شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

از آن سوی بام افتاده ها


از آن سوی بام افتاده ها

این تقسیم بندی تهران و شهرستان ها دو رو دارد روی اول آن مولود نظریه«مرکز ـ پیرامون» است که در حد افراط, همه شئون جامعه از اقتصاد تا سیاست را تحت تاثیر قرار داده است

● آسیب شناسی تئاتر شهرستان

این تقسیم بندی تهران و شهرستان ها دو رو دارد؛ روی اول آن مولود نظریه«مرکز ـ پیرامون» است که در حد افراط، همه شئون جامعه از اقتصاد تا سیاست را تحت تاثیر قرار داده است. اینکه جایی مرکز است و جاهای دیگر پیرامون و منابع پیرامون همواره به سمت مرکز سرازیر است و قرار است مرکز برای پیرامون برنامه ریزی کند، حالا دیگر خیلی پذیرفته نیست؛ چه رسد به اینکه مرکز چاه ویلی هم باشد که هرگز پر نشود.

مثل همین حکایت بودجه تئاتر که به شهرستان فقط سر و صدایش می رسد؛ نه تالار تئاتر ساخته می شود و نه کسی به فکر بود و نبود تئاتر است.

روی دیگر این تقسیم بندی از حیث مکان است. از این نظر حتماً در جاهای مختلف تفاوت هایی هست که مشکلات آن هم نه در نفس نگارش که در الزامات اجرا است. همه این مشکلات مشترکند، اما در جاهای مختلف شدت و ضعف دارند.

از میان خطوط مختلفی که در کار نمایشنامه هست، دو خط افراطی در شهرستان ها دست برتر را دارند. یکی خطی است که به جهت سوء استفاده از تماشاگر به او باج می دهد. ادعا می کند که مردمی است، اما با تحقیر و تخفیف مردم، تمسخر فرهنگ و لهجه مردم، سوءاستفاده از آنها و دست انداختن طبقات مختلف شهرستانی و روستایی بر ضد مردم عمل می کند. این خط در نمایش ما سابقه دارد و به نام بی مسمای طنز به تلویزیون های محلی و غیرمحلی هم کشیده شده است.

خط افراطی دیگری هم هست که به نظر من واکنش به همان خط اولی است. عده یی از جوانان صادق، جست وجوگر، گاه تحصیلکرده و البته عصیانگر پیدا شده اند که در برابر خط افراطیً اولی ایستاده اند، اما البته چنان معترض هستند که از آن سوی بام افتاده اند. آنها به تماشاگر احترام می گذارند، نظریه های جدید را وامی کاوند و شیفته کارهای تجربی هستند. فقط فراموش می کنند که تئاتر، فرآیندی است که یک سوی آن تماشاگر است. نمایش، هر شب از نو طبق برنامه نمایشگران آغاز می شود، اما در ذهن تماشاگر ادامه می یابد.

تماشاگری که نتواند با کار ارتباط برقرار کند، به بازی گرفته نمی شود و چون اجباری در کار نیست، کم کم از تئاتر ـ یعنی چیزی که دیده ـ قهر می کند. به همین دلیل است که خیلی از آدم ها تئاتر را دوست ندارند؛ چون آنها بخت وزیر اسبق فرهنگ را نداشته اند که در زمان دانشجویی تئاتری دید که شب خواب از چشم او گرفت. آنها یا تله تئاترهای ساختگی تلویزیونی دیده اند(و البته کانال را عوض کرده اند) یا لوده بازی های مرسوم را به نام تئاتر به خورد آنها داده اند یا اتفاقاً گرفتار نمایشی شده اند که هیچ ربطی به آنها نداشته و ارتباطی برقرار نکرده است.

در وسط این دو حد افراطی، البته کسانی هستند که نمایشنامه هایی می نویسند که اغلب به دلایل زیر به سرانجام می رسند.

ادوارد آلبی سال ها پیش نوشت که«ما می خواستیم از انحصار«برادوی» دربیاییم، آمدیم«حاشیه» و سپس«حاشیه حاشیه» درست کردیم. در این حاشیه ها برای نمایشنامه نویسان تازه کار«گروه تماشاگر» درست کردیم. یعنی نمایشنامه ها را در آزمایشگاه با تماشاگرانی که تماشاگر واقعی نبودند، به طور آزمایشی به اجرا می گذاشتیم.»

نمایشنامه نویس در خلأ نمی نویسد. نمایشنامه نویسی یک فرآیند ذهنی است. خیلی باید نابغه باشی که خودت را جای تماشاگر بگذاری و این کار از همه برنمی آید. اجرای یک نمایشنامه می تواند تجربه های بعدی را هم به مسیر درستی هدایت کند. ضمن اینکه شوق نوشتن را نیز برمی انگیزد.

در مورد نگارش خلاق ـ و از جمله نمایشنامه نویسی ـ مشکلات مشترک دیگری هم هست که در تمام کشور مشترک است که از جمله به دشمنی با کتاب و نگارش به دلیل آزمون های مفرط تستی، مسابقات بیهوده تلویزیونی که اغلب با حافظه و اطلاعات بی فایده یا غیرضروری یا اطلاعاتی که در صورت لزوم می توان آنها را به راحتی در منابع پیدا کرد، سر و کار دارند، تلنبار اطلاعات بی مورد و به درد نخور و گرفتاری در فضاهای مجازی می توان اشاره کرد.

