دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

خشونت امر جهانی


خشونت امر جهانی

تروریسم امروزی, تولید و محصول تاریخ سنتی آنارشیسم, نهیلیسم یا تعصب و خشک اندیشی نیست

تروریسم امروزی، تولید و محصول تاریخ سنتی آنارشیسم، نهیلیسم یا تعصب و خشک اندیشی نیست. بلکه در عوض، تروریسم شریک و یار معاصر جهانی شدن (globalization) است. برای تعیین ویژگی های اصلی تروریسم، ضروری است تا تبار شناسی مختصری از جهانی شدن خصوصاً در ارتباطش با امر منفرد و یکتا و امر کلی و جهانشمول ارائه دهیم. قیاس بین اصطلاحات «جهانی» (global) و «کلی و جهانشمول» (universal) گمراه کننده است. جهانشمول کردن با حقوق بشر، آزادی، فرهنگ و دموکراسی در ارتباط است. اما برخلاف آن، جهانی شدن در رابطه با تکنولوژی، بازار، جهانگردی و اطلاعات است. این گونه به نظر می رسد که جهانی شدن جریانی برگشت ناپذیر باشد، حال آنکه جهانشمول کردن به احتمال فراوان به پایان راه خود رسیده است.

حداقل می توان گفت، به نظر می رسد که جهانشمول کردن به عنوان نظامی ارزشی پسروی کرده است، نظامی که در زمینه مدرنیته غربی بسط و توسعه یافت و نسبت به هر نوع فرهنگ دیگر بی شباهت بود. هر فرهنگی که کلی و جهانشمول شود، منفرد بودن خود را از دست داده و خواهد مرد. این امر همانی است که برای همه آن فرهنگ هایی رخ داد که ما آنها را با همگون ساختن قوی و موثر ویران ساختیم. اما این مسئله در مورد فرهنگ خود ما نیز به رغم ادعایش مبنی بر ارزش و اعتباری جهانشمول داشتن، صادق است. تنها تفاوت در این میان این است که سایر فرهنگ ها به دلیل منفرد بودنشان مردند که این مرگ، مرگی زیباست. اما ما می میریم که چرا که منفرد بودنمان را از دست می دهیم و همه ارزش هایمان را به کلی نابود می کنیم و این مرگی به مراتب زشت تر و کریه تر است.

ما بر این عقیده ایم که مقصود و هدف آرمانی هرگونه ارزشی، جهانشمول شدن است اما در واقع به هیچ وجه خطر مرگباری که چنین جست وجویی به همراه دارد را ارزیابی نمی کنیم. این جست وجو برخلاف حرکتی رو به بالا، روندی رو به پایین به سوی درجه صفر همه ارزش هاست. جهانشمول کردن در عصر روشنگری به مثابه رشد نامحدود و پیشرفت رو به جلو مدنظر قرار گرفت. امروزه برخلاف آن، جهانشمول کردن تنها به صورت قراردادی و ظاهری وجود دارد و به عنوان گریزی رو به جلو بیان می شود که بر آن است تا به حداقل ترین ارزش عام و مشترک برسد. این امر دقیقاً تقدیر و سرنوشت امروز حقوق بشر، دموکراسی و آزادی است. بسط و توسعه آنها در واقعیت، ضعیف ترین بیان آنهاست. جهانشمول کردن به دلیل جهانی شدن در حال محو شدن است. جهانی شدن مبادلات، خط پایانی بر جهانشمول کردن ارزش ها کشیده است. این مسئله نشانگر فتح و چیرگی تفکری یگانه بر تفکر جهانشمول و کلی است. آنچه که پیش از همه جهانی می شود بازار، وفور مبادلات و همه انواع محصولات و تولیدات و گردش دائمی پول است.

