جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

برخورد جهالت


برخورد جهالت

مقاله یی از ادوارد سعید

مقاله «برخورد تمدن ها»ی ساموئل هانتینگتون در شماره تابستان ۱۹۹۳ فارین افرز منتشر شد؛ نشریه یی که به سرعت میزان چشمگیری از توجهات و واکنش ها را به سوی خود جلب کرد. چون این مقاله قصد داشت نظریه یی بدیع را راجع به «دوره یی جدید» در سیاست جهانی بعد از پایان جنگ سرد در اختیار امریکا یی ها قرار دهد، لحن بحث هانتینگتون به صورت جذابی گسترده، واضح و حتی ژرف به نظر می رسد.

او بسیار واضح و روشن رقبا را در سطوح سیاستگذاری یعنی نظریه پردازانی مانند فرانسیس فوکویاما و ایده «پایان تاریخ» وی و همچنین گروه کثیری که حامی آغاز جهانشمولی، قبیله گرایی و بر باد رفتن دولت بودند پیش رو داشته است. اما در حالی که هانتینگتون قبول می کند که آنها تنها برخی از جنبه های این دوره جدید را دریافته بودند، او می خواست «جنبه کانونی و در واقع اصلی» وضعیت احتمالی سیاست جهانی در سال های آینده را ترسیم کند. او با صراحت تمام تا آنجا پیش رفت که گفت؛ «فرضیه من این است که منشاء بنیادی درگیری در دنیای جدید عمدتاً نه ایدئولوژیک خواهد بود و نه اقتصادی. شدیدترین اختلاف ها بین انسان ها و بارز ترین علت درگیری ها ریشه در فرهنگ خواهد داشت. دولت- ملت ها به عنوان قدرتمندترین بازیگران در امور جهانی باقی خواهند ماند. اما در سیاست جهانی اصلی ترین درگیری ها بین ملت ها و گروه ها با تمدن های مختلف رخ خواهد داد. برخورد تمدن ها بر سیاست جهانی چیره خواهد شد.

خطوط گسل بین تمدن ها به خطوط مقدم درگیری در آینده تبدیل خواهد شد.» بیشتر مباحث عنوان شده در صفحات بعدی بر مفهوم مبهم چیزی تکیه کرده بود که هانتینگتون آن را «هویت تمدنی» و «تعامل بین هفت یا هشت تمدن مهم» نامید که درگیری بین دو تمدن اسلام و غرب توجه بیشتر هانتینگتون را به خود اختصاص داد. این تفکر جنگ طلبانه او عمیقاً تحت تاثیر مقاله یی است از یکی از شرق شناسان پیشکسوت برنارد لوئیس که در سال ۱۹۹۰ به چاپ رسید که ایدئولوژیک بودن مقاله حتی از عنوان آن (ریشه های خشونت مسلمانان) به سادگی قابل تشخیص است.

در هر دو این مقالات تشخیص موجودیت های زیادی به نام غرب و اسلام به گونه یی است که گویی موضوعات به غایت پیچیده یی مانند هویت و فرهنگ در دنیای کارتونی کودکانه یی وجود دارند که آنجا پوپی (ملوان زبل) و بلوتو (رقیب او) بی رحمانه همدیگر را کتک کاری و مشت زنی می کنند و همیشه آن مشت زن جوانمرد شجاع دشمن خود را شکست داده و پیروز میدان است. مطمئناً نه هانتینگتون و نه برنارد لوئیس زمان زیادی برای شناخت پویایی داخلی، تکثر و تنوع تمدن ها صرف نکرده اند یا به دلیل این واقعیت است که اصلی ترین اختلاف در میان فرهنگ های مدرن به تعریف یا برداشت از هر فرهنگی مربوط می شود، یا به دلیل احتمال ناخوشایندی است که عوام فریبی های فراوان و جهالت های آشکار به حساب کل مذهب و تمدن گذاشته می شود. ابداً، نه غرب، غرب است و نه اسلام، اسلام.

