چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
منشأ عقلانیت چیست
عقلانیت، از جایی شکل میگیرد که انسان میخواهد داوری - judgment - کند. در هر حوزهای داوری وجود دارد. داوریهایی از قبیل اینکه: این دین بهتر از آن دین است، این شعر بهتر از آن شعر است، این فیلم بهتر از آن فیلم است، این راه بهتر از آن راه است یا پرسش از اینکه کدام راه بهتر است. اینها نمونههایی از مسئلهای است که به آن داوری میگوییم. داوری یک طیف است و نه یک ملاک صریح و واضح. طیفی متشکل از منتهیالیه سمت راست خود تا منتهیالیه سمت چپ آن. منتهیالیه سمت راست داوری، جزمیت و دگماتیسم dogmatism است. یعنی بدیهی و مسلمگرفتن اصول و مقدمات بهعنوان پیشفرضهایی presuppositions برای استدلال، استنتاج و نهایتا داوریکردن. اصول و پیشفرضهایی چون، این است و جز این نیست، دین من کاملترین دین است، ایدئولوژی من بهترین است، تعریف شعر همین است، بهترین منطق همین است و جز این نیست. و سپس خودمان را با انواع توجیهات کلامی، ایدئولوژیک، حسی، عاطفی و... قانع میکنیم تا بتوانیم با این جزمیات کنار بیاییم. اساس جزمگرایی بر تئوری «دائمیباوری» یا «جاودانباوری» یا «نسخهکاملباوری» perennialism استوار است. در این تئوری، علاقه به اثبات یک تئوری یا فرضیه یا باور، خیلی شدید است و همواره سعی میشود یک نظریه و باور یکبار برای همیشه اثبات شود. اما مشخص شده که اثبات امکانپذیر نیست چون معنایش این است که مقدمات استنتاج هم باید اثباتشده باشند. اگر سوال شود که این مقدمات اثباتشده ازکجا آمدهاند؟ تنها پاسخ این است که اینها هم از مقدمات دیگری آمدهاند. چون آن مقدمات هم باید با مقدمات دیگری اثبات شده باشند، به این ترتیب، فرآیند اثبات به تسلسل بیپایان دچار میشود. نسبیتگراها و بعدها پستمدرنها، با توجه به نقطه ضعف جزمگرایی و نقطه ضعف «نسخهکاملباوری» به این نتیجه رسیدند که اساسا اثبات، تعقل، استدلال، منطق و حتی داوری اموری زائدند و باید کنار گذاشته شوند. و از اینجا بود که منتهیالیه سمت راست طیف داوری یعنی نسبیتگراییrelativism، تقویت شد. نسبیتگرایان چون به هیچ نوع استنتاج و استدلالی باور ندارند، مقابل جزمیتگرایان قرارمیگیرند. جزمگرا، ابتدا اصولی را ثابت و بدیهی میگیرد،
سپس از آنها بهعنوان مقدمات استنتاج استفاده کرده و بهزعم خود استنتاجهایی سالم و درست دارد. اینکه این استنتاجها با واقعیت هماهنگ هستند یا نه، برای او مهم نیست. اگر واقعیات با استنتاجات جزمگرا هماهنگ نبود، باید واقعیات تغییر کنند و نه نظریات و استنتاجات او. جزمگرایی در حوزه امور اجتماعی که واقعیات آن اعتباریاند و نه طبیعی، بیشتر موجب دردسر شده است تا در قلمروی علوم تجربی که واقعیات آن طبیعیاند و نه اعتباری. نقطه مقابل گروه جزمگرایان، یعنی نسبیتگرایان در تلاشند تا خودشان را از قید هرگونه استدلال و استنتاج آزاد کنند. بهزعم آنها ذهن باید کاملا آزاد شود. هرنوع مقدمهسازی و مقدمهچینی یک نوع بازی ذهنی، فکری و زبانی است. از همینجا بود که کلمه «پایان» وارد دوران متاخر مدرنیته (که بهغلط دوره پستمدرن نامیده میشود) شد و عباراتی چون پایان سیاست، پایان شعر، پایان اندیشه، پایان فلسفه، پایان روشنفکری، پایان تئولوژی، پایان هنر و... یکی پس از دیگری به کار رفت.
طرح این عبارات، نوعی خداحافظی با بخش جزمگرایی بود که در آن سر طیف، حوزه تفکر را اشغال کرده بود و نه خداحافظی با عقلانیت. در دوران اوجگیری نسبیتگرایان، تئوریهایی مانند ساختارشکنی deconstructions، که آن را نباید با نقادی اشتباه کرد، پدید آمد. ساختارشکنها معتقد نیستند که از طریق نقد روشمند بتوان تغییر ایجاد کرد، باور آنها این است که میل به ایجاد تغییر در ساختار بهتنهایی برای تغییر کافی است. اگر دیگران خواستند آن ساختار را حفظ کنند و از چرایی تغییر ساختار پرسیدند، ساختارشکنان میگویند ما با چراییاش کاری نداریم.