به لحاظ فرهنگی، جهانی شدن به هرزگی نشانه ها و ارزش ها و یا در حقیقت به شکلی از هرزه نگاری (pornography) بدل می شود. در واقع گسترش همه چیز و هیچ چیز توسط شبکه ها، هرزه نگارانه است. دیگر به وقاحت جنسی نیز نیازی نیست. هر آنچه که شما دارید نوعی جماع و مقاربت تعاملی جهانی است و خلاصه در نتیجه همه این امور، هیچ تفاوتی میان امر جهانی و امر کلی و جهانشمول وجود ندارد. امر جهانشمول، جهانی شد و از این رو حقوق بشر دقیقاً همانند هر نوع محصول جهانی دیگر (برای مثال نفت یا سرمایه) به گردش درمی آید. گذر از امر جهانشمول به امر جهانی موجب نوعی همسان سازی بی وقفه و ثابت و همچنین سبب قطعه قطعه شدنی بی پایان گردید. بی محل شدن و نه محلی شدن، جایگزین تمرکز گرایی شد. گریز از مرکز و نه تمرکز زدایی جای تمرکز را گرفت. به همین سان می توان گفت تبعیض و طرد فقط نتایج عرضی و فرعی جهانی شدن نیستند بلکه آنها بیشتر پیامد های منطقی خود جهانی شدن اند.

در واقع حضور جهانی شدن ما را در شگفت می برد که آیا جهانشمول کردن قبلاً توسط جرم بحرانی (Critical mass) خود از بین نرفته است؟ این امر همچنین ما را در شگفت می برد که آیا کلیت و جهانشمولی و مدرنیته تا به حال خارج از برخی گفتار های رسمی یا برخی احساسات اخلاقی مردمی و توده پسند وجود داشته است؟ امروزه برای ما آینه جهانشمول کردن مدرنمان شکسته است. اما در واقع این مسئله می تواند فرصت و غنیمتی باشد. در تکه های این آینه شکسته شده، همه انواع امور منفرد و یکتا دوباره پدیدار می شوند آن یکتایی ها که گمان می کردیم در خطرند نجات می یابند و آنها که تصور می کردیم از دست می روند، احیا می شوند.

همین که ارزش های جهانشمول اقتدار و مشروعیت شان را از دست می دهند، اشیا و امور ریشه ای تر می شوند. هنگامی که باورهای جهانشمول که به لحاظ فرهنگی به مثابه تنها ارزش های میانجی ممکن معرفی می شدند، برای چنین باور هایی بسیار ساده بود تا یکتایی ها را به عنوان حالات و شیوه های تفاوت گذاری در فرهنگی جهانشمول و کلی ادغام کنند، فرهنگی که خود را مدافع تفاوت می دانست. اما این باور ها بیش از این نمی توانند چنین کاری کنند چرا که گسترش پیروزمند جهانی شدن، همه اشکال تفاوت گذاری و همه ارزش های کلی و جهانشمول که برای دفاع از تفاوت استفاده می شد را از بیخ و بن نابود کرده است. در نتیجه چنین کاری، جهانی شدن منجر به فرهنگی کاملاً بی اعتنا گردید. از لحظه ای که امر جهانشمول محو شد، ساختار تکنیکی جهانی قادر مطلقی، یکه تاز میدان سلطه شد.

اما این ساختار تکنیکی حال باید با یکتا یی های جدید روبه رو شود، یکتایی هایی که بدون حضور جهانشمول کردن برای حفاظت از آنها قادرند تا آزادانه و وحشی توسعه یابند. تاریخ به جهانشمول کردن فرصت و مجال خود را داد. اگر چه امروز با مواجه شدن جهانشمول کردن با نظمی جهانی بدون هیچ نوع بدیل از یکسو و با شناور شدن طغیانی یکتایی ها از سوی دیگر، مفاهیم آزادی، دموکراسی و حقوق بشر، ناتوان و بیمار شده اند. این مفاهیم در مقام ارواح گذشته جهانشمول کردن باقی می مانند. جهانشمول کردن فرهنگی را ارتقا می داد که شاخصه های آن مفاهیم استعلا (transcendence)، ذهنیت، مفهوم پردازی، واقعیت و بازنمایی (representation) بود.

