جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

می خواهم تغییر کنم, چطور این کار را انجام دهم


می خواهم تغییر کنم, چطور این کار را انجام دهم

من شدیداً بر این باورم که وجود سه امر برای تغییر جامه مان از حالت انتقادی به حالت قابل قبول ضرورت دارد

من شدیداً بر این باورم که وجود سه امر برای تغییر جامه مان از حالت انتقادی به حالت قابل قبول ضرورت دارد. اولاً باید تلاش‌های بسیاری در این زمینه در سیستم آموزشی ۶ سال اول انجام دهیم. دوم این‌که برای شروع این روند باید دو یا سه نسل مورد توجه قرار گیرد. سوماً، هر کدام از ما می‌توانیم با اراده و دقت به میزان قابل توجهی انتقاد را در زندگیمان کاهش دهیم اما هیچ‌گاه نخواهیم توانست آن را به طور کامل از بین بریم.

به عنوان یک روانپزشک، پزشک خانواده، درمان‌گر مشکلات جنسی و غیره فرصت بی‌نظیری داشته‌ام تا بتوانم هدفمندانه بر روی کاهش و حذف انتقاد کار کنم. می توانم هر لحظه به خود بگویم:

۱) از زبان منتقدانه پرهیز کن.

۲) خود به اندازه کافی به باورهایم ایمان دارم و نمی خواهم بر دیگران تحمیلشان کنم.

۳) به جای سرزنش کردن آموزش دهید. برای این کار لازم است دیگران را درک کنید بدون این‌که بخواهید تغییرشان دهید؛ مگر این‌که خودشان بخواهند تغییر کنند. من این کارها را عمداً انجام می‌دهم تا انتقاد را از رفتارم حذف و ریشه‌کن کنم یا به آن‌ها تعدیل بخشم. هیچ شکی ندارم که انتقاد را در رفتار و افکارم کاهش داده‌ام. من ساختار زبانم را به گونه‌ای اصلاح کرده ام که حالت انتقادی نداشته باشد، در هر جایی که لازم بود همراه‌تر، حامی‌تر و پذیرنده‌تر شده‌ام، به افراد کمک کرده‌ام تا بیاموزند چگونه از خود بهتر محافظت کنند اما کاری که نکرده‌ام حذف انتقاد است. هر روز به مثال‌هایی که نتوانسته‌ام انتقاد را از آن‌ها حذف کنم فکر می‌کنم.

آن چه که گفتم برنامه من برای تغییر است. اگر بخواهم تنها در دو کلمه زمینه را برای کاهش انتقاد فراهم کنم، آن دو کلمه این است «بالغ شوید». تصور این است که می‌توانیم به آسانی و با رغبت آن را انجام دهیم، اما این یک روند تدریجی و ممکن است به سن مرتبط باشد‌. اگر زندگی مردان بزرگ قرون گذشته را مطالعه کنید درمی‌یابید که نداشتن حالت انتقادی، اصلی‌ترین ویژگی آن‌ها بوده است. تلاش آن‌ها برای توسعه آگاهی و بصیرت از طریق آموزش بوده است. آن‌ها کاملاً از ضعف‌های انسان آگاهند و به جای تمرکز بر نکات منفی، به چگونگی رهایی از آن‌ می اندیشیده است. به عنوان راهی جامع برای رهایی از انتقاد، جست و جو برای نکات مثبت و ارائه آگاهی، مؤثر و کمک‌کننده خواهد بود. به راستی هر چه که عموماً به شکل انتقادی بیان می‌شود می‌تواند به گونه‌ای آموزشی و بسیار کارآمدتر گفته شود. مثلاً جمله «وقتی که می‌خواهی درس بخوانی نباید تلویزیون تماشا کنی» می‌تواند به این شکل گفته شود: «اول تکالیفت را انجام بده و بعد خودت را با دیدن یک برنامه تلویزیونی تشویق کن». یا این‌که «وقتی تلویزیون تماشا می‌کنم نمی‌توانم به خوبی درس بخوانم، من فهمیده‌ام که بعد از اتمام تکالیفم از تماشای تلویزیون لذت بیشتری می‌برم، چرا تو این کار را امتحان نمی‌کنی تا ببینی چه تأثیری دارد.»

