سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

اگزیستانسیالیسم کهنه چراغ دیروز


اگزیستانسیالیسم کهنه چراغ دیروز

اگزیستانسیالیسم یکی از جنبش های مهم و تاثیرگذار فلسفی , ادبی و هنری قرن بیستم بود که به مدت سه دهه گرایش غالب مجامع فکری اروپای قاره ای حساب می شد و ذهن اندیشمندان بسیاری را درگیر خود ساخت و شاید یکی از تفاوتهای این گرایش با گرایش های دیگر فلسفی در این بود که به هیچ روی محدود به سخن فلسفی نبود

« جوابگوی آن خواهم بود » گوشه گیران آلتونا ( ژان پل سارتر )

اگزیستانسیالیسم یکی از جنبش های مهم و تاثیرگذار فلسفی ، ادبی و هنری قرن بیستم بود که به مدت سه دهه گرایش غالب مجامع فکری اروپای قاره ای حساب می شد و ذهن اندیشمندان بسیاری را درگیر خود ساخت و شاید یکی از تفاوتهای این گرایش با گرایش های دیگر فلسفی در این بود که به هیچ روی محدود به سخن فلسفی نبود امروزه برای ما آسان نیست که بی مطالعه ی رمانهایی چون تهوع سارتر ، بیگانه ی کامو، مانداران های دوبوودار . از اگزیستانسیالیسم بگوییم. نکته ی مهم دیگر این است که اگزیستانسیالیسم به هیچ روی نام یک گرایش فلسفی معین نیست. ما در این حلقه اندیشمندان بسیار زیادی را می بینیم که شاید بتوان گفت هیچ وجه مشترکی بین اینان نتوان یافت و شاید تنها بتوان گفت هیچ کدامشان این نام را برای خود نمی پذیرفتند . حتی خودسارتر در اواخر و با اکراه خود را اگزیستانسیالیسم دانست. اگزیستانسیالیسم نامی است که به تحقیر مجامع فکری به گروه خاصی از اندیشمندان دادند. سرنوشتی مشابه ساختارگرایی که جز لوی استروس که رسماً خود را ساختار می دانست سایر اندیشمندانی که بدین نام متصف شد ( بارت ، لاکان و فوکو) هرگز خود را ساختارگرا نمی دانستند. در مورد فوکو بر این عقیده ام که هیچ گاه حتی در زمان تحلیلهای دیرینه شناسانه ای که از نظام های معرفی ارائه می داد، ساختارگرا نبود. به هر رو برای اینکه تعهد خود را نسبت به گفته ی فوق نشان دهم حتی از تقسیم بندی اگزیستانسیالیستها سرباز می زنم. و سعی می کنم رویکرد اگزیستانسیالیستی را در بین چند اندیشمندی که بدین نام شناخته می شوند برجسته سازم و فکر می کنم بهتر است از فیلسوفی یاد کنم که کم چنال نیافرید ، فیلسوفی که اگزیستانسیالیسم را امروزه با نام وی می شناسیم . ژان پل سارتر، فیلسوفی که قضاوت های متعددی در موردش شده است و شاید تلخ ترین قضاوت را فوکو در موردش کرده است و وی را فیلسوفی قرن نوزدهمی خوانده بود.

نکته ی مهمی که یادآوری آن ضرورت دارد این است که اساساً قصدم ارائه ی توضیح و تحلیلی از فلسفه ی سارتر نیست . چه اینکه این کار را باید به کتابی مجزا حواله کرد بلکه سعی می کنم نشان دهم چرا اگزیستانسیالیسم به معنای واقعی کلمه فلسفه ای غیر معاصر است . نه تنها امروز که حتی در اواخر عمر سارتر هم بخشهای مهمی از فلسفه ی وی از رونق افتاده بود و این حتی در مصاحبه ای که به مناسبت هفتاد سالگی سارتر باوی انجام شد مطرح شده است . در حالی که سارتر سالخورده هنوز زنده بود گرایش های پساساختار گران و پسامدرن تفکرات سارتر را حاشیه نشین کرده بودند و در آن مصاحبه هم سارتر در برابر این پیشگویی بارت که « مردم آثار شما را از نو کشف خواهند کرد » تنها به گفتن امیدوارم اکتفا کرد.

حال که بیش از ۲۷ سال از مرگ فیلسوف جدلی می گذرد گویی آن پیش گویی تحقق ناپذیرتر می نماید : سارتر پیامبر قرن ما نبود سارتر مرد در حالی که سالها قبلش «در انبوهی از نوشته های فلسفی ، ادبی و هنری اش مرده بود ...»