برخلاف آن، فرهنگ مجازی جهانی امروز، مفاهیم جهانشمول و کلی را با صفحات کامپیوتر، شبکه ها، درون ماندگاری (immanence)، شماره ها و پیوستاری زمانی _ مکانی بدون هیچ نوع عمق و ژرفا جایگزین کرده است. در امر جهانشمول، هنوز جایی برای ارجاعی طبیعی به جهان، بدن یا گذشته وجود داشت. هنوز نوعی تنش دیالکتیکی یا جنبش و حرکت انتقادی که حضور مادی خود را در خشونت تاریخی و انقلابی می یافت، وجود داشت. اما بیرون راندن این منفیت انتقادی، در را به روی شکل دیگری از خشونت یعنی خشونت امر جهانی گشود.

این خشونت جدید به واسطه تفوق و برتری کارآیی و اثبات پذیری تکنیکی، سازمان کلی و سراسری، گردش یکپارچه و همترازی همه مبادلات مشخص می شود. به علاوه، خشونت امر جهانی خط پایانی بر نقش اجتماعی روشنفکر (ایده ای که با روشنگری و جهانشمول کردن گره خورده است) کشیده است و اما همچنین امر جهانی خط پایانی بر نقش فعال سیاسی نیز کشیده است که تقدیر و سرنوشتش به ایده های مخالف انتقادی و خشونت تاریخی بسته بود.

آیا جهانی شدن مهلک است؟ زمانی فرهنگ هایی به غیر از فرهنگ های ما قادر بودند تا از قضا و قدر مبادله بی تفاوت، بگریزند. گرچه امروز باید پرسید نقطه بحرانی میان امر جهانشمول و امر جهانی کجاست؟ آیا ما به نقطه ای رسیده ایم که هیچ راه برگشتی در آن وجود ندارد؟ چه سرگیجه و دورانی جهان را به سوی پاک کردن این ایده سوق داد؟ و ضمناً آن سرگیجه دیگر چیست که به نظر می رسد مردم را وادار می کند تا بی قید و شرط خواهان تحقق این ایده باشند؟

امر جهانشمول یک ایده بود اما هنگامی که در امر جهانی محقق شد در مقام یک ایده نیز ناپدید شد، امر جهانشمول دست به خودکشی زد و به عنوان پایانی در خود محو گشت، از آن پس، بشریت درون ماندگاری خود گشته است، پس از اشغال مکانی که توسط خدایی مرده بر جای گذاشته شد، بشر تنها شیوه ارجاع گشته و اکنون حاکم است. اما این بشریت هیچ نوع غایت مندی ندارد. بشریت که از قید دشمنان پیشین خود رها شده است اکنون باید دشمنانی از درون خلق کند که این بشریت در واقع انواع گوناگونی از ناخوشی ها و امراض غیرانسانی را تولید می کند.

این دقیقاً همان جایی است که خشونت امر جهانی از آن می آید. این خشونت تولید سیستمی است که ردپای هر شکلی از منفیت و یکتایی که البته شامل مرگ در مقام شکل نهایی یکتایی است را گرفته و می یابد. این خشونت، خشونت جامعه ای که در آن تضاد و مبارزه قدغن است، جایی که در آن مرگ جایز نیست. این خشونت، خشونتی است که خط پایانی بر خشونت فی نفسه می کشد و تقلا می کند تا جهانی بر پا کند که در آن باید هر چیزی که با امر طبیعی مرتبط است محو و ناپدید گردد (خواه آن چیز در بدن، جنسیت، تولد یا مرگ باشد.) بهتر است به جای خشونتی جهانی آن را سرایت بخشی جهانی بخوانیم. در حقیقت این شکل از خشونت، ویروسی (Viral) است. این ویروس به واسطه حالت واگیری خود حرکت می کند، توسط واکنشی زنجیره ای به جریان می افتد و رفته رفته سیستم های ایمنی ما و ظرفیت های ما برای مقاومت را از بین می برد.

