دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

فتوشاپ


فتوشاپ

دو پروژکتور، یک سه پایه عکاسی، یک دوربین و ... فضایی تنگ و تاریک ... دخترک با بی حوصلگی همه اینها را برای چندمین بار دید زد. سپس دستش را روی شانه های پیرمرد گذاشت و به دوربین خیره شد . …

دو پروژکتور، یک سه پایه عکاسی، یک دوربین و ... فضایی تنگ و تاریک ... دخترک با بی حوصلگی همه اینها را برای چندمین بار دید زد. سپس دستش را روی شانه های پیرمرد گذاشت و به دوربین خیره شد .

-لطفا یه کم واضح تر لبخند بزنید!

دخترک دوست داشت سر عکاس داد بزند، با آن لباس عروس داشت خفه می شد اما آب دهانش را به سختی قورت داد و ...

- آهان! حالا خوب شد!

- حاج آقا! چرا سگرمه هات اینقد تو همه؟! توی تالار اینطور نباشیا جلوی مهمونا! ناسلامتی امشب شب جشن تونه ...

عکاس سرش را برگرداند. دختر پیرمرد لبی جنباند و گفت: راست نمی گم؟! حاجی خیلی ...

- آخه دختر من بخوامم نمی تونم بخندم! مگه سکته پارسال یادت رفته؟!

و پیرمرد این جمله آخر را طوری گفت که انگار دوست نداشت به جز دخترش کسی بشنود.

عکاس دوباره برگشت. شستش رابه دندان گرفت و کمی مکث کرد. اما پس از چند لحظه لنز دوربین را دوباره سمت پیرمرد و دخترک گرفت و گفت: سه...دو...یک... حالا شد! ناراحت اخم حاج آقا هم نباشید خودم با فتوشاپ درستش می کنم! ... و همینطور اشک های دخترک را ...

و این جمله آخر را طوری ادا کرد که انگار دوست نداشت کسی جز خودش بشنود.

سید شهاب الدین موسوی زاده

گیلان - صومعه سرا