یک وجه مثبت ساختارشکنی این است که میل به تغییر را در باورمندان به ساختارشکنی افزایش میدهد و بدینترتیب باعث تغییـر میشود. هیچ اشکالی ندارد که ساختاری بدون دلیل کنار گذاشته شود. چون ساختار جدید هم بعدها توسط دیگرانی، بدون دلیل کنار گذاشته میشود. خود این امر موجب نوآوری میشود. اما اشکال زمانی ظاهر میشود که بخواهید بحث کنید، نتیجهگیری کنید و چیزی را بهعنوان یک دستاورد عقلانی ارائه کنید و از آن در مقابل افرادی که آن را رد میکنند، دفاع کنید.
آنگاه ناچارید به حوزهای پناه ببرید که نه اینسوی طیف، یعنی جزمگراها آن را میپذیرند و نه آنسوی طیف، یعنی نسبیتگراها. به حوزهای در وسط طیف داوری، به قلمرویی با نام عقلانیت rationality که البته نباید آن را با عقلگراییrationalism که نوعی ایدئولوژی غیرعقلانی است، اشتباه گرفت. بههمان صورت که امر تجربی empirical را نباید با ایدئولوژی تجربهگرایی Empiricism یکسان گرفت. ایدئولوژیها (لیبرالیسم، سوسیالیسم، اگزیستانسیالیسم، اومانیسم،... و سایرایدئولوژیهای مذهبی و غیرمذهبی و حتی ایدئولوژی عقلگرایی و ایدئولوژی تجربهگرایی)، تماما غیرعقلانیاند، به عبارت دیگر جمع عقلانیت و ایدئولوژی ممکن نیست (ایدئولوژی نه بهمعنای ایدهشناسی، که معنای منسوخی است، بلکه بهمعنای فراگیر آن یعنی پذیرش باورهای پایه غیرمدلل). همین ویژگی در حوزه کلام هم وجود دارد، بدینمعنی که کلام theology و عقلانیت هم قابل جمع نیستند،
جمع عقلانیت و ایدئولوژی ممکن نیست (ایدئولوژی نه بهمعنای ایدهشناسی، که معنای منسوخی است، بلکه بهمعنای فراگیر آن یعنی پذیرش باورهای پایه غیرمدلل). همین ویژگی در حوزه کلام هم وجود دارد، بدینمعنی که کلام theology و عقلانیت هم قابل جمع نیستند، به بیان دیگر کلام عقلانی هم ممکن نیست،چون که:
۱) در کلام، مانند ایدئولوژیها، گزارههای پایه basic statements به باورهای پایه basic beliefs تبدیل میشوند، ویژگی باورهای پایه این است که قابل نقد نیستند، چون مدلل نیستند. آنها فقط تعویضپذیرند یعنی میتوان، بسته به شرایط، نظر و فهم پیروان، باوری را جایگزین باور دیگر کرد اما هیچ باوری را نمیتوان نقد کرد زیرا با نقد باور، مجموعه باور (ایدئولوژی و کلام) هم فرو میریزد، ماهیت و کارکرد کلام و ایدئولوژیها در نقد دیگران است، اما اگر خودشان با نقد مواجه شوند متلاشی میشوند. باورهای پایه از جنس گزارههای دائمی Perennial statements یا گزارههای جاوداناند. اولین و اساسیترین ویژگی این گزارهها نیز نقدناپذیربودن آنهاست.
۲) باورهای پایه، متکلممحورند یعنی به شخص باورنده و صاحب کلام و صاحب ایدئولوژی وابستهاند از اینرو خاصیت معرفتپذیربودنknowledgeable خود را از دست میدهند و به عناصر روانشناختی و ارزششناختی تبدیل میشوند. قدرت باورهای پایه در قدرت معنادهی آنها به زندگی باورمندان است. به همین دلیل باورمندان، بهتدریج معنابخشی باورهای پایه خود را به معنی درستبودن آنها تلقی میکنند. یعنی بدون آنکه باورهایشان از مقدمات عقلانیت عبور کرده باشد (نقدپذیری) یکسره به انتهای عقلانیت (درستبودن گزارهها) پرش میکنند.
۳) ایدئولوژیها و باورهای کلامی شکستیزند و نه شکورز. Skeptical شکورزی هم با ایدئولوژی شکگرایی skepticism متفاوت است. شکستیزی در کلام و ایدئولوژی به منظور دفع شبهه و جلوگیری از تشویش اذهان پیروان نسبت به باورهای پایه بهکار میرود. به همین دلیل شکورزی که اساس عقلانیت را تشکیل میدهد و در این حوزه یک «فضیلت» محسوب میشود، در قلمروی ایدئولوژی و کلام، یک «رذیلت» و حاصل تلاشهای دشمن یا منحرفان و نفوذیها تلقی میشود.
