جمعه, ۸ تیر, ۱۴۰۳ / 28 June, 2024
مجله ویستا

روش شناسی نواندیشی دینی


روش شناسی نواندیشی دینی

یکی از مباحث مهمی که در عرصه دین پژوهی مطرح است, قلمرو نواندیشی دینی و شرایط و ضوابط آن است

یکی از مباحث مهمی که در عرصه دین پژوهی مطرح است، قلمرو نواندیشی دینی و شرایط و ضوابط آن است. اینکه در چه مواردی، مجال برای نوآوری و نواندیشی وجود دارد و می توان براساس دلایل متقن تر، اندیشه نو و نظریه های جدیدی مطرح کرد و در این حوزه ها چه ضوابط و شرایطی وجود دارد و با چه روشی باید به این اهداف رسید ازجمله مباحثی است که استاد در مقام تبیین آن در این نوشتار برآمده است. اینک با هم آن را که از دو فصلنامه علمی تخصصی پژوهش سال اول شماره دوم انتخاب شده ازنظر می گذرانیم.

● قلمرو نواندیشی دینی

انسان در تفکرات خود بسیار دچار اشتباه می شود، اما در مواردی که فکر به مقدمات یقینی و ساده منتهی می شود، احتمال اشتباه بسیار کم است و می توان به نتایج قطعی و یقینی دست یافت. بنابراین، باید بررسی کرد که آیا در دین از این گونه مقدمات یقینی وجود دارد یا خیر؟ پاسخ مثبت است؛ بسیاری از گزاره های دینی از چنان قطعیتی برخوردارند که جای هیچ گونه تردیدی در آنها وجود ندارد و از صدر اسلام تاکنون احدی در آنها تردیدی روا نداشته است و این، به علت وجود دلایل روشن و قطعی درباره آنهاست. برای مثال، هیچ مسلمانی در هیچ جای عالم در اینکه نماز را باید به طرف مسجدالحرام خواند یا ماه رمضان را باید روزه گرفت، تردید نداشته و ندارد و هیچ گاه احتمال خلاف آن را نمی دهد؛ برای نمونه، به جای روزه ماه رمضان روزه محرم را واجب نمی داند یا به جای اینکه به سمت کعبه نماز بخواند، به طرف بیت المقدس و یا مکان دیگری نماز نمی خواند. آیا کسی احتمال می دهد این نماز درست باشد؟ این مسائل همان است که به نام «ضروریات دین» معروفند؛ مسائلی که هیچ مسلمانی در آنها شک نمی کند و اصلاً اسلام مساوی است با همین امور.

تردید در این مسائل به معنای نشناختن دین اسلام و یا اعتقاد به دین دیگری است. در این مسائل جای هیچ گونه نواندیشی و نوآوری وجود ندارد. نواندیشی در این مسائل نظیر نواندیشی در بدیهیات ریاضی است؛ همان گونه که تحقیق و نوآوری در قضایایی همچون ۴=۲+۲ یا «مجموع زوایای داخلی مثلث ۱۸۰ درجه است» بیهوده و غیرمعقول است، نوآوری در یقینیات و ضروریات دین نیز نامعقول و غیرممکن است. البته مقصود نوآوری در خود گزاره های یقینی است. اما در ادله یا احیاناً در روش های اثبات آنها نواندیشی و نوآوری ممکن است.

اما بسیاری از احکام و گزاره های دینی غیریقینی و ظنی اند؛ زیرا از دلایل قطعی و یقینی برخوردار نیستند و به همین دلیل مورد اختلاف دین شناسان واقع می شوند. نظیر بسیاری از گزاره هایی که مربوط به احکام فرعی عملی و یا جزئیات مسائل اعتقادی یا اخلاقی اند. در این موارد، مجال برای نوآوری و نواندیشی وجود دارد و می توان براساس دلایل متقن تر، نظریه های جدیدی مطرح کرد. اما نواندیشی در این موارد شرایط و ضوابطی دارد و این طور نیست که هر کس هرگونه که خواست، مجاز باشد حرف نو و فکر نو عرضه کند.

روش شناسی نواندیشی دینی

این بحث در سه بخش قابل ارائه است: الف) پیش نیازها؛ ب) پیش فرض ها؛ ج) قواعد راهبردی.

الف) پیش نیازها

نواندیشی و پیشرفت در علم پدیده ای اتفاقی و تصادفی نیست؛ افرادی همچون ابن سینا، نیوتون، و... به طور تصادقی ظهور نکرده اند. براساس آنچه در فلسفه و الهیات ثابت شده است، هیچ پدیده ای در عالم به طور تصادفی اتفاق نمی افتد، بلکه همه چیز تابع علل و اسباب خاصی است. اگر این اسباب و علل را شناسایی کرده، راه استفاده از آنها را بهتر یاد بگیریم و بدانیم که چه باید کنیم تا ابن سیناها و ملاصدراهای بیشتری داشته باشیم، نتایج بهتری در پیشرفت علم و صنعت و ترقیات معرفتی به دست خواهیم آورد.