این‌که به کودکان بیاموزیم به چیزهایی که ما درست می‌پنداریم تکیه کنند ممکن است برای بچه‌های کوچک که انگیزه‌های دیداری و شنیداری دارند عادی باشد. درخواست‌های منتقدانه به یک کودک ده ساله، مثلاً «هر دو کار را با هم انجام نده» (درس خواندن و تلویزیون تماشا کردن) می‌تواند به طور اتوماتیک عکس‌العملی سرکشانه به دنبال داشته باشد. در حالی که آموزش می‌تواند مانع از این سرکشی‌ها شود. در مثال بالا تغییر زبان از حالت انتقادی «تو باید» به پیامی که با «من» آغاز می‌شود مثل «من فهمیده‌ام» یا «من نمی‌توانم هر دو کار را با هم انجام دهم» می‌توان آن را از حالت نکوهش به حالت تربیتی تغییر داد. آموزه‌های جزئی که با این روش آموزشی همراه است بسیار بیش تر از روش منتقدانه تأثیرگذار هستند. در روش منتقدانه، توجه بیشتر به سرکشی و یا سازگاری با «باید»های والدین است تا اهمیت توجه و دقت در انجام کاری که انجام می‌دهید.

در روش انتقادی، درس هیچ‌گاه فراگرافته نمی‌شود و در روش آموزشی موثر، پیام حداقل این شانس را دارد که فراگرفته شود. ما حداقل به جای ایجاد یک نزاع و درگیری بین باورهای والدین و تمایل فرزند به انجام کار به شیوه خودش، می توانیم زمینه را برای آموزش فراهم بکنیم. ایجاد رفتارهای خاص بسیار دشوار است. به عنوان مثال اکثراً تلاش می‌کنیم تا کودک را از رفتار بد بازداریم مثلاً اگر بخواهیم کودک را از فریب‌کاری بازداریم بر دروغ نگفتن تأکید می‌ورزیم و اغلب کودک را به خاطر دروغ گفتن شدیداً تبیه می‌کنیم. در چنین حالتی چنان این موضوع را بزرگ می‌کنیم که شبیه به میدان نبردی برای سرکشی می‌شود. هیچ‌گاه درباره اهمیت راست گویی و صداقت صحبت نمی‌کنیم. ما با یک روش نادرست آن چه را که نمی‌خواهیم انجام می‌دهیم. اگر نتیجه مثبت می‌خواهیم باید همانطور که نسبت به فریب کاری رفتار انتقادگرایانه داریم، تلاش و وقت بسیاری نیز برای ایجاد صداقت بگذاریم.

پدر یا مادر بودن بسیار دشوار است زیرا علاوه بر فکر کردن به طور اتوماتیک، به تفکر و تأمل عمیق نیز نیاز دارد. این‌که بخواهیم به کودک بگوییم چه زمانی ممکن است دروغ بگوید، مثل مواقعی که با باورهای متفاوت رو به رو می‌شود، بسیار دشوارتر از این است که بگوییم «دروغ نگو». ما باید قبل از این‌که چیزی را آموزش دهیم خود به آن ایمان داشته باشیم. ما باید این مطلب را درک کنیم که تفاوت عقاید بین والدین و فرزندان منجر به دروغ‌گویی می‌شود. برای این‌که بتوانیم به کودکی که در معرض دروغ‌گویی قرار دارد هشدار دهیم به توجهی نیاز است که باید به وی آموزش داد و این مساله در فهم ماهیت دروغ به وی کمک خواهد کرد. این مثال با اشکال مختلفی از رفتار مطابقت دارد. تدریجاً هر چه در روابطمان مثبت‌تر باشیم، بیشتر می‌توانیم از این رفتارهای خاص و انتقادات منفی که نمی‌خواهیم تقویت شوند، دوری کنیم. این موضوع ما را به قدم بعدی در کاهش انتقاد هدایت خواهد کرد. تغییر ساختار زبانی که با آن بزرگ شده‌ایم یکی از تلاش‌های هدفمندانه مهم است. برای تعدیل کارهایی که بدون فکر کردن و به طور اتوماتیک انجام می‌دهیم، تلاش برای کاهش رفتار منتقدانه از همه سخت‌تر است. اگر کودکان در سال‌های ابتدایی دریافته‌اند که زبان منتقدانه باعث می‌شود که آن‌ها حس خوبی نسبت به خودشان و اطرافیانشان نداشته باشند، در استفاده کردن از این زبان ممکن است کمی درنگ کنند. در جامعه ما سرزنش و نکوهش با زبان انتقادآمیز شروع می‌شود. زبانی که هیچ‌گاه به خاطر تأتیراتش بر افراد به چالش کشیده نمی‌شود.

وقتی کودک از زبان انتقادی استفاده می‌کند به جای این‌که بگوییم «لغت جادویی چیست؟» به عبارت هوشمندانه‌تری مثل «چه چیزی عواطف دیگران را می‌آزارد» نیازمندیم. گرچه من به این‌که بتوانیم ساختار زبان را تغییر دهیم شک دارم اما دلیلی وجود ندارد که ما نتوانیم به کودک در نظام آموزشی، تأثیرات زبان کنونی را بر روابط بین فردیشان بیاموزیم. در طول دوران تربیت خودم هیچ‌گاه به یاد نمی‌آورم که تأثیرات استفاده از زبان انتقادآمیز به من آموزش داده شده باشد. هیچ‌وقت کسی به من نگفت که استفاده از عبارات انتقادی مثل «تو باید» و «تو بهتر است» ممکن است باعث شود شنونده احساس خاصی نسبت به من یا خودش داشته باشد. هیچ‌کس به من نیاموخت که چگونه ممکن است خودباوری افراد با این جملات تحت تأثیر قرار بگیرد. گرچه اکثر ما یاد گرفته‌ایم که «دیگران را نرنجانیم» ولی هیچ‌کس به ما نگفت چگونه این کار را انجام دهیم. گرچه این نمونه‌ها قدیمی و بی‌اهمیت به نظر می‌رسند اما تلاش برای کاهش انتقاد و یا طبیعت اتوماتیک نکوهش در جامعه ما اساساً بر پایه تغییری محسوس در آموزش زبانمان در دوران ابتدایی است؛ تغییری که به جای آموزش ساده افعال زبان به تأثیرات زمان افعال بپردازد.

آموزش حقایق اصلی، در حالی که قبلاً هیچ آموزشی داده نشده است، می‌تواند اساس یک جامعه را بهتر سازد. این حقایق عبارتند از:

۱) انتقاد، موجب آزرده شدن عواطف می‌شود.

۲) انتقاد، عملکرد زبان است.

۳) انتقاد، باعث ایجاد تصویر ذهنی و خودباوری منفی در انتقادشونده می‌شود.

اگر تصحیح کردن افراد را به شیوه آموزشی و مثبت بیان کنیم، باعث ایجاد آموزش و خودباوری مثبت در فرد می‌شویم. این موقعیت حمایتی و پرورشی باعث دستیابی به تغییر دلخواه خواهد شد که تأثیر آن بیشتر از روش انتقادی منفی است. ما باید به خود و فرزندانمان بیاموزیم که چگونه این کار را انجام دهیم. متأسفانه ما برای این کار در نظام آموزشی‌مان تلاش اندکی انجام داده‌ایم (یا هیچ تلاشی انجام نداده‌ایم).

در سطح فردی، تغییر از پیامی که با «تو» آغاز می‌شود (که معمولاً با اشاره انگشت همراه است) به پیامی که با «من» آغاز می‌شود، ما را مجبور می‌سازد که ساختار زبان انتقادیمان را تغییر دهیم. برای مثال «نباید ناسزا بگویی» اگر به شکل دیگری بیان شود پیام انتقادی بسیار متفاوتی را خواهد داشت. می‌توانیم بگوییم «وقتی در حضور من ناسزا می‌گویی ناراحت می‌شوم اگر بتوانی هنگامی که اطراف من هستی درست صحبت کنی، ممنون می‌شوم.»

این تغییر در زبان، زمینه را برای خطاکار آماده می‌سازد تا رفتارش را به خاطر ادب و نزاکت تغییر دهد تا رابطه بهتری با من داشته باشد. از آن جا که انتقاد اغلب از جانب کسی است که باورهایش نقض شده، راه دیگر برای کاهش انتقاد انتخاب بهتر میدان نبردمان است. یعنی این‌که مشخص می‌کنیم کدامیک از باورهایمان آن‌قدر مهم هستند که می‌خواهیم اطرافیانمان، اهمیت آن را بدانند؛ مثلاً پرورش کودکان، محل کار یا روابط روزانه. این‌که بدانیم چه باورهایی در هر یک از موقعیت‌ها برایمان اولویت دارند مفید خواهد بود. مثلاً در محل کار برخی مدیران به موقع سر کار بودن برایشان اهمیت دارد. تقویت این باور، این موضوع را برای کارمند مشخص می‌کند که کار، کار است و از وی، کار تمام وقت را انتظار دارند. آگاهی از عواقب دیر رسیدن این موضوع را روشن می‌سازد که این باور باید عملی شود و در صورتی که نشود مجازات در پی خواهد داشت.