هانتینگتون می گوید چالش سیاستگذاران غربی، اطمینان به قدرت یافتن بیشتر غرب و توان دفاعی آن در مقابل دیگران به ویژه اسلام است. مشکل بزرگ تر، برداشت هانتینگتون از صحت نگرش خود است؛ نگرشی که کل دنیا را از جایگاهی خارج از تمام وابستگی های معمولی و علائق پنهانی رصد می کند و معتقد است هر کس دیگری نیز در جست وجوی پاسخ باشد به یافته هایی که او رسیده است دست خواهد یافت. هانتینگتون ایدئولوژی پردازی است که می خواهد از «تمدن ها» و «هویت ها» چیزی بسازد که حقیقت ندارد؛ موجودیت هایی بسته و مهر و موم شده که هزاران جریان و ضدجریانی که تاریخ بشر را می سازد نادیده می گیرد، تمام جریاناتی که طی قرن ها این امکان را فراهم می سازد که تاریخ صرفاً مشتمل بر جنگ های دینی و فتوحات امپراتوری ها نبوده است بلکه دربرگیرنده تبادل، هم افزایی و مشارکت نیز بوده است. تمام این پدیده های تاریخ نادیده گرفته می شود تا جنگ مضحک «برخورد تمدن ها» را واقعی جلوه دهد. در سال ۱۹۹۶ هانتینگتون زمانی که کتاب خود را با همین عنوان منتشر کرد، سعی کرد نشان دهد مباحث اش را از جاهای دیگر به عاریت گرفته است و همچنین پانوشت ها با توضیحات فراوانی به آن اضافه کرد. با این همه او نه تنها باعث سردرگمی خود شد بلکه نشان داد تا چه اندازه نویسنده یی ناشی و متفکری بدسلیقه است.

پارادایم اصلی غرب در برابر دیگران (ارائه تازه تقابل جنگ سردی) دست نخورده باقی مانده و چیزی است که در بحث های بعد از اتفاقات تاسف بار سپتامبر به طور ضمنی و موذیانه همیشه وجود دارد. حمله انتحاری و کشتار جمعی بیمارگونه، فاجعه آمیز و به دقت طراحی شده یک گروه جنگ طلب بیمار به نقطه عطفی در تایید نظریه «برخورد تمدن های» هانتینگتون تبدیل شده است. به جای اینکه علت تصرف چنین ایده بزرگی (من این عبارت را با تردید به کار می برم) توسط یک گروه بسیار کوچک افراطی دیوانه برای اهداف جنایتکارانه در نظر گرفته شود، شخصیت های برجسته بین المللی از نخست وزیر سابق پاکستان بی نظیر بوتو گرفته تا نخست وزیر ایتالیا سیلویو برلوسکونی با قاطعیت تمام از مشکلات اسلام سخن می گویند و در این مورد هم از ایده هانتینگتون استفاده شد برای اثبات برتری غرب ها که «ما» موتسارت و میکل آنژ داریم و آنها ندارند (برلوسکنی با اکراه به دلیل توهین به اسلام عذر خواهی کرد).

ولی چرا در عوض شباهت ها را نمی بینند، البته در شدت از لحاظ ویرانگری قابل قیاس نیستند ولی آیا اسامه بن لادن و طرفدارانش در کیش مرادی مانند فرقه داویدیان نیستند یا در مرید و مرادی شباهتی به کشیش جیم جونز در گویانا یا اوم شینریکیو ژاپنی ندارند؟ حتی هفته نامه جدی و سنگین انگلیسی اکونومیست در شماره ۲۸-۲۲ سپتامبر به تعمیم گسترده یی دست یازیده است و هانتینگتون را به خاطر نظرات «بی محابا و کلی در عین حال دقیق» اش در مورد اسلام به طور اغراق آمیزی ستایش کرده است.

مجله تودی با طمطراق نه چندان خوشایندی عنوان کرد هانتینگتون نوشته است «یک میلیارد مسلمان دنیا به برتری فرهنگ شان باور دارند و نسبت به فرودستی قدرت شان به شدت نگرانند.» آیا او از ۱۰۰ اندونزیایی، ۲۰۰ مراکشی، ۵۰۰ مصری یا ۵۰ بوسنیایی نظرخواهی کرده بود؟ حتی اگر نظرخواهی انجام شده بوده این چه نوع نمونه گیری است؟ بی شمارند سرمقاله ها در روزنامه ها و مجله های امریکایی و اروپایی که بر این واژگان فاجعه بار و اغراق آمیز می افزایند که هدف مشخص هر کدام نه روشنگری بلکه شعله ور ساختن احساسات برانگیخته غربی ها است. این مساله یی است که ما باید در مورد آن کاری انجام دهیم. ستیزه جویان خودخوانده در غرب به ویژه امریکا به طور نابجا از لفاظی های چرچیل گونه برای جنگ علیه دشمنان، ویرانگران و خرابکاران بهره می برند. این همه بدون توجه به گذشته های پیچیده انجام می شود؛ پیچیدگی هایی که از سرزمینی به سرزمین دیگر نفوذ می کند و مانع چنین تقلیل گرایی شده و باعث تحت الشعاع قرار دادن مرزبندی هایی می شود که قرار بوده همگی ما را به دو کمپ نظامی تقسیم کند.

