یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
ویژگی های نظام سیاسی پهلوی دوم
در فرهنگ سیاسی مردم ایران، مفاهیمی چون استبداد، دیکتاتوری و خودکامگی حامل پیام خاصی است که بعد از ظهور رضاشاه و به ویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد، شکل تازهای به خود گرفت و در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ مرحله تکامل را طی نمود در این مقطع، مفهوم استبداد با شکل حکومتی در ایران به شدت گره خورده بود. تا بدانحد که سلطنت را مساوی با استبداد میشناسیم، یعنی نظامی که یک فرد بدون ضابطه و قانون رابطه مردم را با حاکمیت مشخص میکند. با این توضیح، ویژگیهای مهم ساختار سیاسی محمدرضا شاه را براساس اهمیت آن بطور خلاصه مورد بررسی قرار میدهیم.
۱- مطلق گرایی سیاسی: مهمترین و اساسیترین ویژگی ساختار قدرت دوران محمدرضا شاه، مطلقگرایی سیاسی بود که تمام قدرت در دست شاه متمرکز شده بود. چون «تا قبل از انقلاب مشروطه، قدرت خودکامه بود، در عین حال نوعی تکثر قدرت هم مشاهده میشد. ولی با انقلاب مشروطه، قدرت علاوه بر ویژگی خودکامگی، تکثر قدرت را نیز از دست داد و تمرکز یافت. انتظار میرفت که با انقلاب مشروطه قدرت خودکامه از بین برود ولی از آنجایی که جامعه از نظر ساختاری آماده نبود، انقلاب مشروطه به حکومت مطلقه بدل گشت.»۱ و کلیه اختیارات و مسئولیت حکومتی متوجه شخص شاه گردید. محمدرضا شاه بعد از به قدرت رسیدن این جنبه را تقویت نمود. ساختار قدرت سیاسی محمدرضا شاه ، همانند تمامی رژیمهای استبدادی به یک منظومه شباهت داشت. یعنی یک هسته اصلی در مرکزیت آن بود و عناصر دیگر هر یک به میزان جایگاهی که در کل منظومه قرار داشتند، نقشی به آنها محول میگردید. در این مدل هندسی، شاه هسته مرکزی منظومه قدرت را تشکیل میداد. هر یک از گروهها و جریانات به میزان دوری و نزدیکی به مبدأ قدرت موقعیت و نقش آنان مشخص میشد.
در فرهنگ سیاسی مردم ایران، مفاهیمی چون استبداد ، دیکتاتوری و خودکامگی حامل پیام خاصی است که بعد از ظهور رضاشاه و به ویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد، شکل تازهای به خود گرفت و در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ مرحله تکامل را طی نمود در این مقطع، مفهوم استبداد با شکل حکومتی در ایران به شدت گره خورده بود
در این نظام، شاه عامل بقاء و دوام ساختار سیاسی، اساس، پایه و ستون اصلی رژیم محسوب میگردید. بدین معنا که «پادشاه و کشور معنی مترادفی داشتند شاه در مرکز دایرهای قرار داشت که ارتباط آنها با یکدیگر فقط توسط وی انجام میگرفت و اعضای دیگر به وی وابسته بودند. بین او و مردم پیوندی وجود نداشت ... دستگاههای پلیسی در همه جا حضور داشتند و بیرحمانه عمل میکردند.»۲ مردم هیچ نقشی در این دایره قدرت نداشتند. لذا کسی احساس مسئولیت نمیکرد اما مجموعه ساختار نظام، اعمال قدرتی که میکرد بر جامعه تاثیر میگذاشت و مردم نسبت به آن واکنشهای متفاوتی از خود نشان میدادند.
۲- شخصی بودن امر سیاست: ساختار سیاسی در دوره پهلوی دوم مبتنی بر روابط شخصی بود. طوری که حاکم از طریق رابطههای شخصی خود حکومت میکرد نه از طریق سازمانهای رسمی بوروکراتیک. جامعه یا اجتماع یک خانواده گسترده بود و شبکه روابط شخصی و پیوندهای غیر رسمی بر آن غلبه داشت؛ با وجودی که مۆسسات رسمی به وجود آمده بودند، ساز وکار تصمیمگیری شخصی بود و به همین خاطر تمام مسئولیتها متوجه یک نفر میگردید و انگشت اتهام به سوی او نشانه میرفت.
۳ تقرّب: علیرغم همه مناصب و مشاغل و عناوین رسمی، تقرّب فیزیکی به شخص محمدرضا پهلوی به عنوان حاکم از اهمیت ویژهای برخوردار بود؛ به طوری که نزدیکترین افراد به شخص شاه، با نفوذترین افراد بودند. از آنجا که تصمیمگیری در این سیستمها شدیداً متمرکز و شخصی و غیر رسمی بود، برای مشارکت در امر تصمیمگیری باید هر چه بیشتر به شخص حاکم نزدیک شد، لذا رقابت سختی را برای ورود به حلقه اندرونی حاکمیت شاهدیم. خویشاوندپروری باعث میشد که وصلتهایی با مقاصد سیاسی صورت گیرد و نزدیکان به محور قدرت، عملاً مجرای جهتدار کردن تقاضاها و خواستهها گردند و به میانجی ارتباط میان تودهها و شخص حاکم بدل شوند.پ
۴- غیر رسمی بودن: شخصی بودن سیاست ناگزیر به غیر رسمی بودن آن منتهی میشود و قدرت از این که مقیّد به قیود قراردادی و رسمی و محدودیتهای سازمانی شود اکراه دارد. در چنین نظامهای از نوع پهلوی دوم، ساخت قدرت از نهادینگی گریزان است و تصمیم گیریها غیر شفاف و از نوع پشت پرده است. دستگاه حاکم از مجرای نهادهای رسمی مثل حزب و پارلمان که موجب عقلانی شدن فرآیند تصمیم گیری میشود، عمل نمیکند و لذا همین الگوهای کنترل و اقتدار غیر رسمی موجبات بیثباتی تصمیمات را فراهم میآورد. راز آلودگی و بیثباتی تصمیمگیری به ایجاد گروههای غیر رسمی و ذینفوذ میانجامد. فرقههای مخفی، انجمنهای اخوت، گروههای زیر زمینی، نشستها و دورههای خانوادگی، محافل انس، حلقههای مریدی و مرادی، فراکسیونهای غیر رسمی، همه و همه علایم بالینی ساخت بیمار سیاسی است که در مرکز آن حاکم قرار دارد.
