چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

زندگی بر مدار دروغ


زندگی بر مدار دروغ

نگاهی دیگر به فیلم «جدایی نادر از سیمین» به بهانه موفقیت های جهانی اش

در «جدایی نادر از سیمین»، یک نقش، شاید کوچک‌ترین نقش که جزو کم‌سال‌ترین آدم‌های قصه است، ‌بار مهم‌ترین حرف و سخن داستان را بر دوش می‌کشد. در چرخه زندگی فیلم «جدایی نادر از سیمین» همه آدم‌های اصلی درگیر و دار منطق سخت زندگی، تسلیم موقعیت‌اند..

گویا پایبندی به اخلاق و راستگویی زیانبار است و حفظ خویش، جز با دروغ ممکن نیست. حتی «ترمه» دختر ۱۱ ساله‌ای که در مرز کوچکی و بزرگی در منازعاتی ناخواسته فرو افتاده است، با وجود همه پاکی و تلاش و تقلایی که برای مبارزه با دروغگویی بزرگ‌تر‌ها دارد در گفت‌وگو با بازپرس پرونده، آنجا که قرار است معلوم شود نادر از ‌بارداری خدمتکار خانه آگاه بوده است یا نه، بالاخره دروغ می‌گوید. او، به روایت غیرمستقیم داستان، انگار اولین‌‌بار است که دروغی بزرگسالانه می‌گوید و می‌داند که دروغ می‌گوید و دروغ می‌گوید تا شری را از پدر دور کند؛ دروغی که نه ناشی از پلیدی و زشتکاری ترمه که بیش از هر چیز ناشی از جبر موقعیت است. دیگران در دروغ گفتن خود چندان رنجی نمی‌برند که بزرگ‌اند و قدرت توجیه، رنج گناه را از میان می‌برد، اما او که همچنان در پاکی دوران کودکی است، در رنج دروغ‌گفتن اشک می‌ریزد. ولی در هر حال او در مرز کوچکی و بزرگی به سلسله‌ای پیوسته است که بقیه آدم‌های ماجرا آن را می‌جنبانند؛ سلسله‌ای از آدم‌های خوب که در آنها نقض اخلاق شرط بقاست.

دخترک دیگر قصه، «سمیه» حالا مانده است تا به بزرگی یا حتی مرزهای بزرگسالی برسد. او در موقعیتی انفعالی، فقط نظاره‌گر گفته‌ها و کرده‌های آدم بزرگ‌هاست. چه آنجا که تندی‌های نادر با مادرش را می‌بیند، چه وقتی که به پاهای در زنجیر یک متهم در دادسرا با چشمان ترسیده خیره می‌شود و چه در لحظه‌هایی که گرگرفتگی پدر را در تاب و تب‌کشنده زندگی نظاره می‌کند، او فقط ناظر است. سمیه هنوز یک بازیگر زندگی نیست که بتواند یا حتی بخواهد دروغ بگوید. انگار که او تماشاچی نمایش پردردی است که دیگران ساخته و پرداخته‌اند. این دخترک ۵-۴ ساله، خبرها را دارد، او تقریبا شاهد منحصر به فرد همه وقایعی است که دعوا بر سر آنهاست و بهتر از بقیه می‌داند چه رخ داده است؛ به همین دلیل با وجود کودکی اما با همان چشم‌های درشت خیره، وقتی به رفتارها و گفته‌های پدر و مادر خود یا نادر و سیمین می‌نگرد، خوب می‌تواند قضاوت کند که درست کدام است و دروغ کدام.

سمیه هنوز چون به دنیای بزرگسالی پا نگذاشته یا مانند ترمه به مرز هم نرسیده است، خود نقشی در بازی دروغ بزرگان ندارد. او هنوز در معرض انتخاب میان راست و دروغ نیست. ما نمی‌دانیم اگر او هم یکی از نقش‌آفرینان حادثه بود چه می‌کرد یا اگر در آینده در وقایع مشابهی دخالت پیدا کند، چه خواهد کرد. آیا او هم تحت سلطه سخت شرایط، به قاعده حاکم بر بازی (دروغ) همچون ترمه تن خواهد داد؟ یا مانند مادرش بر این قاعده خواهد شورید و زندگی را قربانی فضیلت اخلاق می‌کند؟

آینده سمیه، آینده همه ماست، آینده کودکان امروز و بزرگان آینده. اندیشه رایج بر آن است که فقط آدم‌های بد دروغ می‌گویند و کلا نقض اخلاق و قانون، کار آدم‌های بد یا حتی پلید است. غلط نیست. باید اینطور باشد. آدم‌هایی دروغ می‌گویند که زشتکارند و توطئه‌گر و ذاتی پلشت دارند اما مشکل از آنجا آغاز می‌شود که تعداد آدم‌های عرفا خوبی که کار بد می‌کنند، زیاد شود. آدم‌های قصه «جدایی نادر از سیمین» از جنس آدم‌های صرفا خوبی‌اند که هر روز و هر ساعت می‌بینیم و می‌شناسیم. شاید اصلا خود ماییم، اما هر یک در جبر موقعیت برای گریز از سختی‌های شاید نه چندان دشوار زندگی به نوعی و به‌صورتی به دروغ پناه می‌برند. زشتکاری و پلیدی در آنها نمی‌بینیم اما از هم گسیخته‌اند.

در چنگال دشواری‌ها برای گریز از بن‌بست‌ها، راستی و درستی برایشان کارکرد ندارد. باید کم‌وبیش دروغ بگویند و هریک به نوعی این دروغ‌ها را توجیه کنند. گریزگاهی است دروغ، برای خروج آدم‌های خوب از بن‌بست‌های زندگی، یا بدتر از آن برای جلب منفعت‌های بیشتر. وقتی دروغ در نظم اجتماعی به منطق بقا بدل می‌شود، باید ترسید. از عادت به آن باید ترسید. باید از همه‌چیز ترسید. باید از آینده ترسید. آنکه از این همه نترسد و نگران نباشد، عادت کرده است به دروغ. باید از او هم ترسید.

کامبیز نوروزی حقوقدان