۴) غیرعقلانیبودن non-rational بهمعنای ضدعقلانیبودن anti-rational نیست. ایدئولوژیها و کلام غیرعقلانیاند اما ضدعقلانی نیستند. بدین معنی که میتوان برای آنها کارکردها و کاربردهای عملی، انسانی و حتی گاه فکری در نظر گرفت. اما با اتکا به کاربردهای آنها نمیتوان عقلانیبودنشان را نتیجه گرفت. کلام و ایدئولوژی اجزای غیرعقلانی عقلاند.
۵) غیرعقلانیبودن ایدئولوژی و کلام، بهمعنای غیرعقلانی بودن ایدئولوگ و متکلم نیست، زیرا عقلانیت «ذاتی» انسان است اما ایدئولوژی و کلام «عارض» بر اوست. عقل و ایدئولوژی و همینطور عقل و کلام، منطقا قابل جمع نیستند و باور به جمعپذیربودن این دو، باوری متناقض و نامعتبر است، زیرا پذیرش عقل یعنی پذیرش نقد، تایید عقل یعنی تایید نقد، یعنی تایید و پذیرش آنچه که نه بنیانهای ایدئولوژی آن را میپذیرد و نه باورهای پایه کلام. اما ایدئولوگ عقلانی و متکلم عقلانی، ممکن است. زیرا ایدئولوگ میتواند برای ایدئولوژی خود و پیرواناش کارکرد عقلانی بیابد و آن کارکرد را هم توجیه عقلانی بکند (آنچه که مرتبا در مارکسسیم، لیبرالیسم، سوسیالیسم و اگزیستانسیالیسم اتفاق میافتد و ما همواره شاهد آن هستیم)، همینطور متکلم که میتواند باورهای پایه غیرمدلل آیین خود را بفهمد و سپس این فهم را توجیه عقلانی کند، ضمن اینکه دیگران هم، میتوانند همان فهم را نیز بهطور عقلانی نقد کنند. این همان کاری است که متکلم مسیحی و معرفتشناس حرفهای، آلوین پلانتینگا، با مقوله شر evil انجام داد. او ابتدا این سه باور پایه را بدون دلیل پذیرفت:
▪ خدا وجود دارد.
▪ خدا قادر مطلق و رحمان مطلق است.
▪ شر وجود دارد. همان سه باوری که منکران دین با استناد به آنها نشان میدادند که خدا وجود ندارد زیرا قبول هر سه گزاره از جانب دیندار بهمعنای قبول تناقض است. پلانتینگا در مرحله اول نشان داد که از انواع تناقضات موجود در فکر بشر هیچیک در مورد این سه گزاره صدق نمیکند. در مرحله بعد، با استفاده از منطق موجهات و همینطور، با بهکارگیری تئوری جهانهای ممکن، ثابت کرد که بهترین جهان ممکن، جهانی است که در آن خدای قادر مطلق، انسانی با اراده شرور بیافریند. به این ترتیب، او از باورهای پایه خود فهم عمیقی به دست داد و سپس این فهم را با استدلال عقلانی اثبات کرد. اما هرگز باورهای پایهای را که بدون دلیل پذیرفته بود، مدلل نکرد زیرا این کار منطقا امکانپذیر نیست، به همان صورت که رد آنها نیز برای منکران اثباتشدنی نبود. برخی از مدللبودن فهم باورهای پایه، بهغلط، مدللبودن خود باورهای پایه را نتیجه گرفتهاند و این عمل را حسن باورهای پایه هم به حساب میآورند و حال آنکه اولا نقدپذیردانستن باورهای پایه مطلوب نیست، چون تنها نتیجهاش، تزلزل در ایمانیات است و نه تقویت آن، چون جایگاه شک در حوزه عقلانیت است نه درحوزه ایمانیات، و ثانیا ممکن هم نیست، چون وقتی در نهایت توجیه معرفتی دستگاه اعتقادی و وحیانی، به باور باورندگان منتسب و مبتنی میشود، مدلل و بهعبارتی نقدپذیرکردن باورهای پایه، عملی زائد و در عین حال متناقض با ابتنا بر توجیه دستگاه وحیانی به باور باورندگان است.
۶) نتیجه آنکه: عقل و ایدئولوژی، و عقل و کلام نیز، «وجودا» قابل جمعاند ولی «ماهیتا» قابل جمع نیستند، زیرا:
الف) باورهای پایه نقدناپذیرند. نقدناپذیری، غیرعقلانی است. بنابراین باورهای پایه غیرعقلانیاند. نقد ایدئولوژی و نقد کلام، به همین دلیل، امکانناپذیر و اساسا بیمعناست.
ب) گزارههای پایه نقدپذیرند. نقدپذیری عقلانی است. بنابراین گزارههای پایه عقلانیاند. گزارههای پایه نقدپذیر، به همین دلیل اساس و مبنای عقلانیت است.
محسن خیمهدوز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست