جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

اختراع انسان جدید


اختراع انسان جدید

فوکو و روایت مرگ انسان

● فوکو؛ روایتگر زمستان مدرنیته

سخنم را با عبارتی از فوکو شروع می کنم. فوکو کتابی دارد با عنوان کلمات و چیزها. بعضی ها هم آن را به کلمات و اشیاء ترجمه کرده اند. فوکو با این کتاب به چهرة ای نسبتاً معروف فلسفی تبدیل می شود.

فوکو در این کتاب عبارت زیبایی دارد که می خواهم راجع به این عبارت صحبت کنم. در واقع محور بحث من فقط همین عبارت است. او می گوید: "انسان اختراع جدیدی است. اختراعی که کم کم دارد به پایان خود می رسد."

این عبارت خیلی رسا و زیباست. همین جا عرض کنم که بنده نه مرید فوکو هستم و نه شاگرد او. من فقط به فوکو به عنوان یک متفکر نگاه می کنم. متفکری که جایگاهی بین مدرنیته و پست مدرنیته دارد. جایگاه و موضع او نسبت به مدرنیته و پست مدرنیته برای من جالب است. زیرا او را خواندنی و فکر کردنی می کند.

انسان اختراع جدیدی است. اختراعی که کم کم دارد به پایان خود نزدیک می شود. این عبارت یعنی چه؟ انسان مگر موجودی تازه پدید آمده یا اختراع است؟ اگر اختراع و تازه پدید آمده است چرا از بین می رود؟ این عبارت احتیاج به تحلیل و کالبد شکافی دارد. برای اینکه این کالبد شکافی را انجام دهم باید مقداری به عقب و به آغاز تمدن غرب مدرن گریز بزنم. زیرا آنچه فوکو می گوید دقیقاً در ارتباط با مدرنیته است. فوکو در این عبارت قلب مدرنیته را نشانه رفته است. او می خواهد تعریف کند که مدرنیته چیست. او دربارة مفهومی صحبت می کند که در فلسفه معروف است. در واقع یکی از شاخص های فلسفه مدرن، سوپراکتیو بودن این فلسفه است. فلسفه سوپراکتیویستی فوکو وقتی از مرگ انسان حرف می زند مقصودش بیان تعریف جدیدی از انسان است. در واقع بحث از تعریف جدید انسان در دوران مدرن، قصد و نظر فوکو از این عبارت است. تقسیم بندی فوکو از دوران ماقبل مدرن را خیلی کوتاه برمی شمرم. او تا حدود سالهای ۱۶۵۰میلادی را دوران رنسانس می نامد. از ۱۶۵۰ تا ۱۸۰۰ را دوران کلاسیک و از ۱۸۰۰ تا ۱۹۵۰ را دوران مدرن می نامید. از سال ۱۹۵۰ میلادی به بعد را هم دوران معاصر می نامید که خودش هم در آن دوره می زیست.

تقسیم بندی فوکو از مدرنیته مقداری از تقسیم بندی که دیگران دارند مثلاً هدیگر یا نیچه فرق دارد. چون فوکو آغاز مدرنیته را رنسانس نمی داند. او آغاز مدرنیته را نیمه دوم قرن هجدهم می داند. این وسط بین دوران رنسانس و مدرنیته فاصله ای ایجاد می کند و دوره ای را نام می برد به نام عصر کلاسیک. اما متفکرین دیگر مثل هایدگر و نیچه و بسیاری دیگر و تقریباً اکثر مورخین فلسفه، متفکران و مورخان تاریخ معتقدند مدرنیته با رنسانس شروع می شود و زمان آن را هم قرن شانزدهم قرار می دهند. اینها اغلب معتقدند در قرن ۱۵ و ۱۶ میلادی، رنسانس و تمدن غرب مدرن آغاز می شود. تمدن غرب مدرن هم چند شاخصه دارد که من به شاخصه هایش اشاره می کنم. یکی از شاخصه های بسیار مهم تمدن غرب مدرن این است که انسان را تبدیل به سوژه می کند و تمام اشیاء، پدیده ها و طبیعت را تبدیل به مجرم می کند. یعنی وقتی شما در ساحت مدرنیته زندگی و سیر می کنید نمی توانید از این که نسبت سوبژکتیو با اشیاء برقرار کنید، رها شوید. نسبت سوبژکتیو این است که هر فردی یا موضوعی که خود را سوژه فرض می کند، تنها خود را مرکز هستی می داند و در مقابل همه کائنات، طبیعت و همه آدمیان ابژه هایی اند که او باید آنها را تصرف کند و از آنها به نحوی به نفع قدرت خویش استفاده کند. این مفهوم فلسفی سوژه است.