افزون بر این، امر تصادفی و اتفاقی قابلیت توصیه و سفارش ندارد، بلکه باید منتظر بود تا اتفاق بیفتد. معنای توصیه هایی که بزرگان و اندیشمندان درباره نواندیشی و نوآوری کرده اند این است که برای این امر راه کارهایی وجود دارد؛ باید آنها را شناخت و از آنها استفاده کرد.

نکته دیگر این است که نواندیشی و پیشرفت علمی یک حرکت مکانیکی با علل و اسباب طبیعی نیست، بلکه یک پدیده انسانی است و نیازمند حرکت انسانی آگاهانه برنامه ریزی شده است؛ یعنی باید کسانی وجود داشته باشند که دارای درک، انگیزه و راه کار باشند و در جهت آن راه کارها تلاش کنند تا به نتیجه برسند؛ نه اینکه براثر یک حرکت مکانیکی و عامل طبیعی پدیده ای به وجود آید.

اگر این حرکت، مکانیکی و طبیعی بود، بازهم آن توصیه ها جایی نداشت، بلکه باید عامل طبیعی به وسیله محرکی به وجود می آمد تا اثر خود را بگذارد؛ در صورتی که می دانیم این گونه نیست.

حال که پیشرفت علم و نوآوری حرکتی انسانی است، این موضوع بخشی از مطالعات علمی قرار گرفته و مسائلی درباره آن مطرح خواهد شد؛ مانند اینکه انسان چگونه به سمت هدفی سوق داده می شود یا برای انجام دادن کاری انگیزه پیدا و به طرف آن حرکت می کند و یا دیگران را به انجام دادن آن وادار کند و بالاخره به نتیجه مطلوبی برسد. اینها رفتارهای انسانی و تابع اسباب و عللی هستند که باید در علومی همچون مدیریت، جامعه شناسی و مخصوصا روان شناسی و به ویژه علوم دینی و اسلامی مورد بحث قرار گیرند.

در ادامه، به برخی از مهم ترین این علل و اسباب اشاره می کنیم؛ یکی از این علل حس کنجکاوی در انسان است. حس کنجکاوی یکی از غرایزی است که از بدو تولد در همه انسان ها وجود دارد، ولی در برخی افراد از همان دوران کودکی به صورت قوی تری بروز و ظهور دارد. افراد دارای این نیروی خدادادی، بیش از سایرین در صدد کشف علل و معلولات هستند. حس کنجکاوی که مراتب مختلفی در افراد دارد، عاملی است که برای ابتکارات و خلاقیت ها و دنبال کردن مسائل علمی موثر است.

عامل موثر دوم پشتکار است. بسیاری از افراد کنجکاو هستند، اما کنجکاوی آنها در یک محدوده معینی است و خارج از آن محدوده زود خسته شده، دست از جست وجو برمی دارند. کسانی که از مراتب بالای کنجکاوی برخوردارند، ویژگی دیگری دارند و آن صبر، استقامت و پشتکار در انجام دادن کار است.

ویژگی دیگری که در بعضی از افراد وجود دارد، همت بلند است؛ بعضی کنجکاو هستند واستقامت و پشتکار هم دارند، ولی آن را صرف اموری می کنند که قابل پیش بینی است و چندان نتیجه ای ندارد و اگر نتیجه ای هم داشته باشد شخصی و محدود است. اما بعضی افراد همت های بلندی دارند و به مسائلی می اندیشند که اگر کشف شود، نفعش مخصوص خودشان نیست، بلکه می توانند یک جامعه را متأثر و بشریت را منتفع کنند؛ نمونه های این افراد درعالم زیادند.

برای مثال، سه نسل از محققان زحمت کشیدند و تحقیق کردند تا توانستند الفبای خط میخی را کشف کنند. نسل اول که این کار را شروع کردند و به نتیجه هم نرسیدند، امیدی نداشتند که نفعی مادی عایدشان شود؛ یک عمر زحمت کشیدند و به نتیجه نرسیدند، و درواقع باید این کار رها می شد. اما نسل دوم کار را ادامه داد و به وسیله قرائنی که به دست آوردند، تا اندازه ای پیشرفت کردند؛ تا اینکه نسل سوم الفبای میخی را کشف کرد. کشف این الفبا نمی تواند فقط به انگیزه نفع شخصی باشد، بلکه باید کسانی که با همت بلندتری باشند تا بتوانند از عهده چنین کارهایی برآیند. نمونه دیگر، کشف دارو برای درمان بیماری هایی است که خود شخص کاشف به آنها مبتلا نبوده است، بلکه هدف او خدمت به دیگران بوده است. این یک ویژگی خاص روانی است که درهمه انسان ها وجود ندارد، ولی از دوران طفولیت به بعد می توان به تدریج آن را شناسایی کرد.