یکی از انتقادات اساسی به ، سارتر رویکرد سوبژکتیویته ی وی است . به تعبیر بابک احمدی، سارتر یکی از نخستین متافیزیسین های سوبژکتیوتیه بود هایدگر در نامه ای درباره ی انسان گرایی، اگزیستانسیالیسم سارتر را درگیر همان برداشت های متافیزیکی فلسفه ی مدرن یعنی سوژه ی دکارتی و سوژه ی برین کانتی دانست. سارتر در رساله اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، بحث خود را ا ستوار بر این باور کرده بود که « وجود انسان مقدم بر ماهیت اوست » و انسان نخست وجود می یابد بعد متوجه وجود خود می شود یعنی خود را می شناسد یا تعریف می کند سارتر نوشته بود : « انسان بیش از هر چیز طرحی است که در ذهن گرایی خود می زید » از نظر سارتر انسان چیزی نیست جز طریقی که عمل می کند و وارد عرصه ی کنش می شود. « انسان همواره در وضعیت هایی به سر می برد که ناچار از گزینش و انتخاب است و این اصل آزادی است» حکم مشهور سارتر « انسان اجبار به آزادی است که در عین حال نشان می دهد که انسان با گزینش خود هم ماهیت خویش را می سازد و هم همگان را متعهد می کند. اشکال اساسی دقیقا همین جا سر بر می آورد. و نشان می دهد که سارتر هنوز به طور کامل از اخلاق با یا شناسانه ی کانتی فراتر نرفته بود. سارتر هیچ ماهیت پیشینی برای انسان یا به اصطلاح منطقی ذاتیات همگانی را نمی پذیرد و رسماً می گوید « انسان جز کنش نیست » در حقیقت سارتر بارد هر عینیت ماهیت پیشین نتیجه می گیرد که اصل، ذهنیت (سوبژ ) است و این یگانه عاملی است که مقام انسان را تعیین و مشخص می کند. وی آگاهی دکارتی یا همان Cogito ( من می اندیشم ) را سنگ بنای اولیه ی آگاهی و ذهنیت می داند که یگانه نقطه ی شروع ممکن هم برای اگزیستانسیالیسم و هم برای اومانیسم به شمار می رود. در حقیقت ذهنیت و آگاهی که در انسان مقدم بر کنش و گزینش است، تعیین و تشخص ابتدایی اش را توسط حقیقت مطلقی که همان من می اندیشم پس هستم، که کسب می کند. این نتیجه باعث شده است که سارتر از انسان گرایی و حقیقت مطلق یاد کند برای همین از نظر هایدگر مشکل اصلی سارتر این است که نمی تواند بیرون از فضای دکارتی نفس بکشد .

آن چه هایدگر با آن مخالف است نه ضرورت کنش که سنت ذهنیت گرایی و سوبثرکیتویسمی است که سارتر بدان دچار است . سنتی که من بدان می اندیشم را آستانه ی آزادی معرفی می کند . و هایدگر می گوید درست است که سارتر حکم ماهیت مقدم بر وجود است را برعکس کرده است . اما این حالت عکس نیز متافیزیکی است. البته انتقاد هایدگر از سارتر جنبه ی دیگری دارد که مبتنی بر اینکه سارتر مدام از تقدم وجود بر ماهیت حرف می زند و بحث از وجود ، هستی را فراموش می کند که در این جا کاری بدان ندارم. و نقدهایی هم که بر انسان گرایی وارد می آورد که خود باید در جایی دیگر مطرح شود .

من فکر می کنم با در نظر گرفتن این نقطه ی اولین که سارتر نگاه مطلق گرایی به Cogito دارد است که فوکو سارتر را سده ی نوزدهمی خوانده بود. چرا که می دانیم دیگر نسبت حقیقت بنا بر سنت نیچه ای که ارزش ارزشها را زیر سوال می برد و از نهیلیسم اروپایی که نه با تحقیر که با ا حترام یاد می کرد درسنت فلسفی ارزش شده است.