اگر به تاریخ تفکر غرب مدرن نگاهی بیندازیم، در می یابیم که اولین طلایه های آن از نیمه اول قرن پانزدهم آغاز می شود. در نیمه قرن پانزدهم متفکری به نام لورنزو وانلا میزیست که یکی از پیشگامان اندیشه مدرن است. لورنزو وانلا به لذت گرایی یا هیدرولیز معتقد است.

متأسفانه در حال حاضر ما فقر عمده ای در زمینه تاریخ نویسی اندیشه قرون وسطی و اندیشه رنسانس داریم. ما در بحث از مدرنیته، دکارت به بعد را می شناسیم ولی قبل از دکارت را نمی شناسیم. یعنی حد فاصل بین قرون وسطی، که حدودا در نیمه دوم قرن چهاردهم تمام می شود، تا دورانی که عصر روشنگری است، دروة ای تاریخی وجود دارد که موسوم به رنسانس است. فیلسوفانی در این دوره ظهور می کنند و تفسیر تازه ای از انسان ارائه می دهند. تفسیری که این فیلسوفان ارائه می دهند همان سوژه یعنی همان انسانِ اختراعِ جدیدیِ است که فوکو می گوید.

گرچه فوکو آغاز این دوره را قرن هجدهم می داند و از این نظر با اکثر متفکرین رایج اختلاف نظر دارد ولی در این که هر دو متفقند تعریف جدید و مدرنی از انسان ظهور کرده شکی نیست. این تعریف مدرن، هستة مرکزی سوپراکتیویسم است. ولی این تعریف مدرن امروز دچار بحران شده است. آنچه فوکو می گوید انسان اختراع جدیدی است. اختراعی که دارد کم کم به پایان خود نزدیک می شود.

فوکو به تیره و تار شدن انعطاف مدرنیته و به تمامیت یافتن اندیشه مدرنیته اشاره می کند. منتها توسط این اشاره، قلب مدرنیته یعنی کانونی ترین نقطه اندیشه مدرن را مورد هدف قرار می دهد. این نقطه کانونی، مفهوم انسان است.

در واقع فوکو در مورد مفهوم اومانیستی انسان و پایان یافتن این مفهوم سخن می گوید. به اعتقاد بنده یکی از ارکان اندیشه فوکو همین نقطه است. از این رو بیشترین تمایلی که به اندیشه های فوکو دارم برای همین نکته است. یعنی قصد دارم بیشتر در مورد این بحث فکر کنم، بخوانم و مطالعه کنم. یعنی فوکو به این دلیل برایم مهم است که او روایتگر مرگ انسان مدرن است. منتها این روایت را در بیانی تمثیلی و زیبا بیان می کند.

رنسانس آغاز مدرنیته است. من کاری به تقسیم بندی فوکو ندارم. فوکو آغاز مدرنیته را قرن هجدهم عنوان می کند. خیلی ها با این نظر مخالفند. به نظر من هم حرف زیاد درستی نمی تواند باشد. منتها فوکو به دلیل تلقی خاص خودش این تقسیم بندی را مطرح می کند.