عوامل مزبور ویژگی های شخصی ای هستند که هرکس بخواهد کشف جدیدی کند و مرزی را شکسته، فراتر از حد معمول درعلم پیشرفت کند، باید واجد آنها باشد. اگر بخواهیم به حرکت پیشرفت دانش ونوآوری ونواندیشی شتاب دهیم، باید کسانی را که دارای ویژگی های مزبور هستند شناسایی، و این ویژگی ها را درآنها تقویت کنیم. این کار را می توان از دوران دبستان آغاز کرد.

این ویژگی ها قابل بررسی هستند و می توان تحقیق کرد کدام یک از دانش آموزان برای پیشرفت علمی به طور خدادادی واجد آن می باشد.

عوامل مزبور، عواملی درونی و خدادادی هستند که باید آنها را در افراد شناسایی کرد؛ اما افزون بر این عوامل، عوامل بیرونی ای نیز وجود دارد که برای پیشبرد و شتاب دادن به جریان نواندیشی و پیشرفت دانش لازم اند. یکی از این عوامل، تشویق و ایجاد انگیزه درافراد است. روش های مختلف تقویت رفتار، در روان شناسی مطرح شده است و با توجه به اختلاف سنین و اختلاف تلاش افراد فرق می کند؛ برخی افراد را می توان با لوازم و امکانات مادی نظیر پول، پست و مقام، جایزه و مدال تشویق کرد؛ گروهی با تحسین و معرفی به دیگران تشویق می شوند و کسانی هم که دارای ایمان قوی هستند و باورها و ارزش های دینی شان مستحکم است، عوامل تشویقی شان فراتر از تشویق های مادی و دنیایی است. انگیزه هایی که دین می تواند برای کارهای خیر ایجاد کند، قابل مقایسه با تشویق های مادی نیست. برخی افراد اگر بدانند یا احتمال دهند که با انجام کاری رضایت خداوند و اولیای او را به دست خواهند آورد، با تمام وجود آن کار را انجام خواهند داد و حتی حاضرند همه عمر خود را با تحمل تمام رنج ها و مشقت هایی که ممکن داشته باشد، صرف انجام آن کار کنند.

به هرحال، برای نوآوری و پیشبرد دانش باید از ابزارهای خاص آن استفاده کرد؛ ابتدا باید افرادی را که واجد استعداد این کار هستند و ویژگی های خدادادی قوی دارند شناسایی کرد و این ویژگی ها را به وسیله عوامل تشویقی تقویت کرد. البته باید بیش از تشویق های مادی، به تشویق های معنوی و الهی اهتمام داشت و آنها را رواج داد.

افزون بر این عوامل، عامل دیگری نیز وجود دارد که شاید بتوان آن را عامل درونی اکتسابی دانست و آن این است که محقق همواره باید از روحیه جسارت و جرات علمی برخوردار و این نکته را به خاطر داشته باشد که نوابغ و بزرگان هر قدر هم که با عظمت و از شخصیت علمی والایی برخوردار باشند، همواره احتمال اشتباه و خطا در پژوهش ها و اظهارات آنان وجود دارد.

این نکته با توجه به این مطلب اهمیت می یابد که در زمینه تحقیقات علمی و فلسفی معمولا در هر عصری و قرنی و یا در هر برهه ای از تاریخ، اعم از کوتاه یا طولانی، یک شخصیت برجسته ای وجود دارد که واجد افکار قابل قبول و مورد احترامی است و شاگردان او و آیندگان به دلیل عظمت آن شخصیت یا احترامی که برای او قائل اند، یک نوع چارچوبی برای افکار خود ترسیم می کنند و حتی المقدور از چارچوب فکری شخصی که بنیانگذار آن طرز تفکر است فراتر نمی روند. مثلا در دوران فلسفه یونان پیش از میلاد، افلاطون و ارسطو دو شخصیتی بودند که در آن سرزمین خیلی برجسته بودند و سال های متمادی، بلکه قرن ها افکار اینها یک چارچوبی را برای تفکر فلسفی ترسیم می کرد و دیگران حتی آیندگان معمولا از این چارچوب فراتر نمی رفتند، به گونه ای که یا در زمره طرفداران افلاطون به حساب می آمدند یا طرفداران ارسطو. این جریان دست کم تا چهار یا پنج قرن ادامه داشته، فیلسوفان بعدی به نوعی مقلد آنها و تحت تأثیر افکار آنها بوده اند؛ یعنی کسی جرأت نمی کرد که در مقابل آنها حرف جدیدی مطرح یا افکار آنها را نقد کند، مخصوصا اگر نقد متوجه هر دوی آنها می بود؛ یعنی گمان می کردند اگر حرفی باشد، آنها باید گفته باشند. حتی اگر احیانا می دیدند در جایی سخن اشتباهی گفته اند می گفتند ما بد فهمیده ایم چون امکان ندارد افرادی همچون افلاطون یا ارسطو اشتباه کرده باشند. قرن ها می گذشت تا اینکه شخصیت ممتاز و برجسته دیگری پیدا می شد که نبوغ خاصی داشت و به هر دلیل شهرتی پیدا می کرد و به خود اجازه می داد که فکر نوی را عرضه کند و آن چارچوب را بشکند. باز هم این روند چندی ادامه پیدا می کرد تا شخصیت دیگری ظهور کند.

