پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

نیاز آمریکا به حمایت دیگران


نیاز آمریکا به حمایت دیگران

کتاب نه چندان قطور ۲۴۰ صفحه با هشت فصل دکتر هاس, همانطورکه از نام آن بر می آید, صرف بازنمایی شرایط و اوضاع و احوالی استثنایی شده است که به عقیده او, فرصتی تاریخی را دراختیار ایالات متحده گذاشته تا با «در انداختن طرحی» جدید, مانع از بروز حوادث ناخوشایندی شود که قرن هاست با تعاملا ت بین المللی همراه بوده است

مرکز پژوهشی «وودرو ویلسون» چندی پیش در روز دو شنبه ۱۴ نوامبر، جلسه کوتاهی را برای معرفی آخرین کتاب «ریچارد هاس» با عنوان «فرصت: زمان آمریکا جهت تغییر مسیر تاریخ» با حضور وی در شهر واشنگتن برگزار کرد. (۱) دکتر هاس که سمت مشاور مخصوص «جورج بوش پدر» در هنگام عملیات نظامی آمریکا علیه عراق را در سالهای ۱۹۹۱-۱۹۹۰ برعهده داشت، بعد ها به مدیریت برنامه ریزی سیاسی در وزارت امور خارجه این کشور (و یکی از نزدیکترین مشاورین وزیر خارجه وقت، کالین پاول) برگزیده شد. اما کمی بعد از حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ میلادی و بروز اختلا فاتی چند، در جولای همان سال از سمت خود استعفا داد و به ریاست شورای روابط خارجی، یکی از پر نفوذ ترین مراکز تحقیقاتی و پژوهشی در سیاست خارجی آمریکا، انتخاب شد.

کتاب نه چندان قطور(۲۴۰ صفحه با هشت فصل) دکتر هاس، همانطورکه از نام آن بر می آید، صرف بازنمایی شرایط و اوضاع و احوالی استثنایی شده است که به عقیده او، فرصتی تاریخی را دراختیار ایالات متحده گذاشته تا با «در انداختن طرحی» جدید، مانع از بروز حوادث ناخوشایندی شود که قرن هاست با تعاملا ت بین المللی همراه بوده است.

به عقیده وی، فروریزی دیوار برلین در ۹ نوامبر ۱۹۸۹ و حوادث تروریستی ۱۱ سپتامبر ،۲۰۰۱ دو حادثه بزرگ ۱۵ سال اخیر هستند. اولی به معنای پایان جنگ سرد میان دو ابر قدرت، و دومی، مسبب آغاز برهه جدیدی در فرافکنی قدرت نظامی ایالا ت متحده به شمار می آید.

اما هیچکدام از این دو رویداد دوران جدیدی در روابط بین الملل را بوجود نیاورده اند، زیرا ۱۵ سا ل بعد از فروپاشی شوروی، هنوز از این برهه با نام «دوران بعد از جنگ سرد» یاد می شود.

استثنایی بودن شرایط به هیچ عنوان به معنای از بین رفتن خطرات و مصائب نیست. به گفته هاس، وقوع حادثه تروریستی دیگری در خاک ایالات متحده بسیار محتمل است و تنها به زمان نیاز دارد. وضعیت عمومی نیمی از جمعیت دنیا (۳ میلیارد نفر) که تنها با ۲ دلار در روز در زیر خط امرار معاش موسوم به «بخور و نمیر» روزگار می گذرانند و جمع کثیری از ایشان با انواع امراض، بویژه بیماری ایدز دست و پنجه نرم می کنند، بسیار رقت انگیز و خطر آفرین است.

