جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ناگاه پس از باران!


ناگاه پس از باران!

یک تکه ابر... و باز
دل آسمان گرفت...
[غمگین شدیم]
شب
پیش چشمهای تو
انگار
جان گرفت.
[من از هجوم ظلمت تردید مضطرب...]
ناگاه
باران گرفت و پنجره را شست
از غبار...
[خندیدی و... به شوق تو خندید
روزگار...]
آیینه …

یک تکه ابر... و باز

دل آسمان گرفت...

[غمگین شدیم]

شب

پیش چشمهای تو

انگار

جان گرفت.

[من از هجوم ظلمت تردید مضطرب...]

ناگاه

باران گرفت و پنجره را شست

از غبار...

[خندیدی و... به شوق تو خندید

روزگار...]

آیینه را

تبسم رنگین کمان گرفت!

محمدرضا ترکی