این یک مسأله روانی است که انسان در مقابل شخصیت های بزرگی که در یک علمی پیشرفت زیادی کرده اند حتی به خود اجازه ندهد و این جرأت را نداشته باشد که در صحت سخن آنها تشکیک کند. افراط در این کار موجب نقص در پیشرفت علم می شود و باعث می شود که در مدت نسبتا طولانی تفکرات علمی و فلسفی دچار نوعی رکود شده و در همان چارچوبی که ترسیم شده بود باقی بمانند.

منطق دانان قدیم معمولا درپایان کتاب های خود فصلی با عنوان «مغالطات» می آوردند و درآن، انواع مغالطاتی را که ممکن است انسان در فکر و استدلال کردن دچار آن شود و یا به عمد گفتار خود را مقرون به آنها سازد، ذکر می کردند. در واقع با آموختن این بحث فردمحقق می تواند مواضع خطا و اشتباه در آموزه ها و افکار دیگران را شناخته، نشان دهد که نظریه های آنان درست نیست و باید از نو درباره مسائل موردنظر اندیشید.

ب) پیش فرض ها

دین پژوهی که قصد نواندیشی و نوآوری در دین دارد، نظیر هر پژوهشگر دیگری طبعا با پذیرش مجموعه ای از مفروضات و پیش فرض ها شروع به کار می کند. در ادامه به برخی از این پیش فرض ها اشاره می کنیم.

۱) امکان نواندیشی و نوآوری در دین

اولین پیش فرض این است که نواندیشی دینی و نوآوری در دین، امری ممکن است. این پیش فرض، به معنای نفی و رد تحجرگرایی در حوزه دین پژوهی است. مهمترین دلیل امکان نوآوری در دین، وجود گزاره های ظنی و احکام متغیر در دین می باشد. در گزاره های ظنی، از آنجا که یقینی و قطعی نبوده، احتمال نادرستی و عدم مطابقت آنها با واقع داده می شود، مجال برای تحقیق و بررسی بیشتر و ارائه نظریه جدید وجود دارد.

گزاره های دینی از جنبه دیگر به ثابت ومتغیر تقسیم می شوند؛ دسته اول گزاره های ثابت یا ضروریات دین است که شاکله اصلی دین را تشکیل داده، همیشگی و غیرقابل تغییرند و عدم پذیرش آنها مساوی با رد و انکار دین مزبور است.

این گزاره ها از اصلی ترین و قطعی ترین منابع دین- در مورد اسلام عقل قطعی، قرآن و روایات متواتر- و دارای دلالت روشن به دست می آیند. دراین دسته از گزاره ها، همچنان که گفتیم، امکان نوآوری و نظریه پردازی وجود ندارد. تنها تحول ممکن در این بخش، ارائه استدلال های بیشتر و بهتر است.

دسته دوم احکام متغیر دین هستند که شامل برخی از گزاره های اخلاقی و احکام عملی می باشند. دلیل امکان تغییر در این دسته از گزاره ها آن است که تابع مصالح و مفاسد واقعی هستند و چون این مصالح و مفاسد ثابت نیست- به تناسب تغییر در اوضاع و احوال و شرایط زمانی و مکانی و دگرگون شدن نیازهای انسان دچار تغییر می گردند- احکام تابع آنها نیز تحول و تغییر پیدا می کنند.

۲) امکان وجود خطا در افکار پیشینیان

همانطور که بیان شد، نواندیشی به معنای بازاندیشی و تفکر دوباره درباره مسائلی است که گذشتگان درباره آنها بحث، و چه بسا راه حلی برای آنها ارائه کرده اند. از این روی، کسی که قصد نوآوری در دین دارد. باید فرض وجود خطا و اشتباه در افکار و اندیشه های گذشتگان را معقول و ممکن بداند و در نتیجه، درصدد رفع آن اشتباه و رسیدن به پاسخ صحیح تر باشد. البته این بازاندیشی منحصر به خود مسائل نیست، بلکه ممکن است درپیش فرض ها، روش ها و ابزار بررسی مسائل و یا در دلایل آنها باشد، بنابراین، چه بسا خطای احتمالی در افکار گذشتگان در شیوه ها، روش ها و پیش فرض ها باشد. نه در خود مسائل و پاسخ آنها. حتی ممکن است مسئله ای به هیچ وجه مورد توجه آنها نبوده باشد، ولی در صورت پرداختن به آن، با همان شیوه ها و ابزار رایج بررسی می شد. بنابراین نوآوری ممکن است به صورت ارائه راه حل جدید برای مسائل، تعریف روش های نو، اقامه دلایل تازه و یا طرح مسئله نو باشد.

