یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

آغاز غزل همین دم بود


آغاز غزل همین دم بود

نگاهی به یک مجموعه شعر عاشورایی

● یک: شکل‌گیری واقعه در شعر

وقتی می‌خواهیم درباره یک واقعه تاریخی روایت کنیم اولین چیزی که به ذهن می‌رسد این است که چقدر در «متن» ما، آن واقعه، از نو «متولد» می‌شود یعنی «متن» ما قادر است به تنهایی با مخاطب خلوت کند و آن واقعه را پیش‌رویش مجسم کند؟ شعر هم، کارش روایت است مخصوصاً اگر درباره واقعه‌ای تاریخی باشد و مهم‌تر از آن، درباره واقعه‌ای باشد که نه تنها با اعتقاد دهها میلیون انسان در ارتباط است که نبض حسی آنها را هم در دست دارد یعنی اصل واقعه، آنقدر از لحاظ روایت غنی است و پر از غنای شخصیتی و وضعیتی است که می‌توان هر شاعر یا نویسنده‌ای را در آغاز راه شکل‌گیری متنی نو، شکست خورده فرض کرد؛ با این همه، واقعه مورد نظر که در اینجا، واقعه کربلاست یک در را برای خالقان ادبی باز گذاشته که بخت خود را در این «شهر» بیازمایند و آن در، نشانه‌های برخاسته از این واقعه است که چنان در تار و پود فرهنگی- تاریخی مخاطبان رخنه کرده که یک اشارت هم برای شکل‌گیری «فضا» کافی است ولی آیا همین کافی است؟ آیا نیاز نیست ما نیز همچون «محتشم کاشانی» خودمان «عمق صحنه» را شکل دهیم و واقعه کربلا را لااقل در حد یک گروه تعزیه، برای مخاطبان زنده کنیم؟

«بال سرخ قنوت» گرچه چاپ نخست‌اش تازه نیست اما به دلیل «تنوع» آثار و دقت در انتخاب‌ها، برای مخاطبانی که در جست‌وجوی چاپ‌های تازه‌ آن، کتابفروشی‌ها را رصد می‌کنند، مطمئناً از «تازگی» برخوردار است و گرچه به قول یکی از شاعران آئینی امروز «حسین اسرافیلی»، شاعران جوان این حوزه با استعدادند اما هنوز نمی‌توان به وسعت جهان‌نگری‌شان، اعتماد کافی داشت و هنوز قدیمی‌ها، بهتر کار می‌کنند. مردم هم، هنوز همانها را می‌شناسند و با شعرهای عاشورایی همانها محشورند و کی شود که روزگار بگردد و...

«نخستین کس که در مدح تو شعری گفت، آدم بود

شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود

نخستین اتفاق تلخ‌تر از تلخ در تاریخ

- که پشت عرش را خم کرد- یک ظهر محرم بود

مدینه نه، که حتی مکه دیگر جای امنی نیست

تمام کربلا و کوفه غرق ابن ملجم بود

فتاد از پا کنار رود در آن ظهر دردآلود

کسی که عطر نامش آبروی آب زمزم بود

دلش می‌خواست می‌شد آب شد از شرم، اما حیف

دلش می‌خواست صدجان داشت، اما باز هم کم بود!

اگر در کربلا طوفان نمی‌شد کس نمی‌فهمید

چرا یک عمر پشت ذوالفقار مرتضی خم بود [علی رضا قزوه]

قزوه میان «شاعران عاشورایی گو» صاحب سبک است یعنی هم نوگوست هم محکم گوست هم با مخاطبان عام ارتباط خوبی برقرار می‌کند و توصیف‌هایش هم جاندار و شکل دهنده دوباره واقعه در «متن»اند. باید قبول کرد البته که محمد علی مجاهدی هم انتخاب‌هایش در این کتاب، انتخاب‌های خوبی بوده و محتملاً اولین امتیازی که برای انتخاب شعر در نظر گرفته، تأثیرگذاری آن بر ذهن «مخاطب» است چه خاص وچه عام؛ بعد، تازگی و نگاه نو، به چارچوب انتخا‌ب‌ها افزوده می‌شود و استحکام زبان و...

● دو: تفکیک خرده روایات و پرهیز از خرافات

شعر عاشورایی چه تفاوتی با شعر غیرعاشورایی دارد؟ یعنی شعری که برای واقعه کربلا گفته می‌شود با شعری که مثلاً برای شهادت امام علی‌(ع) یا امام رضا(ع) گفته می‌شود متفاوت است؟ اگر بپذیریم که هر «واقعه»ای روایت خود را انتخاب می‌کند باید بپذیریم که جنس واقعه کربلا هم متفاوت با جنس وقایع دیگری است که در تاریخ اسلام سراغ داریم و بنابراین با آن شبکه عظیم نشانه‌شناختی و ساخت استعاره، که از دل این واقعه برآمده، دیگر شما به عنوان شاعر نمی‌‌توانید صرفاً «متن» خود را در حد مدح یا سوگ صرف، فرو کاهید. مخاطب از شما چنین رویکردی را نمی‌پذیرد.

خرده روایات این واقعه آنقدر تجمع فرخنده‌ای دارند در متن خود، که مخاطب یقه شاعر را می‌چسبد که چرا از این بخش گفتی و از آن بخش روایت نگفتی؟ و اگر شاعری نتواند در عین ارائه «کلان روایت» به «خرده روایات» هم بپردازد، هر چقدر هم در نوآوری و زبان‌آوری، یلی باشد، از حافظه جمعی حذف می‌شود و این سرنوشتی‌است که در شعر عرب و شعر پارسی، سده‌ها شاعرانی را از در تاریخ ادبی به تذکره‌ها رانده و آنجا محبوس‌شان کرده چرا که مخاطبان، دروازه‌بانان این «در» ند!

«بال سرخ قنوت» یک خصوصیت خوب دارد که شاید بقیه آثار اینچنینی یا ندارد یا کم دارند؛ شعرهای هر «خرده روایت» به تفکیک آمده یعنی شهادت «مسلم» یک بخش دارد، «شهادت حر» یک بخش و هر واقعه‌ای، به تفکیک، شعری را به خود اختصاص داده و مهمتر از اینها، انتخاب شعرهایی است که درگیر خرافه یا لغزش در مدح یا سوگ نیستند و از این نظر، بسیار کارآمدند برای سوگواری‌هایی که در تعارض با روح واقعه کربلا نیستند و خود «مجاهدی» هم این را در مقدمه، نه به تفصیل اما به تشریحی مجمل آورده است. «متن» را با بخش آغازین قصیده «کتیبه گلرنگ» به پایان می‌برم که شاعر سعی کرده در آن با استعانت از اشارات «فضا»ی واقعه را در شعر خود، از نو بیافریند:

«گواه سینه عشق است داغداری ما

یه باغبانی درد است لاله کاری ما

تنور لاله در این فصل آنچنان داغ است

که می‌چکد عرق از روی شرمساری ما

به راه خیزش ما گرچه نیزه کاشته‌اند

جوی نکاسته از شور تکسواری ما

به رود بسته تاریخ داده درس شتاب

در آبراه هدف، موج بیقراری ما

صفی زلشکر عشق‌اند باد و باران هم

غریب نیست شتابند اگر به یاری ما

دهان به نغمه شادی دریده دشمن را

بگو درآمد جنگ است سوگواری ما

شروع زندگی جاودانه با یار است

در این غریب کشی مرگ اختیاری ما

به زیر سایه طوبی قدان عاشورا

نرسته سرو بلندی به استواری ما...» قادر طهماسبی (فرید)