در دیگر محیط‌های کاری، انتقادهای ظریف و پنهانی ممکن است به خاطر دیر رسیدن تحمیل شود. در این محیط‌ها اهمیت حضور به موقع برای کارمندان روشن نیست و آن‌ها ممکن است این مسأله را جدی نگیرند و رفتارهای سرگشانه خشونت‌آمیز ممکن است متداول شود و با رفتار انتقادآمیز مدیر و انگیزه زود رسیدن اشتباه گرفته شود. آیا برای راضی شدن رئیس زود می‌آیند و یا این‌که دائماً در نزاع با سیستم و مدیر هستند. در مثال اول «سر وقت بودن» مهم به نظر نمی‌رسد چرا که میدان نبردی برای آن مشخص نشده است، در مثال دوم «سر وقت بودن» توجه منفی بیشتری را نسبت به کار خود جلب می‌کند، در حالی که روش منتقدانه قرار است برای مدیر و کارمندان «میدان نبرد» به وجود آورد. در این مثال میدان نبرد از هدف اصلی شرکت دور می‌شود. در روابط زناشویی اغلب میدان نبرد از توانایی افراد برای ایجاد یک رابطه صمیمی و نزدیک می‌کاهد. این‌که زوجین چگونه با پول و یا سوءاستفاده‌ها کنار می‌آیند، نمونه‌های خوبی از انتقاداتی هستند که به میدان نبرد تبدیل می‌شوند که اغلب به خاطر باورهای متفاوتی است که هر یک از طرفین دارند. اگر این تفاوت‌ها به «من درست می‌گویم، تو اشتباه می‌کنی» تبدیل شود حالت «بالاسری» و «پایین دستی» به وجود می‌آید. بنابراین انتقاد از طرف فردی که راست می‌گوید به کسی که اشتباه می‌کند یک مسأله مهم زناشویی می‌شود. این دوقطبی شدن، فرصت برابر و صمیمت را از بین می‌برد. ناسازگاری در روابط و محیط کار تقریباً همیشه بر باورهایمان تأکید دارد. بارها گفته‌ام که حتی تفاوت در یک باور نیز ممکن است منجر به پایان یک رابطه شود از جمله این باورها که در انجام دادن یا ندادن آن شک دارند عبارتند از: بردگی، سقط جنین، پس‌انداز کردن پول، بیرون رفتن افراد متأهل با جنس مخالف، سیگار کشیدن و ... می‌تواند از این قبیل تفاوت‌ها باشد. لازم است این باورها و فرهنگ مشترک قبل از ایجاد هر رابطه و یا کار به شریک و یا کارمند تفهیم شود.

اغلب عشق و علاقه باعث از نظر پنهان شدن تفاوت‌های میان باورها می‌شود. اگر این تفاوت‌ها شناخته شوند، اهمیت آن‌ها با اولین گام‌های ارتباط تضعیف می‌شود. بعد از آغاز گام دوم، اهمیت بسیاری از این تفاوت‌ها از بین خواهد رفت. بسیاری از اوقات ما از وجود این باورها خشنود نیستیم در نتیجه آن‌ها با اطمینان سال ها در پشت قدم اول پنهان خواهند شد. هرگاه این باورها بروز پیدا کنند چالشی بزرگ در ارتباط ایجاد خواهند کرد. مثال‌های بسیار دیگری وجود دارد که نشان می‌دهد هنگامی که این تفاوت‌ها شناخته شد یکی از زوجین شدیداً بر این باور است که می‌تواند طرف مقابل را تغییر دهد. آن‌ها نه تنها تصور می‌کنند می‌توانند طرف مقابل را تغییر دهند، بلکه فکر می‌کنند وظیفه دارند این تصورات نادرست را عوض کنند. اکنون ما به خاطر این تصور که می‌توانیم همسرمان را تغییر دهیم، مشکلات بسیار در پیش خواهیم داشت.