ج) قواعد راهبردی نواندیشی دینی

برای نواندیشی دینی، نظیر هر فعالیت علمی دیگر، قواعد و ضوابط راهبردی ای وجود دارد که نواندیش دینی پس از کسب پیش نیازهای لازم و پذیرش پیش فرض های مورد نیاز، باید آنها را در روند مطالعات و پژوهش های دین پژوهانه خود به کار گیرد تا هم از صحت و درستی مسیری که می پیماید و هم از نتایج و نوآوری های به دست آمده و اتقان و اعتبار آنها اطمینان حاصل کند. در ادامه، برخی از مهم ترین این قواعد بررسی می شود:

۱) آغاز کردن از یقینیات

روشن است که در نواندیشی و نوآوری دینی، نتایج و نظریه های جدید نباید با یقینیات و ضروریات دین در تعارض باشد. وجود ناسازگاری میان نتایج جدید و گزاره های قطعی دین، نشانه نادرستی و اعتبار نداشتن نتایج نواندیشی است. بنابراین، نواندیش دینی باید به گونه ای عمل کند که از حصول نتایج درست و سازگار با احکام قطعی دین اطمینان داشته باشد. اما راهکار چیست؟

همان گونه که در دانش معرفت شناسی ثابت شده است، در هر علمی با دو دسته از قضایا مواجه ایم: قضایای بدیهی و قضایای نظری؛ مقصود از قضایای بدیهی قضایایی است که پذیرش آنها نیاز به فکر و استدلال ندارد؛ اما قضایای نظری قضایایی اند که تصدیق آنها نیازمند فکر و استدلال است. بدیهیات خود بر دو نوع اند: بدیهیات اولیه و بدیهیات ثانویه؛ بدیهیات اولیه که «اولیات» نیز نامیده می شوند، قضایایی هستند که پذیرش آنها تنها بر تصور دقیق موضوع و محمول و رابطه میان آنها مبتنی است؛ مانند اصل علیت، اصل امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین و اصل هویت. اما بدیهیات ثانویه قضایایی هستند که تصدیق آنها در گرو به کار گرفتن اندام های حسی یا چیزهای دیگری غیر از تصور موضوع و محمول است. منطق دانان بدیهیات ثانویه را به شش دسته تقسیم کرده اند:

حسیات، وجدانیات، حدسیات، فطریات، تجربیات و متواترات. اما حقیقت این است که همه این قضایا بدیهی نیستند و تنها دو دسته از قضایا را می توان بدیهی به معنای واقعی دانست؛ یکی بدیهیات اولیه و دیگری وجدانیات که انعکاس علوم حضوری می باشند. حدسیات و فطریات از قضایای قریب به بدیهی هستند و سایر قضایا را باید از قضایای نظری و محتاج به برهان تلقی کرد. (آموزش فلسفه، ج ۱، ص ۲۳۷)

از دیدگاه معرفت شناسان مسلمان، همه قضایای بدیهی، یقینی و غیرقابل تردیدند؛ اما در قضایای نظری وقتی به یقین می رسیم که بتوانیم آنها را به بدیهیات ارجاع دهیم. به عبارت دیگر، معیار صدق یقینی بودن قضایای نظری، ارجاع آنها به بدیهیات است؛ هم از نظر محتوا و ماده و هم از نظر صورت و شکل، و اگر نتوان قضیه ای را به یکی از بدیهیات بازگرداند، صدق آن قضیه احراز نشده و طبعاً برای ما مشکوک خواهد بود. بنابراین، می توان گفت کسی که می خواهد در یکی از شاخه های علوم از جمله علوم دینی به پژوهش بپردازد، با دو دسته از قضایا روبه رو است؛ یک دسته از آنها بدیهی یقینی و بی نیاز از استدلال اند؛ برخی از این قضایا میان تمام علوم مختلف مشترک بوده و در همه آنها به طور یکسان به کار می روند؛ نظیر قضیه «اجتماع نقیضین محال است»، «هر چیزی خودش خودش است» و در کل بدیهیات اولیه؛ اما بعضی دیگر از این قضایا اختصاص به دسته و شاخه خاصی از علوم دارند؛ مانند قضایای حسی که فقط در علوم تجربی کاربرد دارند. وظیفه محقق در این قسمت شناخت درست و کامل این دسته از قضایا و پذیرفتن آنها است.

