چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
یک روز خوب در مهد کودک
امروز برای دارا و سارا روز خیلی مهمی بود. سارا دیشب از هیجان، مرتب خوابهای بامزه میدید. هی از خواب میپرید و دوباره به خواب میرفت. دارا هم صبح خیلی زود، قبل از آنکه مامان او را از خواب بیدار کند، بیدار شد و به اتفاقی که قرار بود آن روز بیفتد، فکر کرد. آنها قرار بود امروز برای اولین بار به مهدکودک بروند...
مامان لباسهای قشنگی آورد تا دارا و سارا، بپوشند. صبحانه را هم آماده کرد و همه با هم نوش جان کردند. آن هم چه صبحانه خوب و مفیدی. نان و پنیر و گردو و یک لیوان شیر. مادر هم آماده شد و همگی به طرف مهدکودک به راه افتادند. مهدکودک خیلی از خانه دور نبود و آنها پیاده، راهی مهدکودک شدند. دارا و سارا، دست مامان را گرفتند و در پیادهرو راه میرفتند. وقتی قرار بود از خیابان رد شوند، محل خطکشی شده را انتخاب کردند و وقتی چراغ عابر پیاده سبز شد، با احتیاط از خیابان رد شدند تا به مهدکودک رسیدند.
در مهدکودک یک خانم مربی خوب و مهربان در را باز کرد. دارا و سارا به او سلام کردند و خانم مربی باخنده و خوشرویی به آنها جواب داد. خانم مربی به دارا و سارا گفت: «کوچولوهای خوشگل، به مهدکودک خوش آمدید. اینجا یک خانه کوچک و قشنگ برای بچههایی مثل شماست و شما قرار است هر روز چند ساعت در این خانه زندگی کنید. پس باید معنی قانونها را یاد بگیرید و در مهدکودک رعایت کنید تا سالم باشید و در کنار دوستانتان به آرامی بازی کنید...»
حرفهای خانم مربی، کمی برای دارا و سارا عجیب و سخت بود. آنها خیلی خوب منظور خانم مربی را از آن حرفها نمیفهمیدند. خانم مربی ادامه داد: «من برای شما درباره این قانونها توضیح میدهم. با من بیایید تا چند تا عکس و نقاشی به شما نشان بدهم.»
آنها با هم به یک اتاق کوچک رفتند که روی دیوار آن چند تا عکس و نقاشی نصب شده بود. خانم مربی توضیح داد: «این نقاشی را نگاه کنید. دارا به من بگو در این نقاشی چی میبینی؟» دارا خوب نگاه کرد و گفت: «این پسربچه، دوستش را هُل داده. دوستش زمین خورده و داره از سرش خون میآد.» خانم مربی گفت: «درست میگویی دارا جان. قانون اول در مهدکودک این است: تند دویدن و هُل دادن بقیه ممنوع! این کار خطرناکی است چون ممکن است بچهها زمین بخورند و جایی از بدنشان صدمه ببیند. خوب سارا جان به من بگو در این نقاشی چه میبینی؟ سارا نقاشی را نگاه کرد. بعد درباره آن به خانم معلم این طور توضیح داد: «این پسرکوچولو از دستشویی بیرون آمده و دارد دستش را میشوید. خانم مربی، فکر کنم که قانون دوم این است: وقتی از دستشویی بیرون میآیی، دستهایت را با آب و صابون بشوی.» و خانم مربی جواب داد: «درست است. آفرین به تو دختر باهوش. در ضمن بچهها یادتان باشد باید خوراکیهای سالم به مهدکودک بیاورید. آوردن چیپس و آدامسها و شکلات و پفک و خلاصه هلههولههای این جوری به مهدکودک ممنوع است چون این خوراکیها فایده زیادی برای بدن ندارد. در ضمن دندانهایتان را هم خراب میکند.»
خانم مربی همینطور که با بچهها حرف میزد، آنها را به کلاس برد و دارا و سارا را به بقیه بچهها معرفی کرد. من که فکر میکنم امروز در مهدکودک به بچهها خوش میگذرد. شما چهطور؟
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور سقوط بالگرد رئیسی شهدای خدمت شهید جمهور ابراهیم رئیسی شهادت ایران حسین امیرعبداللهیان سقوط بالگرد بالگرد تبریز
هواشناسی فرودگاه مهرآباد مترو بارش باران شهرداری تهران امتحانات نهایی کنکور شهر تهران آموزش و پرورش تهران هلال احمر قوه قضاییه
قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو خودرو بازار خودرو دلار یارانه بورس حقوق بازنشستگان سایپا ایران خودرو بازنشستگان
سینمای ایران سینما جشنواره کن آیت الله سید ابراهیم رئیسی تلویزیون رسانه ملی هنرمندان شعر قرآن کریم
فلسطین حماس رژیم صهیونیستی اسرائیل روسیه غزه امیرعبداللهیان ترکیه جنگ غزه آمریکا چین ولادیمیر پوتین
پرسپولیس فوتبال استقلال رئال مادرید تونی کروس لیگ برتر باشگاه پرسپولیس والیبال لیگ برتر انگلیس لیگ برتر ایران فدراسیون فوتبال باشگاه استقلال
هوش مصنوعی اپل سامسونگ مایکروسافت تبلیغات مغز گوگل فناوری ناسا
سلامت ویتامین آلزایمر سلامت روان دیابت خواب کاهش وزن طول عمر