اما این بازی هنوز خاتمه نیافته است. جهانی شدن به طور کامل برنده نشده است علیه چنین قدرت حل کننده و همگون سازی، نیرو های ناهمگون _ نه تنها نیرو های متفاوت بلکه آشکارا نیرو های ستیزه جویانه _ در همه جا نمایان می شوند. در پس واکنش های شدید رو به تزاید به جهانی شدن و در پس اشکال اجتماعی و سیاسی مقاومت در برابر امر جهانی، ما چیزهای بیشتری از صرف بیانات نوستالژیک نفی (negation) می یابیم. در عوض، ما تجدید نظر طلبی قاطع و سختی در مقابل مدرنیته و پیشرفت را می یابیم که نه تنها رد و نفی ساختار تکنیکی جهانی است بلکه همچنین رد نظام ذهنی جهانی شدن نیز است، نظامی ذهنی که اصل همترازی میان همه فرهنگ ها را مفروض می گیرد. این نوع از واکنش می تواند برخی جنبه های خشن، نابهنجار و ضدعقلانی را به خود بگیرد، حداقل اینکه آنها می توانند از چشم انداز شیوه های سنتی روشنگری تفکر ما به عنوان خشن، نابهنجار و ضدعقلانی تلقی شوند. این واکنش می تواند اشکال جمعی قومی، مذهبی و زبانی به خود بگیرد. اما این واکنش حتی می تواند به اشکال طغیان ها و فوران های احساسی فردی یا روان نژندی ها درآید.

در هر صورت این نیز یک اشتباه است که آن واکنش ها را خیلی ساده به عنوان پوپولیستی، باستانی یا حتی تروریستی سرزنش کنیم. این روز ها هر چیزی که دارای کیفیت رویداد است علیه کلیت انتزاعی امر جهانی اعلان جنگ می کند. و این مسئله مخالفت اسلام با ارزش های غربی را نیز در برمی گیرد (این امر بدین خاطر است که اسلام قوی ترین منازعه و چالش آن ارزش ها است که از این رو امروزه دشمن شماره یک غرب شمرده می شود.)

چه کسی می تواند نظام جهانی را شکست دهد، یقیناً جنبش ضدجهانی شدن که تنها هدف آن کاستن سرعت آزادسازی جهانی است، نیست. تاثیر سیاسی این جنبش مطمئناً حائز اهمیت است اما تاثیر نمادین آن بی ارزش و بی مقدار است. مخالفت این جنبش چیزی بیش از یک مسئله درونی نیست که نظام مسلط به سادگی می تواند آن را تحت کنترل درآورد. آلترناتیو های مثبت نمی توانند نظام مسلط را شکست دهند اما یکتایی هایی که نه مثبت اند و نه منفی می توانند چنین کاری کنند. یکتایی ها، آلترناتیو ها نیستند. آنها نظم نمادین متفاوتی را باز می نمایند. آنها قضاوت های ارزشی یا واقعیات سیاسی را نادیده می گیرند. آنها می توانند بهترین یا بدترین باشند. آنها نمی توانند به وسیله یک کنش جمعی تاریخی «تنظیم» شوند. آنها هر نوع تفکر مسلط منحصر به فردی را شکست می دهند. آنها حتی خود را در مقام تفکر متقابل یگانه عرضه نمی کنند. تنها اینکه آنها بازی خود را ایجاد می کنند و قواعد خود را تحمیل می کنند.

همه یکتایی ها خشن نیستند. برخی یکتایی های زبانی، هنری، جسمانی یا فرهنگی کاملاً ظریف و حساسند. اما یکتایی های دیگر نظیر تروریسم می توانند خشن باشند. یکتایی تروریسم، انتقام یکتایی های آن فرهنگ هایی را می ستاند که بهای تحمیل یک قدرت جهانی یگانه را با منقرض شدن خود پرداخته اند. ما فی الواقع در اینجا راجع به «برخورد تمدن ها» صحبت نمی کنیم، بلکه در عوض راجع به یک رویارویی نسبتاً انسان شناختی صحبت می کنیم که میان یک فرهنگ کلی تمایز نیافته و هر چیز دیگری که در هر حوزه ای، کیفیتی از غیریت تقلیل ناپذیر را حفظ می کند، وجود دارد. از چشم انداز قدرت جهانی (نظیر بنیاد گرا در عقایدش در هر نوع درست آئینی مذهبی) هرگونه تفاوت و یکتایی بدعت و الحاد است. نیرو های یکتا تنها می توانند میان ملحق شدن به نظام جهانی (با میل و اراده یا به وسیله زور) و یا هلاک شدن، دست به انتخاب بزنند.

