چهارشنبه, ۱۳ تیر, ۱۴۰۳ / 3 July, 2024
مجله ویستا

خودبه‌خودی و رهبری آگاهانه


خودبه‌خودی و رهبری آگاهانه

عبارت «خودبه‌خودی» را می‌توان به اشکال گوناگونی تعریف کرد، زیرا این پدیده که از آن سخن در میان است جهات مختلفی را داراست. باید خاطرنشان ساخت که در تاریخ، خودبه‌خودی «صرف» یا خالص …

عبارت «خودبه‌خودی» را می‌توان به اشکال گوناگونی تعریف کرد، زیرا این پدیده که از آن سخن در میان است جهات مختلفی را داراست. باید خاطرنشان ساخت که در تاریخ، خودبه‌خودی «صرف» یا خالص وجود ندارد، وگرنه با مکانیکی بودن «صرف» تطبیق می‌یابد. در «خودبه‌خودی‌ترین» جنبش، عناصر «رهبری آگاهانه» به‌طور ساده غیرقابل کنترل‌اند، آنان از خود سند و مدارک اطمینان‌بخشی باقی نگذاشته‌اند. می‌توان گفت که عنصر خودبه‌خودی بدین جهت صفت مشخصه‌«تاریخ طبقات تحت انقیاد» است، نه‌تنها بلکه نیز صفت مشخصه حاشیه‌ای و کناری‌ترین عناصر این طبقات است که به آگاهی و شعور «برای خود» طبقاتی نائل نگشته و بدین جهت تردیدی نداشته‌اند که تاریخ آنان هرگز بتواند اهمیتی کسب کند و از خود رویایی مدرک باقی نگذاشتند چرا که فاقد ارزش می‌شناختند.

پس در این جنبش‌ها انبوهی از عناصر «رهبری آگاهانه» موجود است لیکن هیچ یک از آنان نه عنصر مسط است و نه از سطح «دانش خلقی» لایه اجتماعی معین، از سطح «درک و احساس عامه» یا از مفهوم جهان سنتی آن لایه مشخص فراتر رفته است... اینکه در هر جنبش «خودبه‌خودی» عنصر ابتدایی رهبری آگاهانه و عنصر ابتدایی نظم و انضباط موجود است، به طور غیرمستقیم از آنجا هویداست که جریان‌ها و گروه‌هایی وجود دارند که جنبش خودبه‌خودی را به مثابه روش تایید می‌کنند. در این مورد لازم است میان عناصر صرفا «ایدئولوژیک» و عناصر عملیات پراتیک، بین محققانی که خودبه‌خودی را چون «روشی» که جامعه حامل آن است و نیز به‌مثابه هدف تکامل تاریخی و سیاستگرانی که آن را به مثابه شیوه «سیاسی» تصدیق می‌کنند، تمییز داد. باید گفت که در نخستین صحبت از مفهوم و درکی خطاست و درباره مورد بعدی سخت بر سر تضاد مستقیم و مسکینانه‌ای است که منشأ عملی خود را به خوبی نشان می‌دهد. خواست مستقیم برای آنکه جهتی مشخص جایگزین جهت دیگری شود. خطای محققان نیز منشایی عملی دارد، اما نه مستقیم در طول قرن‌ها و قرن‌ها، ناسیاسی‌گرایی (آپولی تی‌سیستم) سندیکالیست‌های فرانسوی و قبل از جنگ هر دوی این عناصر را در برداشت، خطایی تئوریکی بود و حامل تضاد.

این عنصر «خوبه‌خودی» را نه نادیده گرفته و نه حتی بدان کم بها دادند، این عنصر تربیت گشت، به آن جهت داده شد و از تمام آن چیزهای نامربوطی که می‌توانست هستی آن را آلوده کند پاکیزه و مبری شد تا با تئوری مدرن (مارکسیسم) به طریقی حیاتبخش از نظر تاریخی موثر، همگون و یکدست شود. از طرف خود رهبران از «خودبه‌خودی» بودن جنبش سخن می‌رفت و مداقه درباره آن کاملا ضروری بود، چنین تاییدی نیروی محرک، قوه نیروبخش و عنصر وحدت در عمق بود. بیش از همه نفی آن چیزی بود که گویی مختار، ماجراجویانه و مصنوعی است، نه چیزی که از نظر تاریخی لازم آمده بود. به توده شناخت «تئوریک» عطا می‌کرد، شناخت آفرینندگی ارزش‌های تاریخی و نهادهای، شناخت بنیانگذاری حکومت. این پیوند میان «خوبه‌خودی» و «رهبری آگاهانه» یعنی نظم و «دیسیپلین» به درستی آکسیون واقعی سیاسی طبقات دست‌نشانده به مثابه سیاست توده است و نه ماجراجویی ساده گروه‌هایی که به توده‌ها عطف می‌کنند.

در این مورد یک مساله عمده تئوریک خودنمایی می‌کند؛ آیا تئوری مدرن در مخالفت با احساسات «خوبه‌خودی» توده‌ها قرار نمی‌گیرد؟ این تئوری نمی‌تواند در مخالفت با احساسات «خوبه‌خودی» توده قرار گیرد: مابین آنان اختلاف «کمی» و مرتبه‌ای موجود است نه اختلاف کیفی: «تبدیل» متقابل آن دو یعنی انتقال از یکی به دیگری و بالعکس باید امکان پذیرش شود... نسبت به جنبش‌های به اصطلاح «خودبه‌خودی» بی‌اهمیتی نشان دادن، یا بدتر: آن را بی‌ارزش دانستن، یعنی از دادن جهتی آگاهانه به آن امتناع نمودن، امتناع از گنجاندن رفعت مقام آنان در کادر سیاسی، می تواند غالبا نتایجی بسیار وخیم و اندوهناک‌بار آورد.