دسته دوم قضایای نظری، و نیازمند به فکر و استدلال هستند که محقق و پژوهشگر برای رسیدن به یقین در آنها، باید از طریق استدلال آنها را به یقینیات بازگرداند. البته همه قضایای نظری یک علم به یک صورت نیستند؛ برخی از آنها با یک واسطه به بدیهیات بازمی گردند و برخی با دو واسطه و... به عبارت دیگر، این دسته از قضایا همه نظری اند و پذیرش صدق آنها و یا رسیدن به یقین در آنها نیازمند استدلال است، اما در دوری و نزدیکی به یقینیات و قضایای پایه با هم متفاوتند؛ برخی از آنها از بعضی دیگر به یقینیات نزدیک تر و در نتیجه حصول یقین در آنها آسان تر است و دسته ای از آنها با چند واسطه و استدلال های گوناگون و گاه به سختی به بدیهیات ارجاع می یابند.

دین نیز هر دو دسته مسائل پیش گفته را دارد و پژوهشگر علوم دینی در مطالعات و پژوهش های خود باید از قضایای یقینی یا قضایایی که نسبت به سایر قضایا یقینی ترند یا کسب یقین در آنها آسان تر است شروع کند؛ یعنی باید این قضایا را به منزله پایه و مبنا قرار داده، حرکت ذهنی و فکری خود را از آنها و بر پایه آنها آغاز کند. ابتدا باید این دسته از قضایا را بشناسد و بپذیرد، آن گاه به سراغ قضایای نظری و مشکوک رفته و با ارجاع آنها به یقینیات از طریق استدلال، آنها را از مشکوک بودن خارج و به یقینی تبدیل کند. بنابراین، حرکت از یقینیات به سوی مسائل مشکوک یک اصل روش شناختی است که در پژوهش های دینی باید رعایت شود. در این صورت هم سریع تر و آسان تر به نتایج می رسیم و هم نتایج تحقیقات ما به واقعیت نزدیکتر خواهد بود. افزون بر این، از سازگاری نتایج جدید با گزاره های یقینی و قطعی دین اطمینان حاصل خواهد شد.

۲) پرهیز از تفسیر به رأی

پیش از این اشاره کردیم که مهم ترین و بیشترین آموزه ها و معارف دینی ما در قالب متون قرآن و روایات ارائه شده اند. راه استفاده از متن نیز فهم و تفسیر آن است؛ اما این تفسیر باید صحیح و روشمند باشد؛ در غیر این صورت، به بدفهمی و ضایع کردن دین خواهد انجامید. تفسیر روشمند قواعد و اصول مشخصی دارد که در اینجا تنها به یکی از آنها که با موضوع مورد بحث بیشتر ارتباط دارد، می پردازیم و آن پرهیز از دخالت دادن پیش دانسته ها و پیش فرض های نظری از یک سو و انگیزه ها و تمایلات درونی و شخصی از سوی دیگر، در فرآیند فهم و تفسیر متن است. چه بسا آدمی قبل از پژوهش در هر مسئله ای دارای یک سلسله پیشینه های ذهنی و تمایلات شخصی باشد که اگر در مقام تحقیق آنها را واننهد، نتیجه به دست آمده از پژوهش ناب و بی پیرایه نخواهد بود. از این روی، دخالت دادن برخی انگیزه های درونی مانند شهرت طلبی، کسب محبوبیت و جایگاه اجتماعی یا منافع شخصی دیگر در برداشت از دین که انسان را وامی دارد به گونه ای احکام و معارف دینی را توجیه و تفسیر کند که درنهایت به نفع خواسته های نفسانی او باشد، «اجتهاد به رأی» نام دارد. این گونه برداشت از دین در حقیقت تحمیل عقیده و نظر خود بر دین است، نه برداشت بی طرفانه و حقیقت طلبانه از آن. (پرسش ها و پاسخ ها، ج۳، ص۴۴)

البته توجه به یک نکته لازم است و آن اینکه معلومات و پیش دانسته های محققی که به دنبال فهم و تفسیر دین می رود در فهم متن دخالت می کند، اما همه دخالت ها یکسان و نامشروع نیستند؛ بنابراین، باید انواع دخالت را شناخت. برخی از دخالت های دانسته های ما مشروع و جایز، و بعضی از آنها ناروا و نادرست است. برای مثال، دخالت آن دسته از معلومات که نقش ابزاری و مقدماتی دارند نه تنها جایز، بلکه لازم است. ازجمله این معلومات می توان به زبان و ادبیات عرب، اصول و قواعد محاوره عرفی مانند قاعده سیاق، اطلاق و تقیید، توجه به قرائن لفظی و غیرلفظی متن و غیره اشاره کرد.