ماموریت غرب (یا بهتر است بگوییم غرب سابق، از زمانی که غرب ارزش های خود را مدت ها پیش از دست داد) این است که از همه وسایل موجود بهره گیرد تا همه فرهنگ ها را تحت انقیاد اصل بی رحمانه همترازی و هم ارزی فرهنگی درآورد. زمانی که فرهنگی ارزش هایش را از دست داد، این فرهنگ تنها می تواند در پی انتقام به وسیله حمله به فرهنگ های دیگران باشد. جنگ هایی نظیر جنگ در افغانستان ، ورای اهداف سیاسی یا اقتصادی شان به منظور عادی کردن توحش و مرتب کردن و به صف چیدن همه قلمروها صورت می گیرد. هدف، خلاص شدن از شر هر پهنه و منطقه واکنشی است و همچنین استعمار کردن و رام ساختن هر قلمرو وحشی و مقاوم در هر دو حالت جغرافیایی و ذهنی است. پایه گذاری نظام جهانی نتیجه رشک و حسدی شدید است. این امر، رشک و حسد فرهنگی بی اعتنا و فرودست نسبت به فرهنگ هایی فرادست است. رشک و حسد نظام افسون زدایی شده و شدت زدایی شده علیه محیط های فرهنگی با شدت بالاست و رشک و حسد جامعه ای قداست زدایی شده نسبت به اشکال قربانگرانه است.

بر طبق این نظام مسلط، هرگونه شکل واکنشی به طور مجازی تروریست است. (بر طبق این منطق ما حتی می توانیم بگوییم بلایای طبیعی نیز اشکالی از تروریسم هستند. سانحه های تکنولوژیکی بزرگ نظیر چرنوبیل، هم عملی تروریستی و هم فاجعه ای طبیعی هستند. سانحه تکنولوژیکی دیگر یعنی نشست گاز سمی در بوپال هند نیز عملی تروریستی بوده است. همچنین هر نوع برخورد هواپیما می تواند توسط هر گروه تروریستی بر عهده گرفته شود. ویژگی مسلط رویدادهای ضد عقلانی این است که آنها می توانند به هرکسی نسبت داده شوند و یا مشمول هر انگیزه ای شوند. تا حدودی می توان گفت، هرچیزی که ما بتوانیم بدان فکر کنیم می تواند مجرم و تبهکار باشد، حتی یک جبهه هوای سرد یا یک زلزله.

در زلزله توکیو در سال ۱۹۲۳، هزاران کره ای کشته شدند زیرا آنها خود را مسئول این فاجعه می دانستند. در نظامی شدیداً یکپارچه نظیر نظام ما، هرچیزی می تواند تاثیری مشابه با بی ثبات کردن داشته باشد. همه چیز به سمت شکست نظامی می رود که خود را لغزش ناپذیر می داند. از نقطه نظر ما که در درون کنترل های عقلانی و برنامه ریزی شده این نظام گرفتار شده ایم، حتی می توان اندیشید که بدترین فاجعه لغزش ناپذیر بودن خود این نظام است).