این شیوه برچسب زدن ها، تعمیم سازی ها و مدعیات فرهنگی نهایتاً ناکافی است. همین طور هیجانات بدوی و پیچیدگی های فنی به هم نزدیک می شوند، به نحوی که نادرستی مرزبندی های قاطع را نه تنها بین «غرب» و «اسلام» بلکه بین گذشته و حال ما و آنها به اثبات می رساند. در باب همین مفاهیم هویت و ملیت که حول و حوش آنها عدم توافق و منازعه دائمی وجود دارد چیزی نمی گویم. نمی توان این موجودیت ها را با اتخاذ تصمیمی یکجانبه برای ترسیم خط روی ماسه، توسل به جنگ های صلیبی، مبارزه با بدی های آنها به وسیله نیکی های خود، نابود کردن تروریسم و پایان دادن به ملت ها به تمامه (به تعبیر پوچ گرایانه پل ولفوویتز معاون وزارت دفاع امریکا زمان حمله به عراق) به راحتی درک کرد بلکه آسان تر می توان سخنان ستیزه جویانه برای بسیج هیجانات عمومی ابراز کرد تا آنکه به تامل و ارزیابی و فهم آنچه در واقع با آن دست به گریبانیم یعنی درهم تنیدگی زندگی بی شمار «ما» و «آنها» دست یافت.

در مجموعه یی برجسته از سه مقاله که بین ژانویه و مارس ۱۹۹۹ در داون معتبرترین هفته نامه پاکستان منتشر شده است، اقبال احمد فقید در نوشته یی برای مخاطبان مسلمان، به تحلیل ریشه های حقوق دینی می پردازد و با شدت تمام، مثله کردن اسلام را توسط خودکامگان و حکومت های استبدادی متحجر که همه حواس شان به کنترل رفتارهای شخصی است و حامی «نوعی نظام اسلامی هستند که به قوانین جزایی فروکاسته شده و از جوهر انسانی، زیباشناختی، کاوش های فکری و پارسایی معنوی تهی شده است» مورد ملامت قرار می دهد و این مستلزم تاکید مطلق بر یک وجه از دین - با از جا کندن کامل آن از متن خود- و بی اعتنایی کامل به وجوه دیگر آن است. این پدیده، دین را تحریف و سنت را بی پایه می کند و فرآیند سیاسی را هر جا جریان یابد مخدوش می کند.

به عنوان مثالی بجا از این کوچک انگاری، اقبال احمد برای اولین بار اقدام به ارائه معانی غنی، پیچیده و تکثرگرایانه از کلمه جهاد می کند و سپس نشان می دهد در جهان جاری محبوس در جنگ کورکورانه علیه آن دشمنان غیرممکن است که «جامعه، فرهنگ، تاریخ و سیاست اسلامی را آنچنان که مسلمانان در طول قرن ها در آن زیسته و تجربه کرده اند، شناخت». او در پایان می گوید اسلامگرایان جدید در پی «قدرت هستند تا تعالی روح». آنها به دنبال بسیج مردم برای اهداف سیاسی هستند تا سهیم شدن در آرزو هایشان و تسکین درد و رنج آنها. آنها به دنبال برنامه های سیاسی بسیار محدود و مقید به زمان هستند. آنچه وضع را وخیم تر می کند این است که انحرافات و تعصبات مشابهی در جهان گفتمانی «یهودی» و «مسیحی» رخ داده است.

این کنراد بود که ورای تصور بیشتر خوانندگانش در پایان قرن ۱۹ توانست درک کند که تمایز میان لندن متمدن و «قلب تاریکی» در حالتی شدید فوراً فرو می ریزد و همچنین این تلقی را داشت که اوج تمدن اروپایی می تواند بلادرنگ، بدون آمادگی یا طی مراحل انتقال به وحشیانه ترین اعمال سقوط کند. وی، در عامل ناپیدا (۱۹۰۷)، قرابت تروریسم با اندیشه های انتزاعی شبیه «علوم محض» (و با گسترش معنا برای «اسلام» یا «غرب») و نیز سقوط نهایی اخلاقی تروریست ها را توصیف کرده است.

بیش از آنچه ما دوست داریم باور کنیم پیوند های نزدیک تر میان تمدن های به ظاهر در حال جنگ برقرار است هم فروید و هم نیچه نشان داده اند که غالباً به چه آسانی رفت و آمد های فرهنگی بین مرزهای به شدت تحت کنترل و حتی پلیسی انجام می پذیرد. با این همه چنین عقاید سیالی که آکنده از ایهام و شک و تردید درباره مفاهیمی هستند که ما محکم به آن چسبیده ایم به ندرت برای ما رهنمون عملی و مناسبی برای وضعیتی که اکنون با آن مواجهیم، فراهم می آورد. بنابراین روی هم رفته صف آرایی مطمئنی (جنگ نیکی بر ضداهریمنی، آزادی بر ضدترس و...) از تضاد ادعایی بین اسلام و غرب در نظریه هانتینگتون استخراج می شود. از آن زمان به بعد کاهش قابل ملاحظه یی در این گفتمان مشاهده می شود، اما با توجه به استمرار گفتار و کردار نفرت انگیز، به علاوه گزارش های تشدید اعمال قانونی که علیه همه اعراب، مسلمانان و هندیان در این کشور نشانه رفته است، می توان قضاوت کرد که این پارادایم سر جای خود ثابت ایستاده است.