علی رغم تمام خوشبینی ها، هنوز نشانه های امید بخشی در مورد صلحی پایدار میان اعراب و اسرائیل مشاهده نمی شود. عراق و افغانستان نیز فاصله بسیاری با ثبات، آرامش، غنای اقتصادی و مردم سالاری دارند. خطرات ناشی از سلاح های کشتار جمعی، و عدم ثبات حاصل از دستیابی تعداد بیشتری از کشورها به این تسلیحات مرگبار نیز غیر قابل چشم پوشی است. (ص. ۳ و ۴)

اما هسته مرکزی این وضعیت استثنایی که دکتر هاس از آن به عنوان یک «فرصت» نام می برد، کاهش چشمگیر امکان بروز جنگ میان قدرتهای بزرگ است. در واقع، همانطور که جورج بوش پسر نیز در سال ۲۰۰۳ به آن اشاره کرد، برای اولین بار بعد از هشت قرن، کشور ها می توانند هم و غم خود را صرف «رقابت در صلح به جای آمادگی مداوم برای جنگ کنند.»

از این منظر، تفاوت عمده میان قرون ۲۰ و ۲۱ میلادی در این است که به استثنای دهه آخر قرن گذشته، روابط بین الملل در سده بیستم میلادی در تضاد پیگیر و مبارزات خونین بین «دول بزرگ لیبرال و توتالیتر» خلاصه می شد. این هم در مورد دو جنگ جهانی صدق می کند و هم در خصوص جنگ سرد می توان به وضوح آن را مشاهده کرد. در حالی که، «رقابت سنتی و مبارزه برای تسلط کلاسیک»، جایگاه محوری خود را در روابط قدرتهای بزرگ در قرن حاضر (آمریکا، اتحادیه اروپا، روسیه، ژاپن، چین و هندوستان) از دست داده است.

نه سرزمینی برای جنگیدن بر سر آن وجود دارد و نه ایدئولوژیهای ناهمگونی که تنور تعارضات میان این کشور ها را گرم نگهدارد. برخلاف قبل، دیگر «بازدارندگی» نقش اول را در روابط قدرت های بزرگ بازی نمی کند. به غیر از کشورهای فوق الذکر، «بیش از ۱۰۰ کشور دموکراتیک با سیستم بازار آزاد وجود دارند که همه بر این باورند که تروریسم، امراض، و سلاحهای کشتار جمعی صلح و امنیت بین المللی را به مخاطره می اندازد.» (ص. ۶ و۷)

دکتر هاس معتقد است که مفاهیم قدیمی «موازنه و توازن» هم دیگر کاربرد سابق را ندارند. برای مثال، بودجه نظامی آمریکا ۵۰۰ میلیارد دلار در سال است که معادل جمع بودجه های مشابه کشورهای روسیه، اتحادیه اروپا، ژاپن، چین و هندوستان می باشد. به علاوه، هیچکدام از این قدرتها نمی توانند با میزان «تحرک، کشندگی (یا قتاله بودن)، و دقت» ابزارها و تسلیحات ایالات متحده رقابت کند. از طرف دیگر، در حالی که بخش اعظم بودجه نظامی صرف تأمین امنیت کشورها در مقابل همسایگانشان می شود، دو همسایه آمریکا، بزرگترین شرکای اقتصادی این کشورند و تنها ۱۰ تا ۱۵ در صد از بودجه نظامی ایالات متحده صرف محافظت از خاک اصلی آمریکا می شود.

«تولید ناخالص ملی آمریکا ۱۱۰۰۰ میلیارد (یا ۱۱ تریلیون) دلار در سا ل است.» این رقم که برابر با ۲۰% کل تولید کالا و خدمات در دنیاست، در ضمن، معادل جمع تولید ناخالص ملی آلمان، فرانسه، انگلستان و چین است. کمتراز ۵% از جمعیت دنیا در آمریکا زندگی می کنند، اما ۱۸% از کل واردات دنیا را به خود اختصاص داده اند. همه نشانه ها حاکی از این است که برای آینده قابل پیش بینی، دلار به عنوان «نزدیکترین چیز به پول بین المللی» باقی خواهد ماند.