به افغانستان نگاه کنید. به این واقعیت که در این کشور به تنهایی، همه اشکال به رسمیت شناخته شده آزادی ها و بیانات «دموکراتیک»- از موسیقی و تلویزیون گرفته تا توان دیدن چهره یک زن- ممنوع و قدغن بود و امکان اینکه چنین کشوری بتواند مسیری کاملاً مخالف با آنچه که ما تمدن می نامیم در پیش گیرد (اینکه این تمدن چه اصول مذهبی را فراخواند اهمیتی ندارد) برای جهان «آزاد» قابل قبول نبود. ساحت کلی و جهانشمول مدرنیته نمی تواند رد شود. از چشم انداز غرب، از منظر الگوی اجماعی و هم رأیانه آن و از منظر شیوه یگانه تفکر آن، این امر که مدرنیته را در مقام منبع آشکار خیر یا به عنوان آرمان طبیعی نوع بشر تلقی نکنیم، یک جرم محسوب می شود. همچنین این امر نیز یک جرم است هنگامی که جهانشمولی ارزش ها و اعمال ما توسط برخی افراد مورد ظن و تردید قرار می گیرد، افرادی که به محض آشکار ساختن ظن خود انگ متعصبین را می خورند.

فقط، تحلیلی که بر منطق التزام نمادین تاکید ورزد می تواند این رویارویی میان امر جهانی و امر منفرد و یکتا را روشن سازد. برای درک نفرت و انزجار باقی جهان علیه غرب، چشم اندازها باید دگرگون شوند. نفرت مردم غیرغربی برپایه این واقعیت نیست که غرب همه چیز را از آنان ربوده است و هرگز چیزی را به آنان باز پس نمی دهد. بلکه فراتر از این، این نفرت مبتنی بر این واقعیت است که آنها همه چیز را دریافت می کنند اما اجازه اینکه چیزی را برگردانند، ندارند. این نفرت و انزجار به واسطه خلع ید یا استثمار ایجاد نشده است، بلکه علت آن بیشتر به واسطه تحقیر است. و این نفرت دقیقاً همان نوع از نفرت و انزجار است که حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر را تبیین می کند. این حملات کنش های تحقیر در پاسخ به تحقیری دیگر بودند.

بدترین چیزی که می تواند برای قدرت جهانی رخ دهد این نیست که مورد حمله قرار گیرد یا از بین برود بلکه این است که از تحقیری در رنج باشد. قدرت جهانی در ۱۱ سپتامبر تحقیر شد زیرا تروریست ها چیزی را تحمیل کردند که نظام جهانی نمی تواند آن را بازگرداند تلافی های نظامی تنها وسایلی از پاسخ فیزیکی بودند. اما در ۱۱ سپتامبر، نظام جهانی به طور نمادین شکست خورد. جنگ، پاسخی به یک تجاوز است اما پاسخی به چالشی نمادین نیست. چالش نمادین پذیرفته می شود و زدوده و پاک می گردد هنگامی که به جای آن، دیگری تحقیر می شود (اما هنگامی که دیگری زیر بمباران قرار می گیرد یا در گوانتانامو پشت میله ها زندانی می شود، این تحقیر کارگر نیست.) حکم بنیادین التزام نمادین تصریح می کند که پایه و اساس هر شکلی از سلطه، غیبت کامل هرگونه همتا و هرگونه بازگشت است.

هدیه و بخشش یک جانبه، کنشی از قدرت است و امپراتوری خیر، خشونت امرخیر، دقیقاً قادر است تا بدهد بدون اینکه چیزی بگیرد. این امر به معنای در جایگاه خدا بودن است و یا در جایگاه ارباب بودن، اربابی که به بنده اجازه می دهد تا در ازای کار، زندگی کند. (اما کار، همتایی نمادین نیست و تنها پاسخ بنده این است که در نهایت شورش کند یا بمیرد.) خدا رخصت می داد تا فضایی برای قربانی کردن باقی بماند. در نظم سنتی همواره ممکن بود تا به وسیله قربانی کردن به خدا یا طبیعت یا به هرگونه هستی برتر بازپس دهیم. این امر، توازنی نمادین میان وجودها و اشیا را تضمین می کرد. اما امروزه ما هیچ کس را نداریم تا بدان پس دهیم تا دین نمادین خود را بدان بازگردانیم. این نفرین فرهنگ ماست.

مسئله این نیست که هدیه ناممکن است بلکه بیشتر این است که هدیه متقابل ناممکن است. همه اشکال قربانگرانه (Sacrificial) خنثی گشته و زدوده شده اند. (آنچه که در عوض برجای گذاشته شده است پارودی قربانی کردن (Sacrifice) است، پارودی ای که در همه نمونه های معاصر قربانی کردن (Victimization) آشکار است.)