حال از این جا وارد بحث مهم دیگری از اندیشه های سارتر شویم و آن بحث تعهد است که ارتباط تنگاتنگی با مسئله ی اخلاق در اندیشه های سارتر دارد. گفتیم که از نظر سارتر من همواره باید گزینش کنم و من به نوعی محکوم به آزادی هستم ولی هرگزینشی به سادگی یک گزینش فردی و محلی نیست بلکه امری همگانی است چرا هر که هر انتخاب من نه فقط بر زندگی خودم که بر سرنوشت دیگران هم اثر می گذارد. پس من در برابر گزینش هایم مسئولم ، متعهدم . اینکه هایدگر در سالهای ۴-۱۹۳۳ عضو حزب نازی می شود و فطق ریاست دانشگاهی را در سال ۱۹۳۳ ارائه می کند( فطقی که کاملا فاشیستی است) . گزینشی بوده است که در برابر کولاکهای آن مسئول است یا اینکه سارتر در برابر کولاکهای شوروی سکوت می کند نیز همین طور. از نظر سارتر وقتی من در وضعیت های خاص کنشی را انجام می دهم گزینشی قطعا درست است و این یعنی هر کسی که در وضعیت من قرار بگیرد باید این کار را بکند در این جا نزدیکی سارتر به باورهای بایا شناسانه در اخلاق کانتی مشهود است. در حقیقت من متعهدم به گزینش هایم چون هر گزینش من منش توصیه ای دارد . البته قطعاً نباید در دام برداشتی راست کیش از این بحث افتاد و فکر کرد که تعهد از نظر سارتر تعهد به یا حزب یا ایدئولوژی خاصی است که برداشتی بس نابجاست .

پس از نظر سارتر تعهد امری است که به دلیل عواقب کنشهای من بر هر گزینش من سایه انداخته است . شاید برای اینکه بتوان نگاه متافیزیکی سارتر را نشان داد باید گفت که همین که می شود . از گزینش بد یا خوب یادگرد نشان می دهد که این برداشت برداشتی مطلق گراست که امروزه اهمیت خود را از دست داده است .

شاید برای اینکه مفهوم اخلاق به معنایی که بحث کردیم روشن شود بهتر است فرازی از رمان تهوع را در اینجا بیاوریم . این قطعه برای من بهترین بخش بهترین بخش رمان تهوع است و یکی از زیباترین نوشته های ادبی سده ی بیستم :

« راه می افتم . باد فریاد آژیری را به گوشم می رساند . تنهای تنهایم ، ولی مانند دسته ای سرباز که به شهری فرود می آید راه می روم . در همین دم کشتیهایی در دریا هستند که نوای موسیقی در شان طنین انداز است. چراغها در همه ی شهرهای اروپا روشن می شود . کمونیستها و نازی ها در خیابان های برلین به روی هم تیر می اندازند. بیکاران در پیاده روهای نیویورک راه می روند . زنان جلوی میزهای آرایششان در اتاقی گرم نشسته اند و ریمل به مژه هایشان می کشند و من اینجا هستم ، توی این خیابان خلوت ، و هر تیری که از پنجره ای در نویکولون شلیک می شود، هر سکسکه ی خون آلود زخمانی که حملشان می کنند ،وهر حرکت دقیق وظریف زنهایی که خودشان را می آرایند به هریک از قدمهای من و به هریک از تپشهای قلب من پاسخ می دهد " البته باید درنظرداشت که خود سارتر دچار برداشت دوگانه ای ازاخلاق بود،برداشت فوق که مورد بررسی قراردادیم محصول نگاه پدیدار شناسانه ی مارتر به اخلاق است . ولی مثلاً در اگزیستالیسم واصالت بشر هم اخلاق به نحوفوق مطرح می شود وهم اخلاق به نحوکاملاًنسبی وفردی که طبعاً نگرش به اخلاق متعهد را زیرسوال می برد. سارتردرآن جا میگوید « وانهادگی » متضمن این معنی نیز هست که ما خود شخصاً هستی خود را انتخاب می کنیم" ودرهمان جاست که سارتر بین انتخاب اخلاقی با آفرینش هنری مشابهت برقرار مکند به سبکی که یادآور نیچه است .ومی گوید« اکنون باید گفت آیا هرگز به هنرمندی ایراد گرفته اند که چرا درآفرینش فلان تابلو از قواعد وضع شده ی پیشین الهام نگرفته است ؟ آیا هر گز از هنرمند پرسیده اند که تالویی که باید بیافریند چیست ؟ واضح است که برای ساختن تابلو،"نمونه ی معینی"وجود ندارد .....چه رابطه ای میان این امر واخلاق می توان یافت؟ باید گفت که مادرهمان موقعیت آفرینندگی قرار داریم در جهان اخلاق نیز ما نمی توانیم قبل از عمل و به بداهت عقل ، در باره ی آنچه باید آفریده شود تصمیم بگیریم. » در حقیقت همانطور که معلوم است سارتر هیچ ملاکی را برای اخلاق بر نمی تابد و انتخابها را کاملا فردی می داند . این مسئله بیانگر همان است که سارتر در همان سخنرانی ادعا می کند : نسبیت . ولی تلاش می کند تا بین نسبیت و جنبه ی مطلق التزام ارتباط برقرار کند. مشکل این جاست وقتی که ما قائل به نسبیت در حیطه ی امور اخلاقی قائل می شویم و گزینش ها را خرد می کنیم دیگر نه تنها امر انتقادی بی معنا می شود بلکه اساسا تعهد ، دلهره ، مسئولیت و بسیاری از مفاهیمی که مرتبط با حوزه ی اخلاق هستند رنگ می بازند چون با از کف رفتن حقیقت و پاره پاره کردن حقیقت سنتی که و به بژکتیوتیه ای داشت طبعا هیچ ملاکی فرافردی و فراپرسپکتیویته ای (فرامنظری ) معنا نخواهد داشت .