ما می توانیم به تقسیم بندی رایج از عصر مدرن که از چه زمانی شروع می شود، بپردازیم. در واقع بر اساس تقسیم بندی های غیر از فوکو، دوران مدرن از قرن پانزدهم یا شانزدهم میلادی با تعریف تازه ای از انسان شروع می شود. این تعریف تازه در نوشته های فیچینو و کافانلا ظاهر می شود. اینان در واقع نخستین طلیعه داران تفسیر مدرن از انسان هستند. و یا ویل دورانت در یک کتاب حجیم و در عین حال قابل استفاده تاریخ تمدن به سر آغاز دوره مدرن اشاره می کند. اینکه می گویم قابل استفاده به این معنی نیست که همه مطالب آن درست است، ولی کتاب قابل تأمل و قابل بهره برداری است. ویل دورانت در این کتاب سخن جالبی مطرح می کند. او می گوید: در واقع فرانچسکو بوکاتیو اولین انسان عصر جدید و اولین انسان مدرن است. چرا بوکاتیو را انسان مدرن می داند؟ بوکاتیو کیست؟ بوکاتیو شاعری ایتالیائی بود. او در دوره ای که زبان لاتین بر همه جا تسلط داشته عمدتاً به زبان رومی شعر می سرود. او با این کار لهجه های محلی را رشد می داد. از همه مهمتر انسان را به گونه جدیدی تفسیر می کند.

او انسان را در ساحت ناسوت و زمین می بیند. او در تعبیرهایش انسان را جدا شده از آسمان می بیند. این ویژگی مدرنیته و نگاه مدرن به انسان است.

به حال هر آنچه که هست، شاعران و فیلسوفان و نقاشان، روح دوران جدید و به عبارتی روح کلی پدید آمده بعد از رنسانس را بازتاب می دهند. روح دوران مدرن در نسل بوکاتیو خود را نشان می دهد. این روح چه چیزی است و چگونه می اندیشد؟ این روح می گوید انسان باید سرور عالم باشد. انسان معیار هستی و مهمترین موجود هستی است. انسان معیار هر چیزی است. همان سخنی که پروتاگوراس ۴۲۰ سال قبل از میلاد می گفت. او می گفت انسان مقیاس هه چیز است. هر آنچه که وجود دارد و هر آنچه که وجود ندارد.

یعنی تمام هستی را مشروط به وجود داشتن انسان کنید. خیلی اتفاق عجیبی رخ می دهد. نتیجه آن نسبی گرایی است. بسیاری از یقینیات از بین می روند. بسیاری از باورها و نظام های اخلاقی و فکری فردی فرو می ریزند. اتفاق عجیبی رخ می دهد.

در رنسانس چنین کاری تقریباً به انجام می رسد. رنسانس تمام ارکان قرون وسطی و ارزشهای اخلاقی و مطلق اندیش های کلیسایی را نفی می کند. اما هیچ تمدنی نمی تواند با نفی تمام ظاهر شود. هیچ تمدنی در هیچ تاریخی نمی تواند با سلب خود را رشد و توسعه دهد. همیشه نیاز به ایجاب وجود دارد. یعنی سلب و ایجاب با هم اند. اگر چیزی راخراب کنید باید چیزی را به جای آن بگذارید. چون بشر باید زندگی کند و مسیر تاریخی آن هم تداوم پیدا کند.

فیلسوفان رنسانس در دورة رنسانس افرادی هستند مثل ماسیلو پیچینو کاپلنا. این فیلسوفان خراب می کنند. ولی افرادی مثل فرانیس بیکن و جان لاک ساختمان تفکر مدرن را شکل داده و بنا می کنند. اتفاقی که در دوره رنسانس می افتد این است که انسان جدیدی اجمالاً توسط شاعران و فیلسوفان درج می شود. اما این انسان جدید هنوز تفسیر فلسفی پیدا نکرده بود.