به گفته هاس، اینها نقاط قوت آمریکا است. اما ایالات متحده نقاط ضربه پذیری هم دارد. پرسنل فعال نیروهای نظامی این کشور ۱‎/۴ میلیون نفر است؛ رقمی که به ایالات متحده اجازه نمی دهد به علاوه جنگ در عراق، رهبری عملیاتی نظامی با همین وسعت و شدت، و یا عملیات انسان دوستانه نسبتاً پر دامنه ای را برای مثال در سودان برعهده گیرد.

از لحاظ اقتصادی، رقم کسری موازنه تجاری این کشور سالانه برابر با ۶۰۰ میلیارد دلار است که معادل ۶% کل تولید ناخا لص ملی آمریکاست. در یک کلام، یکی از دلا یل قدرت اقتصادی ایالات متحده این است که هنوز کشور های دیگر مایلند مقدار معتنابهی از ذخایر خود را به دلار نگهدارند. افزایش بودجه نظامی به معنای کسری بیشتر است و اگر کشور های دیگر در نگهداری ذخائر خود به دلار تجدید نظر کنند، بالا بردن نرخ بهره به منظور جذب سرمایه باعث از بین رفتن فرصتهای شغلی و رکود اقتصادی خواهد شد. افزون بر این، این کشور می تواند «جنگهای انتخابی کوتاه و کم هزینه،» مانند جنگ بوسنی و کوزوو را تحمل کند، اما حمایت افکار عمومی از تعارضات نظامی انتخابی نسبتاً طولانی و پر هزینه (مانند ویتنام و عراق)، بویژه زمانی که «فداکاری نامحدود طلب می کنند و نتایج نامطمئن دارند،» طبیعتاً پایدار نیست.

هاس بسیاری از ضربه پذیری ها را از تجلیات پدیده جهانی شدن می داند. به عقیده او، «جهانی شدن به معنای افزایش حجم، سرعت و اهمیت جریان عبور و مرور انسانها و رد و بدل آرمان ها، کالا های ساخته شده، دلار ها، یورو ها، امواج تلویزیون و رادیو، قاچاق، امراض، پیام های الکترونیکی، تسلیحات و مقدار زیادی فروش در داخل جوامع و در صحنه بین المللی است. موضوع این نیست که عملکردهای یک حکومت بر دیگران اثر می گذارد و از آنها تأثیر می پذیرد. مهم این واقعیت است که بسیاری از مهمترین نیروها در جهان خارج از کنترل، و در برخی موارد، مافوق درک و آگاهی حکومت ها است.» (ص. ۱۵)

دکتر هاس معتقد است که اولاً آمریکا باید «جهانی شدن را یک واقعیت بداند و نه یک انتخاب.» ثانیاً ضمن افزایش خودداری، دیگران را نه رقیب، بلکه شریک و همراه تصور کند تا از این طریق به اجماع بین المللی دست یابد. و در آخر، باید قدرت را به نفوذ تبدیل کند. « زیرا قدرت بالقوه است؛ اما نفوذ بالفعل و مداوم می باشد.» (ص. ۱۸)

بهترین و کاراترین راه به باورهاس، تأکید سیاست خارجی ایالات متحده بر ایجاد «یکپارچگی» است که سه وجه دارد: اولاً، همکاری میان قدرتهای بزرگ باید مبتنی بر «تعهد مشترک و ترغیب برخی اصول و نتایج» باشد. به عبارت دیگر، در کنگره وین در سال ۱۸۱۵ میلادی قدرتهای بزرگ آن زمان (اتریش- مجارستان، پروس، فرانسه، روسیه و انگلیس) هیچ سازمان و نهادی برای ممانعت از بروز جنگ میان خود بوجود نیاوردند. حتی فکر ایجاد حکومت جهانی هم از مخیله شان عبور نکرد. «محصول کنگره وین تنها یک رشته تفاهم و تعهد به مشورت و مذاکره بود تا از فاجعه ای مانند جنگهای ناپلئونی جلوگیری شود.» همینطور در خلا ل جنگ سرد نیز دو طرف، مجموعه ای از مقررات ضمنی و غیر رسمی («بازدارندگی») را مد نظر قرار دادند تا از وقوع جنگ میان خود که به معنای نابودی دنیا بود، ممانعت به عمل آورند. (ص. ۲۳) «جورج کنان»، سیاستمدار و متفکر سیاسی آمریکایی، بازدارندگی را «مقابله با اتحاد شوروی، هر کجا که آن کشور به منا فع دنیای صلح آمیز و با ثبات لطمه زند،» تعریف می کرد. این سیاست مبتنی بر رد سازش و ساکت سازی دشمن از یک طرف، و نفی مقابله نظامی مستقیم میان دو ابر قدرت بود. (ص. ۲۵)