اساسا وقتی همان گونه که سارتر ادعا کرده است هر کسی باید راه خودش را یعنی هستی خودش را بسازد دیگر من چگونه می توانم در موردش قضاوت کنم مگر اینکه در دامان اخلاق بایاشناسانه پناه گیرم . آری این است مشکل اخلاق و بحران اخلاق در دوران ما. آن جا که وینگشتاین می گفت : « من احساسم را در مورد اخلاق تنها می توانم با یک استعاره بیان کنم . اگر کسی می توانست کتابی درباره ی اخلاق بنویسد که به راستی کتابی درباره ی اخلاق باشد ، این کتاب می توانست با یک انفجار ، تمامی کتابهای دیگر را در جهان ویران کند. » البته بحران در نسبیت حقیقت نیز خلاصه نمی شود و مشکل اساسی تر این است که جامعه ی مدرن کاملا یک جامعه ی پلورالیسم است . نسبت به رویکردها نمی تواند جواب واحدی بدهد. ارزشها متکثر و به غایت فردی شده اند. پس تعهد و مسئولیت که مبنی بر امکان انتقاداست کجا می رود؟ حقیقت در حوزه های مختلف متکثر، پاره پاره ، فردی و بیش از آنچه به نظر می رسد موقتی شده است پس من به چه می توانم متعهد باشم وقتی ارزشهایم نیز بی معنا می گردند و به طریق اولی من چگونه می توانم از کنش های دیگران انتقاد کنم و از آنها بخواهم متعهد باشند؟ فکر می کنم اگر کسی بتواند پاسخ دهد من به چه چیز می توانم متعهد باشم آن انفجار ویتگنشتاینی رخ خواهد داد . اگر کسی بگوید به آن چه که باور درست نسبت بدان داری متعهد باش. من می توانم بپرسم که این گونه یک شکنجه گر نیز می تواند عمل خود را بنا بر منش فردی گزینش ها توجیه کند. سوالی که ا ینک مطرح می شود این است که من نسبت به تعهد یا عدم تعهد وی چه می توانم بگویم ؟ و چگونه می توانم از منظری متافیزیکی در مورد اخلاقیّت کنش وی قضاوت کنم ؟ مگر آنکه مطلق گرا شوم ؟ گویا یافتن راه بدان سادگی که فکر می کردیم نیست به قول هایدگر :« انسان تصادفا راه را گم نمی کند وی ولی در گم گشتگی مدام پرسه می زند.

مسئله ی مهم دیگری که باید بدان اشاره کرد باز هم مربوط به رویکرد سوبژکتیویستی سارتر به معنایی که اشاره کردیم است بیاد بیاوریم در همان دوران که سارتر سعی می کرد معضلات فلسفه ی ناهمگون اش را حل کند فیلسوفی دیگر در جمهوری وایمار از فاشیستی بودن اومانیسم سخن می گفت. تئودور ویزنگروند آدرنو. آدرنو معتقد بود رویکرد اومانیستی ( که طبعا نتیجه ی رویکرد سوبثرکتیویسمی است ) اساسی فاشیستی دارد. براسای سوبثرکتیویسم رابطه ی انسان با انسان های دیگر و جهان ابژه ها رابطه ای نه برابر است . و سوژه ی استعلایی بر اساس استعلایش از انسان ها و ابژه ها با آن ها ارتباط برقرار می کند و لذا « دیگری » در رویکرد سوبثرکتیویستی منشی ابزاری می یابد. دیگری نه ارزشی فی نفسه که ارزشی ابزاری می یابد. دیگری یکی از امکانهائی است که من خودم را در آن می یابم این جاست که این جمله ی سارتر را می فهمیم « دیگری فهم است » من در رویکرد خودم به امکان های در پیش، دیگری را در حد ابزاری برای تحقق طرحهایم درک می کنم. این نگاه اگر چه در نگاه اول چنین نباشد ولی نگاهی سلطه طلب است. شاید برای همین باشد که ایمانوئل لویناس یکی دیگر از منتقدان سارتر از مفهوم « دیگریّت » یاد می کرد و دیگریت را بر اساس ( مفهوم هایدگری اش ) مبنای اخلاق می دانست. لونیاس می گوید « دیگری بهشت نیست ولی جهنم هم نیست» و اساسا بر اساس نگاه سوبژکتیویستی خود سوژه در مقام شناختن خود مجبور است خود را در مقام ابژه باز شناسد و سوژه ی ابژه شده یادآور بیگانگی ای است که مارکس از آن یاد می کرد.