دسته دیگری از معلومات زمینه استنطاق و پرسش از متن را فراهم می سازد. مفسر هرگاه با پرسش هایی نوین به دنبال متون دینی برود و با رعایت روش و ضوابط تفسیر به جست و جوی پاسخ پرسش های خود از متن برآید، این امر می تواند به دریافت های نوینی از متون دینی بینجامد. اما باید توجه داشت که دراین شیوه، آنچه جایز است، تنها عرضه پرسش به متن دینی و دریافت پاسخ آن از متن دینی با فحص وتحقیق روشمند وکافی است، نه عرضه پرسش و پاسخ به متن. به عبارت دیگر، مفسر نمی تواند افزون بر طرح پرسش، پاسخ آن را نیز خود بدهد و مراجعه او به متن دینی تنها برای یافتن مؤید وحدیث یا آیه ای باشد که با رأی و پاسخ او هماهنگ باشد. این همان «تفسیر به رأی»است که معنای آن تحمیل رأی و دانسته خویش بر متن دینی است. به عبارت دیگر، مفسر باید توجه داشته باشد که دانسته های قبلی او صرفاً ابزار فهم معنا و مقصود متن دینی یا وسیله ای برای استنطاق آن هستند، نه اموری که محتوا و معنای متن را رقم زده و نسبت به آن معناساز باشند. معنای متن امری متعین و درخود متن نهفته است و مفسر تنها باید آن را کشف کند. (علی ربانی گلپایگانی، هر منوتیک منطق و فهم دین،ص ۳۳۲)

نکته دیگر اینکه «تفسیر به رأی» صرفاً تفسیری نیست که با معنای واقعی متون دینی ناسازگار باشد، بلکه ممکن است تفسیر در عین مطابقت با واقع، تفسیر به رأی به شمارآید. بنابر این، ملاک صحت و صحت نداشتن تفسیر متن دینی، رسیدن یا نرسیدن به معنای واقعی متن نیست، بلکه ملاک روشی است که در فهم متن به کار گرفته می شود. هر گاه مفسر از قبل رأیی را برگزیند و بدون درنظرگرفتن قواعد و ضوابط فهم یک متن، آن را براساس رأی مزبور تفسیر کند، این روش او تفسیر به رأی است؛ هرچند به صورت اتفاقی رأی او با معنای مقصود متن هماهنگ باشد. اما هرگاه رأی پیشین خود را برمتن دینی عرضه کند و با درنظر گرفتن تمام اصول و قواعد فهم آن را تفسیر کند، خواه با رأی پـیشین او سازگار باشد یا ناسازگار، این روش او تفسیر به رأی نخواهد بود؛ هر چند به معنای واقعی متن نیز دست نیاید. (همان، ص ۳۳۰)

بنابراین، نواندیش دینی وکسی که قصد دارد در دین نوآوری کند، باید توجه داشته باشد که از دخالت دادن پیش دانسته ها و امیال نفسانی در پژوهش های دینی پرهیز کرده، متن دینی را براساس روش صحیح آن فهم و تفسیر کند؛ در غیر این صورت هر نتیجه و نظریه جدیدی که به دست آورد، نامعتبر خواهد بود.

۳) پرهیز از التقاط فکری

التقاط در لغت به معنای برچیدن و از زمین برداشتن است و تفکر التقاطی اصطلاحی است که به گونه ای خاص از اندیشیدن اطلاق می شود. توضیح اینکه اهل اندیشه و نظر این سخن را که «هر اندیمشندی شایسته است درحوزه تخصصی خویش به اظهار نظر بپردازد» می ستایند و معتقدند آنجا که مباحث تخصصی می شود، باید از کارشناسان هر فن نظر خواهی کرد. ولی گاه در مقام عمل کسانی یافت می شوند که بدون توجه به قاعده عقلانی مزبور، در زمینه های گوناگون -که قطعاً همه آنها درحوزه تخصص ایشان نیست-به اظهار نظر می پـردازند.

این گونه افراد درمیان دیدگاه هایی که درهر یک از زمینه های مختلف ارائه شده است، نظری را پسندیده و برمی گرینند و بدون توجه به زیر ساخت های فکری دیدگاه گزینش شده، مجموعه ای ازنظریه ها را به مثابه تفکر خویش انتخاب و به دیگران عرضه می کنند که گاه با اندکی دقت، ناهمگونی و حتی تناقض درمیان اجزای این تفکر به راحتی قابل شناسایی است.

برای نمونه از مطالعاتی که در زمینه روان شناسی، جامعه شناسی، سیاست، حقوق، فلسفه و دین داشته اند، مجموعه ای از نظریه ها که هر یک برگرفته از گرایشی خاص است فراهم آورند. البته این مجموعه براساس سنجش های دقیق و موشکافی در زیربناهای فکری نظریه ها و درنظرگرفتن سازگاری آنها به دست نیامده است، بلکه آنچه به مذاق این تدوین کننده خوش تر آمده، قبول تام یافته، درکنار دیگر نظریه ها قرارگرفته است. بزرگترین اشکال این گونه اظهارنظرهای غیر کارشناسانه، ناسازگار بودن آنها با یکدیگر است که به دلیل همین ناسازگاری در اجزا و یا حتی تناقض در میان آنها، هرگز نمی تواند مجموعه ای منسجم از افکار صحیح پدید آورد.

