یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

دالان های دیروز


دالان های دیروز

جنازه لبخند دهانم را بدبو کرده است ، آیینه اتاقم مرا نمی شناسد، آه که می کشم عطر جگرکی سر گذر می پیچد توی فضا. همین روزهاست که شب سیاه موهایم را باد ببرد. هرگز با خودت غریبه شده …

جنازه لبخند دهانم را بدبو کرده است ، آیینه اتاقم مرا نمی شناسد، آه که می کشم عطر جگرکی سر گذر می پیچد توی فضا. همین روزهاست که شب سیاه موهایم را باد ببرد. هرگز با خودت غریبه شده ای هرگز برگشته ای و ببینی سایه ات می خواهد خفه ات کند

هرگز شده است مجبور باشی برای دست رساندن به یک جرعه آفتاب سرت را بگذاری زیر پایت !!...

ضربدر روی پیشانی شهدای آینده را پاک می کنند، آن وقت آنها را خاک می کنند.‎.‎.‎.

این دردهای بی درمان که در من رسوب می کنند، روزی چشمه های اشکم را خواهند بست و انفجار آتشفشان درونم را ممکن تر خواهند ساخت ، آن وقت به بوی باروت عادت خواهم کرد و اخلاق خاکی ام ، را شیوع خواهم داد.

من که به بچه های روایت فتح مدیونم ، به نوشته های کتیبه زخم به نمازگزاران دو رکعت عشق . هذیان های من پیش وصیت نامه شهدا رو سیاه است ، کسی به دل دست دوم من اعتنایی ندارد، ظرفیت بهشت زهرا تکمیل شده است ، نردبان شکسته آسمان افتاده ،.‎.‎.‎.

نیست ، اویی که هست ، نیست .

نیست های هرزه ، اکسیژن هوا را می مکند. آن وقت مادر بیچاره من باز تنگی نفس می گیرد و چشمانش سیاهی می رود و دیگر حتی اشک های زلالش هم نمی تواند عکس های پیشانی بند بسته روی رف را برایش روشن تر کند.

خروس ها هوای چشم های خواب آلوده را دارند و سعی می کنند صدای شان زودتر از ساعت اداری در نیاید.

طرفداران تصنیف های کوچه بازاری از «ربنای » ماه رمضان بیشتر است .

ما انقلاب مان را صادر کرده ایم : «پاورچین »، «شب های برره»، «مرد هزارچهره».

امشب حتی قلمم ـ هم ـ با من نیست . می آید و نمی آید.

پلک هایم دست به دست هم داده اند. خطوط ، دهن کجی می کنند. چه می شود کرد وقتی اینطور بی هوا به خوابم می آیی دست و پایم را گم می کنم .

خیلی چیزها بود که باید از تو می پرسیدم ، خیلی چیزها.

آن شب که مرا در این عالم حسرت جا گذاشتی و رفتی ، نه که راه را گم کردم ، بیراهه ها زیاد شدند. شیطان شاگردهایش را فرستاده بود سر راهم و دست هر کدام شان یک چیزی داده بود که دلم را می برد.

[سید ضیاءالدین شفیعی]