صرف نظر از چگونگی امکان آن (که خود محل تأمّل جدی است) ، نگرشی الینه شده را هم همراه دارد شاید برای همین باشد که آدرنو و هورکهایمر، دیالیکتیک روشنگری خود را با این پرسش می آغازند که چرا بشر براستی بجای ورود به دوران مدرن وارد بربریّتی تازه شده است ؟ شاید نگرش آدرنو نسبت به رویکرد سوبثرکتیویستی اومانیسم قدری افراطی به نظربیاید ولی باید بدانیم یک چیز به آدرنو حق می داد چنین تلخ اندیش باشد: رویدادهای قرن بیستم . و فجایعی که در نیمه ی اول قرن شاهدش بودیم و اشتباه است که فکر کنیم دوران این فجایع تمام شده است ( به یاد بیاوریم ژان بود بودریار از فاجعه ای که رخ داده است یاد می کرد: فاجعه ی عصر سیبرنتیک ، کامپیوتر و دیجیتالیته شدن ) .

در نهایت باید دقت داشته باشیم که رویکرد اومانیستی که سارتر خود را نماینده ی آن می دانست امروزه چندان محل توجه نیست . بیاد بیاوریم رولان بارت از مرگ مولف یاد می کرد . رویکردی که ساختارگراها در گسترش آن تلاش بسیار کردند و اندیشمندانی مثل پل ریکور که پیشتر در زمینه ی هرمنوتیک می اندیشید ، نیز هر چند هرگز تسلیم اقتدار متن نشد ولی مرگ مولفی بود و گادامر هم به تأسی از هایدگر از تاریخ تاثیر یاد می کرد و هایدگر هم که اومانیسم را نماینده اوج دوران متافیزیک غربی می دانست و البته فوکو هم گویا موضع افراطی تری اخذ کرده بود و از مرگ انسان یاد می کرد و انسان را اختراعی می دانست که چندان از زمان کشف اش نگذشته بود و چندان هم به پایان آن باقی نمانده است. رویکرد شالوده شکنان هم به مقوله ی انسان و خرد ( دو مفهوم مقدس اومانیست ها ) که دیگر مشهور است .

علی رغم تمام اینها هنوز تهوع خوانده می شود . هستی و نیستی جزو پرفروش ترین کتابهای فلسفی سده ی پیشمان بود و سارتر هم روشنفکر ارشد دو ، سه دهه ی فرانسه . شخصیتی تاثیرگذار که شاید کم اندیشمندی را بتوان یافت. بسان وی که به آموزه های پیشینش بی وفا بماند. سارتر بارها نظرش را تغییر داد. در مورد مسائل مختلف رویکردهای جنجالی اتخاذ کرد. با روشنفکران مطرح آن دوران فرانسه چون ریمون آرُن ، کامو، مارسل ، لوئی استروس ، فوکو و .... درگیریها پیدا کرد. ولی همواره لحظه ایی از حمایت از آن چه که فکر می کرد درست است غافل نشد . سارتر نمونه ی کامل روشنفکر متعهد بود، فیلسوف آزادی و آزادی خواهی و شاید این همان چیزی باشد که باید از این فیلسوف مرده آموخت . فیلسوفی که کافه ی مورد علاقه اش هم libertre ( آزادی ) نام داشت. فیلسوفی که سالهاست درکنار یارعمرش سیمون دوبودار به خاک سرد مونپارناس عادت کرده است و شاید این گفته ی آندره ژید در مورد سارتر ذرّه ای اغراق آمیز نباشد : « من اثری را که باید به جا گذاشتم ، من زندگی کرده ام . ..»

saayeh.mihanblog.com

منابع

سارتر که می نوشت بابک احمدی نشر مرکز

اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر ژان پل سارتر ت: مصطفی رحیمی نشر نیلوفر

تهوع : ژان پل سارتر ت: امیر جلال الدین اعلم نشر نیلوفر

معمای مدرنیته بابک احمدی نشر مرکز

ا.منصوری