دلیل دیگر به نفع تداوم این پارادایم حضور روزافزون مسلمانان در سرتاسر اروپا و ایالات متحده است. امروز ساکنان فرانسه، ایتالیا، آلمان، اسپانیا، بریتانیا، امریکا و حتی سوئد را در نظر بگیرید تا دریابید که دیگر اسلام حاشیه غرب نیست، بلکه در مرکز غرب واقع شده است. اما چه چیزی در این حضور مسلمانان تهدید آمیز است؟ آنچه در بطن فرهنگ جمعی غرب نقش بسته، خاطرات فتوحات بزرگ اولیه اعراب و مسلمانان است که از قرن هفتم آغاز شد.

همان طور که هنری پیرنه مورخ بزرگ بلژیکی در کتاب مهم «محمد و شارلمانی » (۱۹۳۹) نوشته است، این فتوحات یک بار و برای همیشه اتحاد قدیمی و کهن مدیترانه و ترکیب روم و مسیحیت را از بین برد و موجب پیدایش تمدنی جدید شد که قدرت های شمالی (آلمان و فرانسه) آن را در اختیار گرفتند؛ قدرت هایی که رسالت شان را از سرگیری دفاع از «غرب» در مقابل دشمنان فرهنگی و تاریخی شان در نظر گرفتند. افسوس آنچه پیرنه در نظر نمی گیرد، این است که غرب در ایجاد این خط دفاعی جدید از علم، فلسفه، جامعه شناسی و انسان گرایی اسلام بهره می گیرد؛ اسلامی که مابین دنیای شارلمانی و دوران باستان کلاسیک قرار گرفته بود. پس اسلام از آغاز حضور داشته است چنان که دانته دشمن پیامبر اسلام نیز مجبور به پذیرش این حضور شده است.

بنابراین فی نفسه میراث ماندگاری از یکتاپرستی وجود دارد، همان طور که لویی ماسینیون به درستی آنها را ادیان ابراهیمی می نامد. این ادیان با یهودیت و مسیحیت شروع می شود و دین بعدی همواره تحت تاثیر دین قبلی آن است. به نظر مسلمانان، اسلام سلسله پیامبری را به سرانجام می رساند. هنوز هیچ تاریخ مناسب و ابهام زدایی از نزاع چندجانبه میان پیروان (هر سه دین) غیور ترین همه خدایان وجود ندارد- پیروانی که البته هیچ کدام به هیچ وجه مذهبی متحد و یکپارچه را تشکیل نمی دهند. حتی اگر این همگرایی خونین دوران جدید در مورد فلسطین نمونه سکولاری غنی فراهم آورد از آنچه مابین آنها چنین فاجعه بار بوده است.

بنابراین تعجبی ندارد که مسلمانان و مسیحیان بلادرنگ از جنگ های صلیبی و جهاد سخن می گویند، هر دو آنها حضور یهودیان را با بی تفاوتی غالباً بی حد و حصری حذف می کنند. اقبال احمد می گوید؛ چنین برنامه یی برای مردان و زنانی که در میان پایاب، بین آب های عمیق سنت و مدرنیته سرگردانند، بسیار دلگرم کننده است.

اما همه ما غربی ها و مسلمانان و دیگران در حال شنا کردن در این آب ها هستیم، چراکه این آب ها بخشی از اقیانوس تاریخند و تلاش برای شیاربندی و تقسیم آن با موانع کاری بیهوده است. زمان ، زمان پرتنشی است، اما بهتر است آنها را با ملاک های اجتماعات قدرتمند و ضعیف، سیاست های سکولار مبتنی بر عقل یا جهل و اصول جهانی عدالت و بی عدالتی بسنجیم، تا آنکه در جست وجوی انتزاعیات وسیع سرگردان شویم که این تنها رضایت لحظه یی و زودگذر می آورد و نه خودشناسی یا تحلیل درست. نظریه «برخورد تمدن ها» شعاری مانند «جنگ جهان ها» است که بیشتر به کار تقویت تبختر تدافعی می آید تا فهم انتقادی از به هم پیوستگی حیرت آور زمانه ما.

ترجمه؛ بیتا عظیمی نژادان