غیر رسمی بودن سیاست و عدم نهادینگی ساخت قدرت و فرآیند تصمیمگیری باعث انعطاف زیادی میشود و ظرفیت حاکم برای دخالت در امور و قدرت مانور وی را بالا میبرد و قابلیت حسابکشی از او کاهش مییابد.
۵- موازنه تضاد: حکومت محمدرضا شاه پهلوی بر فراز تفرقه و چشم و هم چشمی بنا شده و شعار آن تفرقه بیانداز و حکومت کن بود. پهلویها تنها چیزی که نهادینه کردند دشمنی و رقابت ناسالم میان اطرافیان بود و این امر در همه سطوح از نهاد خانواده تا دیوان سالاری ملی دیده میشد. شاه که همه را به جان هم انداخته بود، به عنوان داور نهایی ظاهر میشد. و اساساً یکی از کارکردهای مهم وی، توزیع و باز توزیع قدرت در میان جناحهای اطرافش بود. و این نوع ساز وکار تامینی برای ممانعت از شکلگیری قدرتی در عرض قدرت شاه بود. در دوره محمدرضا شاه، باید قدرت و نفوذ پیوسته با تقسیمات متوالی، شکسته میشد. تنش دائمی میان اطرافیان به گونهای متعادل میشد که قدرت فوقالعاده متمرکز خارج از سپهر حاکمیت سیاسی امکان رشد پیدا نمیکرد.
ساختار سیاسی در دوره پهلوی دوم مبتنی بر روابط شخصی بود. طوری که حاکم از طریق رابطههای شخصی خود حکومت میکرد نه از طریق سازمانهای رسمی بوروکراتیک. جامعه یا اجتماع یک خانواده گسترده بود و شبکه روابط شخصی و پیوندهای غیر رسمی بر آن غلبه داشت
۶- برونزا بودن قدرت: زمامداری سلسله پهلویها بر ایران با دخالت قدرتهای خارجی آغاز شد. در سرسپردگی رضاخان در برابر انگلیس، همین بس که چرچیل و روزولت در کنفرانس تهران، درباره او چنین اعتراف کردند: «خودمان او را آوردیم و خودمان او را برداشتیم.»۳ محمدرضا شاه نیز به قدرت رسیدن و بقای حکومت خویش را مدیون بیگانگان میدانست؛ چنانکه روزنامه نیویورک تایمز چنین نوشت:
«پس از کودتا [۲۸ مرداد ۱۳۳۲]، شاه گیلاس خود را با تعارف به کرمیت روزولت، رئیس بخش سیا در خاورمیانه برداشت و گفت: من تاج و تخت خود را به خدا، مردم کشورم، ارتشم و شما مدیونم.»۴
در حقیقت، کشور در دوره پهلوی، حیات خلوت و منطقه نفوذ قدرتهای جهانی بود. آنها در عزل و نصب مقامات ارشد، نمایندگان مجلس، تصویب یا رد لوایح و قوانین، سیاستگذاریها و ... ، نقشی آشکار و پنهان داشتند و آمریکا به عنوان قدرتمندترین حامی وی، در برخورد با مسائل گوناگون محسوب میگردید.
بدین ترتیب در ساختاری که رأس آن پایداری و استحکام خویش را مدیون عوامل خارجی میدانست و به برونزا بودن قدرت خویش اعتراف میکردند، دیگر افراد تاثیرگذار در فرآیند سیاستگذاری حکومتی، برای تدوام حضور خود در ساخت قدرت همواره سعی در جلب نظر قدرتهای خارجی تاثیرگذار در ایران بودند و از این رو بود که بسیاری از نخبگان عصر پهلوی ورود خود را به هیأت حاکمه، مرهون حمایتهای بیگانگان میدانستند. این برونزا بودن قدرت نخبگان باعث میشد که همواره منافع بیگانگان بر مصالح مملکت و کشور ترجیح داده شود.
ذبیح الله محمدی بردبری
پی نوشت ها:
۱- حسین بشیریه، موانع توسعه در ایران ، مجله فرهنگ توسعه، شماره ۷ (پاییز ۱۳۷۲)، ص۵۶.
۲- سرآنتونی پارسونز، غرور و سقوط، ترجمه منوچهر راستین، تهران: هفته، ۱۳۶۲، ص۲۶۱.
۳- احمد فاروقی و ژان لووریه ، ایران بر ضد شاه ، ترجمه مهدی عراقی ، تهران : امیرکبیر ، ۱۳۵۸ ، ص ۲۸ .
۴- مارک ج گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ایجاد یک حکومت سلطهپذیر در ایران، ترجمه جمشید زنگنه،چاپ دوم، تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا،۱۳۷۳، ص ۲۸ .
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست