چهارشنبه, ۲۷ تیر, ۱۴۰۳ / 17 July, 2024
مجله ویستا

مبارزه برای شجاع شدن


مبارزه برای شجاع شدن

کوشا از کودکی وقتی می‌خواست کار تازه‌ای انجام دهد، می‌ترسید و آن را به تأخیر می‌انداخت.
کوشا خواهر و برادری داشت که از او بزرگ‌تر بودند و به همین خاطر تجربه بیشتری داشتند و …

کوشا از کودکی وقتی می‌خواست کار تازه‌ای انجام دهد، می‌ترسید و آن را به تأخیر می‌انداخت.

کوشا خواهر و برادری داشت که از او بزرگ‌تر بودند و به همین خاطر تجربه بیشتری داشتند و مثل کوشا نمی‌ترسیدند.

مثلاً وقتی کوشا همراه با خانواده‌اش به کوهنوردی رفته بود، او می‌ترسید که از کوه بالا برود اما خانواده‌اش با سرعت از کوه بالا می‌رفتند و یا وقتی که کوشا می‌خواست مثل بقیه بچه‌ها اسکیت بازی کند می‌ترسید و پاهایش شروع به لرزیدن می‌کرد.

وقتی به استخر می‌رفت همه بچه‌ها در استخر شنا می‌کردند ولی کوشا حتی می‌ترسید که پایش را در آب بگذارد.

خواهر و برادر کوشا همیشه او را به‌خاطر ترسش مسخره می‌کردند و به او می‌گفتند «ترسو».

یک‌بار که کوشا همراه خواهر و برادرش به گردش رفته بود، صدای پارس کردن سگی را شنیدند. آنها خیلی ترسیده بودند و از ترس اشک در چشمانشان جمع شده بود.

ناگهان سگی از پشت درخت بیرون آمد. خواهر و برادر کوشا از ترس پابه فرار گذاشتند اما کوشا خشکش زده بود.

کوشا کمی به سگ نگاه کرد و بعد شروع کرد به فریاد زدن. سگ پابه فرار گذاشت.

خواهر و برادر کوشا که شجاعت او را دیدند پیش او آمدند و از او تشکر کردند.

آنها از شجاعت کوشا تعریف کردند و به او گفتند به برادرشان افتخار می‌کنند.

از آن به بعد کوشا فهمید که نباید از رویارویی با چیزی بترسد بلکه باید قوی باشد و به مقابله با آن برود.