در تلاشی که برای تشخیص استحکام و آسیب‌پذیری یک رابطه و عواقب انتقاد و تفاوت نظام باورها انجام داده‌ام، معیار بسیار ساده‌ای برای ارزیابی یک رابطه ایجاد کرده‌ام. این معیار بازه‌ای است که از یک طرف آن تغییر و طرف دیگر آن پذیرش بی‌قید و شرط است. این معیار برای هر یک از طرفین مضاعف است. هر کس باید جایگاه خودش را بر روی این بازه مشخص کند. به این منظور که آیا آن‌ها می‌خواهند طرف مقابلشان را تغییر دهند و این‌که وی را همان‌گونه که هست می‌پذیرند. اگر هر دو طرف در بازه به میزان قابل توجهی به سمت «تغییر» تمایل داشته باشند، مشکلات قابل پیش‌بینی بسیاری وجود خواهد داشت. این مشکلات در صورتی پیش خواهد آمد که یکی از طرفین خواهان تغییر در دیگری باشد ولی آن شخص، خود این را نخواهد. اگر هر دو در سمت «پذیرش» بازه قرار گیرند. این نوع رابطه مشکلات کمتری خواهد داشت. همان‌طور که انتظار می‌رود، اگر طرفین مبنای رابطه را بر پایه تغییر قرار دهند احتمال مورد انتقاد واقع شدن در این رابطه بالا می‌رود که احتمال خشم و ایجاد«میدان نبرد» برای مخالفت را بیشتر می‌کند. این معیار و جایگاهی که زوجین خود را در آن می‌یابند بستگی به سن و بلوغ افراد دارد. به طور کلی هر چه جوان‌تر و نابالغ‌تر باشند احتمال این‌که بخواهد در فرد مقابل تغییر ایجاد کنند بیشتر است. ما با بلوغ فکری و سنی، بیشتر به سمت انتخاب روابطی پیش می‌رویم که در آن بیشترین تشابه عقاید و قبول آن‌ها وجود دارد. همچنین ارتباطاتی که تازه به وجود آمده‌اند نسبت به آن‌هایی که زمان بیشتری از آن می‌گذرد در بازه گفته شده بیشتر به سمت «تغییر» تمایل دارند و هر چه «روابط» طولانی‌تر می‌شود «پذیرش» در آن‌ها بالا می‌رود و طرفین هم دیگر را آن‌گونه که هستند می‌پذیرند. خواهید دید هنگامی‌که در این معیار ساده سن و بلوغ وارد می‌شود، آن را بسیار پیچیده خواهد کرد. در واقع، ارزش این معیار به آن است که به زوجین می‌آموزد که خود و طرف مقابلشان در کجای بازه قرار دارند. این موضوع باعث می‌شود که آن‌ها درک بهتری از رابطه‌شان داشته باشند. از لحاظ حالت انتقادی، هر چه در بازه به سمت «پذیرش» بی‌قید و شرط نزدیک‌تر باشند، انتقاد و سرزنش در هر دو طرف کمتر است. خلاف این نیز صحیح است هر چه تمایل، نیاز و تلاش برای تغییر در فرد مقابل بیشتر باشد، حالت انتقادی نیز بیشتر می‌شود.

بنابراین اصلی‌ترین راه برای کاهش انتقاد در روابط، انتخاب فردی است که با او تفاهم دارید و می‌توانید عقاید زاید که ممکن است در ارتباط با وظایفتان داشته باشید را در جهت تغییر شخص، رئیس و یا دولت و غیره به چالش بکشید.

تغییرات ناشی از انتقاد، هیچ‌گاه در افراد بالای ۲۱ سال ثابت و پایدار نمی‌ماند(شاید هم در هیچ سنی نماند). تغییر تنها در صورت تمایل درونی، آموزش، آگاهی، رشد، انگیزه بالا و تلاش زیاد ایجاد خواهد شد.

به عنوان یک روند در حال جریان، هر کدام از ما باید بر عقایدمان آگاه باشیم. این عقاید شامل تعصبات، قضاوت‌ها و آموزه‌های غلط در دوران کودکی می‌شود. آگاهی از آن ها می‌تواند به رشد و تکامل ما و تعدیل بخشیدن آن‌ها کمک کند و باعث می‌شود چیزهایی را که نمی‌توانیم در روابطمان محوریت بخشیم، تغییر دهیم یا بپذیریم تا انتقادمان نسبت به دیگران کاهش یابد. اگر نمی‌توانیم چیزهای قابل تغییر و غیرقابل تغییر را در خود‌ و دیگران طبق‌بندی کنیم، در نتیجه فکر حذف یا کاهش انتقاد هیچ‌گاه با موفقیت رو به رو نخواهد شد.

