چهارشنبه, ۲۷ تیر, ۱۴۰۳ / 17 July, 2024
مجله ویستا

کار خوب هستی


کار خوب هستی

چند روز بود وقتی که هستی از مدرسه به خانه بر می گشت توی راهش یک دختر کوچولو مثل خودش را می دید که پشت ویترین مغازه عروسک فروشی می نشست و عروسک ها را نگاه می کرد. یک روز هستی پیش دختر …

چند روز بود وقتی که هستی از مدرسه به خانه بر می گشت توی راهش یک دختر کوچولو مثل خودش را می دید که پشت ویترین مغازه عروسک فروشی می نشست و عروسک ها را نگاه می کرد. یک روز هستی پیش دختر رفت و پرسید: چرا این جا نشستی؟ دختر کوچولو گفت: من دوست دارم یه عروسک داشته باشم اما بابام نمی تونه برام بخره آخه پول نداره. هستی وقتی به خانه رفت ماجرا را به مادرش گفت. مادرش به او گفت: این که غصه نداره می تونی یکی از عروسک هاتو براش ببری. هستی با خوش حالی رفت و یک کاغذ کادو خرید و بهترین عروسکش را کادو کرد و برای دختر کوچولو برد. دختر کوچولو با دیدن عروسک خیلی خوش حال شد. هستی هم خوش حال بود چون با کار خوبش یک دوست تازه پیدا کرده بود و خدا را هم از خودش راضی کرده بود.