«خودسانسوری» مشکل بزرگ دیگری است که معلول عوامل بی شماری است و در نتیجه آن، شما با انبوهی از نوشته هایی سر و کار دارید که در فضاهای دیگر و با شخصیت های بیگانه نوشته شده اند. البته نوشتن در فضای بیگانه راهی به گفتن سًر دلبران در حدیث دیگران ـ به قول مولوی ـ است، اما به هر حال فاقد نیروی لازم است. حتی قابل مقایسه با نمایشنامه های خارجی هم نیست؛ چون به هر حال آن نمایشنامه ها پشتوانه زبان و فرهنگ خودشان را دارند؛ مثل شعر گفتن به زبان مادری است.

غرض، مشکل دیگری است که گاهی دامن نمایشنامه نویسان را هم می گیرد. اینکه ضرورت را کس دیگری برای آدم تعریف کند، فرق می کند با کسی که جان شیفته چیزی شود و ناگزیر از گفتن یا نوشتن باشد. یا چیزی بنویسیم یا کار کنیم که چشم دلالان خارجی را بگیرد و برای نمایش در کشورهای دیگر دعوت مان کنند. نفس ارتباط و اجرا در سایر محیط ها خیلی هم خوب است، اما اگر غرض اصلی شد، هنر پوشیده می ماند. کسی تا از صافی فرهنگ خودش نگذرد، جهانی نمی شود؛ حتی اگر تصویر او را در جهان پخش کنند. مشکل دیگر اشتباه و آسان گیری یا سهل انگاری است که گریبانگیر است.

گاهی چنین به نظر می رسد که بی هیچ زحمتی یک شبه می توان به همه جا رسید یا معادله زحمت و شدن و فرآیند و طی مراحل و رسیدن و«نابرده رنج... » و این حرف ها جواب نمی دهد. خیلی چیزها به خیلی چیزها ربط ندارد. پاسبان ها یک شبه شاعر می شوند و شاعرها یک شبه قمه بند. همه چیز به«خوابنما شدن» ربط دارد یا به قوم و خویش خان بودن. حتی تبلیغات تجاری هم همین را رواج می دهند. نتیجه اینکه قبح نادرستی این چیزها شکسته می شود و آدم ها فکر می کنند که قاعده همین است. در حالی که ما می دانیم این چیزها اگر در بازارهای مکاره جایی داشته باشند، در هنر جایی ندارند. هنر اگر از عدالت و آزادی بی بهره باشد، هنر نیست و این همه بی رنج به دست نمی آید.

بروید از استادانی نظیر رادی بپرسید که برای هنرشان چقدر زحمت کشیده اند؟ هر نمایشنامه را چند بار زیر و رو کرده و تراش داده اند؟ روی هر حرکت و کلمه چقدر کار کرده اند؟ آن وقت مقایسه کنید با تولیدگران انبوه که هر شب یک نمایشنامه می نویسند و تولید و اجرا می کنند و عکس و تفصیلات شان در مجلات ریز و درشت چاپ می شود و ستاره می شوند و درباره کائنات نظر می دهند و جوان هم از دور یا نزدیک همین ها را می بیند.

مشکل مشترک دیگر«برنتابیدن» نقد است. از بیماری های رایج هنرمندان یکی هم همین است که نقد اثر را با نقد هنرمند یکی می گیرند و حمل بر دشمنی می کنند و از قبل موضع می گیرند .

مشکل دیگر«موجی شدن»در هنر و ادبیات است که در نمایش و نمایشنامه نویسی جلوه بیشتری دارد.

نمی دانم آیا در همه جای دنیا به همین شوری است؟، یک وقت همه سارترند. زمانی همه برشت می شوند. گاهی از در و دیوار بکت می ریزند. زمانی آب و نان از دهن ها می افتد و گروتفسکی نه. هی تقسیم بندی نسل و موج درست می کنند. گاهی همه پست مدرنند، گاهی مینی مالیستند،گاهی افیون دست برتر را دارد و گاهی همه اول باید سیگارهای شان را در نوشته و شعر و نمایش آتش بزنند و همه اینها عوارض است، نابجا است، بیماری است و البته هیچ ربطی به هنر و ادبیات ندارد.

همه اینها البته گذرا و از تبعات جامعه در حال گذار است. ولی گذشتن از چنین مراحلی به اراده یی در خود افراد و خود جامعه هنرمندان و البته وضعیت اجتماعی و سیاسی بستگی دارد. فوری ترین کار این است که افراد نفع آینده مملکت را فدای منافع زودگذر شخصی و گروهی نکنند. هنرمندان از همین امروز به نهضت آینده سازی بپیوندند که در کنار کار معمول تئاتر و بازیگری و کارگردانی و نمایشنامه نویسی رایج، کار را از مهدکودک ها آغاز می کند.

می توان با کار پیگیر در حوزه نمایش کودک و نمایش خلاق پانزده بیست سال دیگر فرهنگ نقد، خلاقیت و نگارش خلاق، اشاعه توانایی های بازیگری و رمزگشایی از آن را به صورت فرهنگی عمومی درآورد. هر روز تاخیر در این کار دور باطل زدن و به حلقه بیهودگی درآمدن است.