مهمترین بخش کاهش انتقاد یادگیری این مطلب است که چگونه معلم خوبی باشیم. هر چیزی را که به شکل انتقادی بیان می‌کنیم می‌تواند به نحوی آموزنده ‌و عاری از هرگونه تأثیر منفی گفته شود. در روابط میان فردی روزانه‌مان می‌توانیم به جای عبارات زیر جایگزین بهتری انتخاب کنیم. مثلاً به جای «بهتر است بدانی» بگوییم «این راه‌حل برای من بهتر جواب داده است» به جای «این‌کاری که انتخاب می‌کنی نتیجه نمی‎دهد» بگوییم «بگذار ببینیم چه راه‌حل‌های دیگری وجود دارد.» به جای «این راه مسخره است» بگوییم‌«می‌توانی ۲ و ۳ راه دیگر برای حل این مشکل پیدا کنی». به جای انتقاد تنها آموزش دهید. اگر حمایت و پرورش را به آموزش خود اضافه کنید روش بسیار مثبت و تأثیرگذاری را ایجاد خواهید کرد.

راه بروید و با خود بگویید «با حمایت و پرورش آموزش دهید» تا در نهایت این مطلب را ملکه ذهنتان کنید. در این صورت انتقاد عقب‌نشینی خواهد کرد. از بین بردن طبیعت اتوماتیک انتقاد نیاز به تغییر هدفمندانه‌ ذهنیات دارد که باید به طور مداوم تمرین شود. یکی دیگر از طرق منتقد بودن اتوماتیک این است که به دیگر افراد (فرزند، همسر، کارمند) هر چیزی را که ممکن است به خاطر انتخاب ناصحیح وی اشتباه انجام شود، تذکر دهیم. تلاش برای جلوگیری از عواقب ناشی از تصمیم اشتباه او عکس‌العملی عادی از طرف والدین است. گرچه اغلب نوعی رفتار انتقادی را به دنبال خواهد داشت.

تلاش برای تربیت کردن کودک در سن ۹- ۱۰ سالگی برای دنبال کردن عواقب انتخابی که می‌کند به کودک کمک می‌کند تا راه‌حل‌ها را بسنجد و به نتایج طولانی مدت آن فکر کند. این هنر و روندی است که تدریجاً در طی ۱۰۰ سال از دست داده‌ایم. روند علت و معلولی چیزی است که ما آن را از جهان «فوریت‌ها» دور کرده‌ایم؛ غذای فوری، داستان‌های فوری، اعتبار فوری و غیره. برای کاهش انتقاد باید کارهای زیر را انجام دهیم:

۱) دوری کردن از زبان اتوماتیک انتقاد که همه ما به خوبی یاد گرفته‌ایم.

۲) حداقل بیاموزیم که چگونه انتقاد را با جملات مثبت حمایتی و پرورشی به تعدیل برسانیم.

۳) آموزش را تمرین کنیم و ذهنیاتی به وجود آوریم که به جای استفاده از جملات انتقادی از جملاتی که با من شروع می‌شود استفاده کنیم.

۴) به دنبال راه چاره باشیم.

۵) به دیگران کمک کنیم تا عواقب طولانی مدت را بتوانند ببینند.

۶) روابط علت و معلولی را بیاموزیم؛ مثلاً بگوییم اگر این کار را انجام دهی، این تأثیرات و عواقب را در پی خواهد داشت.

۷) عاقبت اندیشی را تمرین کنید؛ مثل این‌که بگوییم، اگر کارها انجام شود یا نشود چه نتایجی خواهند داشت.

۸) تشخیص دهیم چه چیزی قابل تغییر است و چه چیزی باید بدون تغییر باقی بماند.

۹) اجازه دهیم دیگران خودشان باشند و آن‌ها را همان‌گونه که هستند دوست بداریم و با آن‌‌ها زندگی کنیم.

۱۰) به دیگران و عقایدشان توجه داشته باشیم و بدانیم که آن‌ها راه های کارآمد مختلفی برای رویارویی با عقایدشان به کار می‌برند.

این مکانیسم های دفاعی ممکن است برای شما کارآمد نباشد اما برای شخص دیگری باشد. برای زندگی کردن و شاد بودن بیش تر از یک راه وجود دارد. پذیرش این واقعیت که افراد مثل ما فکر و رفتار نمی‌کنند، به باورهای ما ایمان ندارند و به گونه‌ای دیگر عکس‌العمل نشان می‌دهند، بسیار سخت است. آن‌ها ممکن است حتی به شیوه‌ای بسیار بهتر از ما مدیریت و پیشرفت کنند.

نویسنده : لورنس سی اسمیت

مترجم : ندا رمضانی