سه شنبه, ۱۲ تیر, ۱۴۰۳ / 2 July, 2024
مجله ویستا

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست


ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست

سرگشته‌ام خدایا! دورم از آغوش تو. هنوز نشناخته‌ام خود را که اگر خود را شناخته بودم تو را نیز بهتر می‌شناختم. وقتی مرا آفریدی، گفتی «نفخت فیه من روحی» «از روح خودم در او دمیدم».

سرگشته‌ام خدایا! دورم از آغوش تو. هنوز نشناخته‌ام خود را که اگر خود را شناخته بودم تو را نیز بهتر می‌شناختم. وقتی مرا آفریدی، گفتی «نفخت فیه من روحی» «از روح خودم در او دمیدم». و من پا به زمین خاکی گذاشتم و فراموش کردم، آنقدر عزتم بخشیدی که مرا «خلیفه الله» نامیدی. جانشین خدا! خدایا من... جانشین خوبی برایت نبودم.

از گوهر وجودی‌ام خوب مراقبت نکردم و نمی‌دانم آن روز که به سوی تو باز می‌گردم؛ شرم با من چه خواهد کرد؟ هیچ نمی‌دانم... اما می‌دانم که تو مهربان‌ترین هستی، آنقدر مهربان که در سوره زمر وعده بخشش دادی و فرمودی «ای کسانی که بر خود اسراف و ستم کرده‌اید، خداوند همه شما را خواهد بخشید»... و هنوز و تا همیشه دلخوشم به مهربانیت و به بخشایشت و یقین دارم که «لطف خدا بیشتر از جرم ماست - مژده رحمت برساند سروش» پس نگران نیستم که آن کس که تو را دارد هیچ غمی ندارد. نگران بازگشتم نیستم که تو... آن روز هم مراقب من خواهی بود و آغوشت را به رویم خواهی گشود. پس ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست، به هوای سرکویش پروبالی بزنم.

نویسنده : الناز طاهروردی