● از دکارت تا فوکو

تفسیر فلسفی انسان مدرن به صورت فرمولی منظم و منسجم اولین بار توسط دکارت ارائه شد. در دکارت تجلیات جدید از انسان صورت منسجم و فلسفی پیدا می کند.

سخنی که از فوکو نقل کردم مستقیماً به دکارت بر می گردد. شاید هیچ فیلسوفی به اندازة دکارت مورد تأمل فوکو نبوده است. البته جالب است که هر دو فرانسوی هستند.

دکارت سال۱۶۵۰ میلادی از دنیا رفت و فوکو سال ۱۹۸۴ میلادی از دنیا رفت.

فاصله ای حدود ۳۰۰ و ۴۰۰ ساله بین این دو وجود دارد. این فاصله به تعبیری می تواند خود مدرنیته باشد. از آغاز و شکوفایی تا تلاش و سپس خزان و زمستانش. فوکو هم روایتگر این زمستان است! اینکه فوکو برای تمام آنهایی که می خواهند نظم عالم را برهم زنند یا آنهایی که دنبال نظام عادلانه ای در جهان می گردند مهم می شود، از این روست.

به عبارت دیگر تمام آنهایی که می خواهند آدمی و عالم جدیدی به جای آدم و عالم فعلی بگذارند، فوکو برایشان جذاب می شود. زیرا فوکو یکی از روایتگران مرگ انسان مدرن است.

نمی خواهم بگویم فوکوی هایدگری، فوکوی طرفدار انقلاب اسلامی، فوکوی طالبانی؛ بحث من اصلا این چیزها نیست. فوکو افق تازه ای را به نوعی روایت می کند و چون آغازگراست در نوع خودش بیشتر سردی می بیند. همان مسأله ای که متفکران رنسانس هم با آن روبرو بودند. قبلا گفتم که متفکران رنسانس بیشتر سردی می دیدند. انسان جدید را از تعلقات قرون وسطی رها کردند. دکارت برای اولین بار انسان مدرن را به صورت فلسفی و منسجم تعریف می کند. دکارت چه چیزی رادر انسان مهم می بیند و انسان را چگونه می شناسد؟

دکارت، انسان را سوژه اعلام می کند. سوژه ای که محور همه چیز است. خودش هم در کتاب "گفتار در روش" این اصل را به کار می برد. دکارت در این کتاب تعریف می کند که در زمستانی سخت در هلند زندگی می کردم. ظاهراً آنجا بخاریهایی وجود داشته که آدمها به نوعی می توانستند درون آن بروند و گرم شوند. به هر حال دکارت از شدت سرما داخل این بخاری نشسته بود و به این فکر می کرد که برای عالم و آدم طرحی جدید لازم و ضروری است.

او روح زمانه و کلی عالم را دریافت و اندیشید که باید طرحی نو در انداخت. او برای خود این رسالت را قائل می شود تا از منظری فلسفی این طرح نو را به نوعی طراحی کند.

کتابی خیلی کم حجم به نام دکارت نوشتة الکساندر کویلد وجود دارد. کویلد یکی از مفسران برجسته تاریخ فلسفه است. تفسیرهای او بسیار رسا و گویا است. او از هگل هم تفسیرهایی انجام داده است. از او کتابی تحت عنوان دکارت ترجمه شده است. او در این کتاب دکارت را به خوبی تفسیر کرده است. او می گوید که دکارت چه می کند، هدف دکارت چه بوده، دکارت چه چیز را اجمالاً درک کرده و آن را می خواهد در بیان تئوریک و فلسفی مطرح کند.

متن پیش رو بخش اول سخنرانی شهریار زرشناس محقق و عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با عنوان: فوکو و روایت مرگ انسان است که روز یکشنبه ۲۹ مهر ماه ۱۳۸۶ در تالار فردوسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ایراد شد.

سخنران: شهریار - زرشناس


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.