ثانیاً، دستگاه دیپلماسی آمریکا حداکثر تلاش خود را برای ترجمه این تعهدات به نهاد ها و کانالیزه کردن عملکرد های بین المللی از طریق آنها به کار گیرد و ثالثاً، کوشش کند تا به طور مداوم پیگیر «جذب همتا یان خود باشد و از خارج نگه داشتن کشورهای دیگر پرهیز کند. به عضویت در آوردن دیگران باید به منظور ایجاد جامعه بین المللی مبتنی بر همکاری و یکپارچگی به منظور هماوردی با چالشهای نوین باشد.» (ص. ۲۴) به نظر دکتر هاس، چه بسا هیچ بیانی در تأکید بر اهمیت دیپلماسی (یعنی کاری که ایالات متحده باید در آینده بر آن تأکید کند)، گویا تر از این گفته «هنری کیسینجر» نیست: «قدرت آمریکا یک واقعیت است؛ اما هنر دیپلماسی، تبدیل قدرت به اجماع است.» (ص. ۲۳)

دکتر هاس در کتاب خود می گوید: «دکترین بوش هم که تنها مخلوطی از ضد تروریسم، تشویق مردم سالاری، پیشگیرانه گری و یکجانبه گرایی بوده، عملاً نتوانسته است پاسخ مناسبی به چالش های پیش روی سیاست خارجی آمریکا بدهد. زیرا، به باور نویسنده کتاب، هیچ کدام از اینها و یا مخلوط فعلی آنها نمی تواند «چارچوبی ذهنی یا یک قطب نما برای سیاستمداران جهت تعیین اولویتها» فراهم آورد. ضد تروریسم به عنوان یک تئوری راهنمای سیاست بسیار محدود است. ترغیب دموکراسی عملاً نمی تواند دکترین سیاست خارجی باشد.

در آخر، بر اساس استدلال دکتر هاس، حال که پیگیری همه اینها (به علاوه «انزوا گری») غیر عملی و غیر معقول است، پیگیری «سیاست یکپارچگی، مناسب ترین بدیل سیاست خارجی ایالات متحده برای دنیای ما به حساب می آید.»

واشنگتن بویژه باید از وسوسه یکجانبه گرایی (آنگونه که شاهد برخی از تجلیات آن در جریان آماده سازی برای تهاجم به عراق بودیم)، پرهیز کند. تعقیب چنین سیاستی دقیقاً باعث « ظهور مجدد موازنه قوا، این بار میان آمریکا و چین» خواهد شد و بنیاد های سیاسی و احتمالاً نظامی آمریکا را به شد ت تضعیف خواهد کرد.

افزون بر این، یکپارچگی منافاتی با رهبری ایالات متحده ندارد. در حالیکه یکجانبه گری به معنای به تنهایی عمل کردن است. دولت بوش به تکرار این مطلب علاقه دارد که برای عمل، به سازمان ملل متحد و دیگران نیاز ندارد. «البته آمریکا به تنهایی می تواند عمل کند، اما [نکته اینجاست که] برای موفق شدن، محتاج حمایت دیگران است.» (ص. ۲۱)

پانوشت:

۱-RICHARD n. Haass, Opportunity: Americaشs Moment to Alter HistoryT, Public Affairs, N.Y., ۲۰۰۵

منبع: سایت اینترنتی «واشنگتن پریزم»