بنابراین، «تفکر التقاطی» در اصطلاح عبارت است از مجموعه ای از دیدگاه ها که از گرایش های متفاوت و گاه متناقض برگرفته شده، در کنار هم گرد آمده است و چون بنیان ها و زیرساخت های این گرایش ها و نظریه ها، ناهمگون و یا در مقابل هم اند، دارندگان تفکر التقاطی بعضاً به ورطه پلورالیسم در افتاده اند.

در جامعه اسلامی ما نیز، به ویژه در نیم قرن اخیر، این نوع تفکر در میان کسانی که از قوت فکر و قدرت تحقیق علمی لازم برخوردار نیستند، رایج بوده است. کم نیستند افرادی که از یک سو مسلمان اند و در مقام سخن حاضر نیستند دست از تمامیت اسلام و عقاید دینی بردارند، اما از سوی دیگر سخت شیفته دیدگاه های دیگران در زمینه های مختلف اند و در عین حال، نه در مسائل دینی تخصص لازم را دارند و نه در همه زمینه هایی که در آن به اظهارنظر پرداخته اند.

بنابراین، نواندیش دینی باید توجه داشته باشد که با ذهنی انباشته از نظریه های مربوط به گرایش های گوناگون علمی که بدون تأمل در مبانی و صحت و سقم آنها در کنار یکدیگر قرار گرفته اند، نمی توان به نوآوری در دین پرداخت؛ نتیجه این گونه نوآوری ها و نواندیشی ها، اغلب ایجاد «بدعت» در دین است؛ یعنی نسبت دادن آنچه از دین نیست به دین. این مسئله محصول اجتهاد به رأی و برداشت التقاطی از منابع دینی است؛ زیرا همان گونه که گفتیم، اجتهاد به رأی، دخالت دادن پیشینه های ذهنی و نظریات از پیش پذیرفته شده، در برداشت از دین است و این نظریه ها نوعاً از مکاتب و گرایش های غیردینی و حتی ضددینی در ذهن پژوهش گران حاصل می آید؛ وگرنه اگر این امور نیز برآمده از دین و بخشی از آن باشند، هرگز امکان نخواهد داشت که با بخش های دیگر دین در تنافی باشند. بنابراین، می توان نتیجه تفکر التقاطی را بدعت، و تفکر مزبور را نتیجه دخالت تمایلات نفسانی و سلیقه شخصی در شناخت و تفسیر دین دانست.

باید توجه داشت آنچه صاحبان تفکر التقاطی به دین نسبت می دهند، چون قرین فهم سلیم و بی طرفانه از دین و همراه با مقدمات و شرایط لازم برای این کار نبوده است، عقلاً و شرعاً نه در مورد خود دارندگان این گونه تفکر و نه در مورد دیگران حجیتی ندارد و هرگز نمی تواند مبنای عقیده یا عمل دین داران قرار گیرد.

● نتیجه گیری

از آنچه در باره نواندیشی دینی به اختصار بیان شد، می توان دریافت که این مقوله از سنخ تفکر، به معنای دقیق کلمه بوده، مقصود از آن بازاندیشی در افکار و نظریه های گذشتگان- برمبنای دلایل قطعی تر و شیوه های صحیح تر- به منظور کشف خطاهای آنها و دست یابی به تبیین ها و تفسیرهای جدید از دین و آموزه های آن است. بنابراین، باید توجه داشت که این مقوله از اهمیت و ظرافت فوق العاده ای برخوردار است و این اندازه اهمیت به دلیل حساسیت ویژه ای است که در خود دین و دین پژوهی وجود دارد و با سرنوشت ابدی انسان و سعادت یا شقاوت اخروی او گره خورده است. از این روی، در خور هرگونه دقت و باریک بینی و تلاش برای ارائه نوآوری های همسان و هماهنگ با اصول و مبانی یقینی دین است. این امر نیز میسر نمی شود مگر با شناختن پیش نیازها، شرایط، قواعد و ضوابط، و در کل روش شناسی خاص این کار و به کار بردن صحیح و به جای آن در روند مطالعات و پژوهش های دینی.

کسی که با رعایت شرایط مزبور اندیشه جدیدی مطرح می کند، سخن و نظریه اش مسموع و قابل بررسی و مطالعه است. به عبارت دیگر، اگر فکر نو و نظریه جدید براساس روش شناسی صحیح و رعایت شرایط دیگر مطرح شود، ارزشمند است و نوآوری مقبول و صحیح تلقی می گردد، وگرنه هیچ ارزشی نخواهد داشت. آن نوع نوآوری و نواندیشی که نه براساس دلیل و مدرک و به کار بردن روش صحیح، بلکه از روی هوای نفس و به طور دلبخواهی صورت پذیرد، بسیار مذموم، و همان است که در تعابیر دینی از آن به «بدعت» تعبیر و در حد کفر و شرک معرفی شده است. در قرآن کریم درباره کسانی که این گونه نوآوری کنند، بالاترین لعن بیان شده است.