از اینرو ما در وضعیت چاره ناپذیر دریافت کردن، هماره دریافت کردنیم، آن هم نه از جانب خدا یا طبیعت بلکه به وسیله مکانیسمی تکنولوژیکی از مبادله تعمیم یافته و کامروایی عام و مشترک. همه چیز به صورت مجازی به ما داده شده است و خواه ناخواه، ما حقی برای همه چیز پیدا کرده ایم. ما شبیه بنده ای هستیم که زندگی اش آزاد شده است اما با این وجود به وسیله دینی غیرقابل پرداخت محکوم گشته است. این وضعیت می تواند برای مدتی پایدار بماند چرا که این وضعیت اساس و بنیان مبادله در این نظم اقتصادی است. هنوز هماره زمانی می آید که حکم بنیادین ظاهر می شود و ناگزیر بازگشتی منفی به انتقالی مثبت پاسخ می دهد، زمانی که وارهاندنی خشن به چنین حیات اسیر و دربند، چنین وجود محافظت شده و به چنین اشباع کردن وجود (being) رخ می دهد. این رجعت می تواند به شکل کنش گشوده ای از خشونت درآید (نظیر تروریسم)، اما همچنین می تواند شکل تسلیم شدنی عقیم و ناتوان (یعنی ویژگی غالب مدرنیته ما)، از خود بیزاری و پریشانی و به عبارتی شکل همه آن شور و احساسات منفی را بگیرد که اشکال هدیه متقابل ناممکن را ضایع می کنند.

آنچه ما در خودمان از آن بیزاریم- یعنی ابژه مبهم کینه توزی ما- فزونی و گزافی واقعیت، قدرت و آسایش ما، دسترسی پذیر بودن کلی ما، دستیافت و هنر معین ما است، یعنی این نوع از تقدیر و سرنوشت که مفتش اعظم داستایوفسکی برای توده های رام شده اندوخته بود و این دقیقاً همان بخش از فرهنگ ماست که تروریست ها آن را نفرت آور و وازننده می دانند (این امر همچنین حمایتی که آنان دریافت می کنند و جذابیتی که قادرند اعمال کنند را تبیین می کند). حمایت تروریسم تنها مبتنی بر یاس و نومیدی آنانی که تحقیر شده اند و آزرده و رنجیده گشته اند، نیست. حمایت تروریسم همچنین مبتنی بر نومیدی پنهان آنانی است که جهانی شدن گسترششان داده است، مبتنی بر فرمانبرداری خود ما از تکنولوژی قادر مطلق، مبتنی بر واقعیت مجازی سخت و شدید، بر امپراتوری ای از شبکه ها و برنامه هاست، شبکه ها و برنامه هایی که احتمالاً در فرآیند ترسیم دوباره طرح پسرو و پسگرای کل نوع بشر هستند، از بشریتی که «جهانی» شده است. (پس از این همه، آیا تفوق و برتری انواع انسان بر باقی حیات در زمین، تصویر آینه سلطه غرب بر مابقی جهان نیست؟)

این نومیدی پنهان، نومیدی پنهان ما، مایوس کننده و چاره ناپذیر است چرا که این نومیدی نتیجه تحقق همه امیال خود ماست. بنابراین، اگر تروریسم از این فزونی و گزافی واقعیت و از این مبادله ناممکن واقعیت نشات می گیرد، اگر تروریسم تولید و فوری بدون هر نوع همتا یا بازگشت ممکن است و اگر تروریسم از قاطعیت اجباری منازعات پدیدار می شود، پس خلاص شدن از شر تروریسم به شکلی که گویا شری عینی بوده است نیز توهمی تمام و کمال است. از همین رو، تروریسم در پوچی و بی معنایی اش، حکم داوری و کیفر جامعه ماست.

ژان بودریار

ترجمه: جواد گنجی

منبع: داروگ http://www.darvag.ir