بعثت او را درک کنم به او ایمان آورده او را یاری و نصرت خواهم نمود محمدبن اسحاق، سیره نگار معروف نیز اشعاری از ورقه می آورد که کاشف از ایمان راسخ وی به مقام رسالت پیامبر است [۱۳] غافل ازآن که، ورقه تا ظهور دعوت حیات داشت، ولی هرگز به دین مبین اسلام مشرف نگردید، «و مات کافرا» و در حدیث ابن عباس آمده است : «فمات ورقة علی نصرانیته» برهان الدین حلبی در کتاب «السیرة النبویة» آورده که ورقة بن نوفل چهارسال پس از بعثت بدرود حیات گفت و از کتاب «الامتاع» ابن جوزی آورده که اوآخرین کسی است که در دوران «فترت» (سه سال نخست نبوت) وفات یافت درحالی که اسلام نیاورده بود و از ابن عباس نقل می کند که گفته : «انه مات علی نصرانیته »[۱۴] ابن عساکر صاحب تاریخ دمشق می گوید: «و لا اعرف احدا قال انه اسلم »[۱۵] ابن حجر از تاریخ ابن بکار می آورد: روزی ورقه از کنار بلال حبشی عبور می کرد، در حالی که قریش او را شکنجه می دادند و او پیوسته می گفت : احداحد ابن حجر گوید: «پس او تا زمان ظهور دعوت حیات داشت، ولی چرا اسلام نیاورد؟)[۱۵] این ها خود دلیل بر تعارض این دو دسته از اخبار و ساختگی بودن داستان است به هر حال شیوع این گونه داستان ها و مفاسد مترتب برآن ها یکی ازدست آوردهای نامیمون تمسک به غیر اهل بیت(ع) در نقل روایات و فهم صحیح اسلام می باشد.

علی مفرد

۱) تفسیر عیاشی، ج۱، ص ۳۸۸.

۲) طبقات ابن سعد، ج۱، ص ۱۳۱.

۳) ر ک: محمد هادی معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج ۱، ص ۶۶ به بعد.

۴) و کان ورقة قد تنصر و قرا الکتب و سمع من اهل التوراة و الانجیل (سیره ابن هشام، ج۱، ص ۲۵۴) و کان امرا تنصر فی الجاهلیة و کان یکتب الکتاب بالعبرانیة فیکتب من الانجیل بالعبرانیة (صحیح بخاری، ج۱ ،ص ۳).

۵) محمد حسین هیکل، حیاة محمد، ص ۹۶ ۹۵ صحیح مسلم، ج۱، ص ۹۹ ۹۷ صحیح بخاری، ج۱، ص ۴ ۳ سیره ابن هشام، ج۱، ص ۲۵۵ ۲۵۲ ابوجعفر محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۲، ص ۳۰۰ ۲۹۸ هم او،جامع البیان (تفسیر طبری) ج۳۰، ص ۱۶۱.

۶) قاضی عیاض از بزرگان و دانش مندان اندلس بود ابن خلکان گوید: «کان امام وقته فی الحدیث و علومه والنحو و اللغة و کلام العرب و ایامهم و انسابهم و صنف التصانیف المفیدة (وفیات الاعیان، ج۳ ،ص ۴۸۳شماره۵۱۱ ).

۷) انعام ۶: ۱۱۵ ر ک: رسالة الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج۲، ص ۱۱۲ شرح ملا علی القاری، ج۲، ص ۵۶۳.

۸) ابوالفضل طبرسی، مجمع البیان (تفسیر طبرسی )، ج۱۰، ص ۳۸۴.

۹) طه ۲۰: ۱۴ ۱۱.

۱۰) نمل۲۷: ۱۰.

۱۱) انعام ۶: ۷۵.

۱۲) صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه قاصعه، شماره ۱۹۲، ص ۳۰۰.

۱۳) سیره ابن اسحاق، ص ۱۲۳ طبقات ابن سعد، ج۱، قسمت ۱، ص ۱۳۰.

۱۴) ر ک : سیره حلبیه ج۱، ص ۲۵۲ ۲۵۰.

۱۵) ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی معرفة الصحابه، ج۳، ص ۶۳۳.

۱۶) همان، ج۳، ص ۶۳۴.