جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

تقابل شعر و فلسفه


تقابل شعر و فلسفه

از تختخواب هم که پایین بیایم دستم به قفسه کتاب ها می رسد و مارکس را می بینم که با ریش توپی اش در طبقه پایین می دود خواهرم می گوید روی پنجه هایت که بلند شوی طبقات بالایی را بهتر خواهی دید

از تختخواب هم که پایین بیایم‌/‌ دستم به قفسه کتاب‌ها می‌رسد‌/ ‌و مارکس را می‌بینم‌/ ‌که با ریش توپی‌اش‌/‌ در طبقه پایین می‌دود‌/‌ خواهرم می‌گوید‌/‌ روی پنجه‌هایت که بلند شوی‌/‌ طبقات بالایی را بهتر خواهی دید‌/‌ تو در حال رشدی‌/ ‌او انگشترهایش را جابه‌جا می‌کند‌/‌ و معتقد است‌/‌ لیبرال‌ها صخره‌نوردهای موفقی هستند‌/‌ و به طبقات بالایی دسترسی بیشتری دارند‌/‌ دورتر می‌ایستم ‌/‌ طبقات را نگاه می‌کنم‌/‌ و فکر می‌کنم‌/‌ افتادن از ارتفاع درد عجیبی خواهد داشت.(پروانه‌ای از متن خارج می‌شود‌‌ ـ‌ علیرضا عباسی‌‌ـ‌ آهنگ دیگر)

شعری که خواندید، از نظر من روایتی است از تقابل تاریخی شعر و فلسفه. این تقابل البته به این معنی نیست که بتوان یکی را به نفع دیگری ازصحنه خارج کرد، چرا که هردو نیاز همیشگی انسان به عنوان موجودی است که عقل و احساس را همواره در موازات هم داشته است.

شعر در حقیقت تقابلی میان دو دیدگاه را اجرا می‌کند؛ دیدگاهی که خواهرراوی و راوی شعر دو نماینده آن هستند.

راوی از خود چیز زیادی نمی‌گوید و تنها در پایان شعراست که خود را در برابر قضاوت مخاطب قرار می‌دهد، اما درباره خواهر سکوت نکرده است.

او انگشترهایی در دست دارد (نشانه ثروت و طمع برای اندوختن ثروت بیشتر) و راوی را به ایستادن روی پنجه‌های پا و قدکشیدن تشویق می‌کند.

در برابر حضور لیبرال‌ها در متن، دشمن تفکر لیبرالیستی یعنی مارکس نیز در متن حضور دارد، او در طبقه پایین می‌دود و این تقابل روشنی است میان تفکر او و تفکری که به دنبال دسترسی به طبقات بالایی است.

اتفاقات شعر در فضای یک اتاق با قفسه کتاب می‌گذرد. کتاب‌ها از یک‌سو نمادی از اندیشه‌ها و دانش‌های بشری‌اند که در این اتاق حضور دارند.

کتاب‌ها، فلسفه‌های رایج و منسوخ را در فضای اتاقی پراکنده‌اند که اتفاقاً در همان اتاق خواهر راوی در حال دفاع از فلسفه‌ای است که در آن آرزوی رسیدن به رفاه مادی مورد حمایت قرار می‌گیرد.

اما تمهید شاعر برای قرار دادن فضای گفت‌وگو در اتاق کتاب‌ها، دلیل زبانی و تصویری خاصی نیز دارد که نشان‌دهنده زیرکی شاعر است.

او از فضای تصویری کتابخانه و تلاش برای رسیدن به طبقات بالایی کتابخانه استفاده کرده است تا تلاش برای رسیدن به طبقات بالای اجتماعی را عینی کند ضمن این که کارکرد دوگانه کلمه «طبقه» به عنوان بخشی از فضای قفسه کتاب‌ها و یک اصطلاح جامعه‌شناسی برای بیان وجود اختلافات در سطح جوامع، در اجرای اندیشه پنهان‌شدن پشت شعر به کار آمده است.

شاعر برای بیان دیدگاه خواهر که مدافع تفکر بورژوازی است، از ظرفیت‌های زبانی بخوبی استفاده کرده است. در نقل عباراتی که او برای دفاع از تفکر خود به زبان می‌آورد، می‌توان خوانشی کنایی نیز داشت.

وقتی سخن از در حال رشد بودن است، معنای مستتر در این عبارت آن است که زمینه برای افزون شدن توانمندی مالی و مادی وجود دارد، «رشد» در اینجا یکسره ناظر به بالارفتن از نردبان افراد ضعیف و کم‌توان جامعه برای رسیدن به طبقات بالای جامعه است.

نسبت بالا و پایین از نظر لیبرالیست‌هایی نظیر خواهر راوی شعر، به میزان دارایی و توانایی‌های مادی بازمی‌گردد و به همین دلیل است که از نگاه این افراد «لیبرال‌ها صخره‌نوردان موفقی هستند» اما آنها این بخش از حقیقت را که صخره‌ای که از آن بالا می‌روند تا به طبقات بالا برسند، کوهی از انسان‌های ضعیف نگاه داشته شده و رنج کشیده است، بر زبان نمی‌آورند.

تقابل دیدگاه رشدگرایی که وجود رقابت برای بالارفتن از صخره‌های انسانی برای رسیدن به طبقات بالاتر را طبیعی می‌داند و از آن دفاع می‌کند و مارکس که در اندیشه جامعه بی‌طبقه و رفع فقر و استثمار طبقات ستم کشیده بود، اما امروز در طبقات پایین کتابخانه‌ها بی‌سرانجام و ناکام می‌دود. در این شعر؛ در حقیقت تقابلی است که شاعر از دو رویکرد فلسفی به جهان پیرامون خود ارائه داده است.

اما این تقابل، تمام حرفی نیست که شعر با خود دارد. در پایان شعر، راوی وارد روایت می‌شود. دورتر از این نگاه‌ها و جنگ‌ها و مباحث فلسفی که در خلأ درباره هستی و انسان و سرنوشت او داد سخن می‌دهند، از این هیاهو‌ها فاصله می‌گیرد و صحنه کتابخانه‌اش را که تصویری کوچک شده از جهان نزاع‌های فلسفی و فکری بشری است، می‌نگرد.

طبقات را می‌بیند (شاعر سکوت می‌کند که طبقات جامعه یا کتابخانه و به همین دلیل دست ما را در خوانش فلسفی شعر نیز باز می‌گذارد) و به این نتیجه می‌رسد که افتادن از ارتفاع درد عجیبی خواهد داشت.

در اینجاست که تقابل مهمی که در اولین سطر این نوشته از آن سخن گفتم، خود را نشان می‌دهد، تقابل شعر و فلسفه.

شاعر در این منظر به جای تفکر در اهمیت رقابت اقتصادی، لزوم یا عدم لزوم وجود مالکیت و بحث‌های طولانی درباره زیربنا و روبنای جامعه انسانی، انسان‌هایی را می‌بیند که هم در نظام مارکسیستی و هم در نظام کاپیتالیستی، قربانی فلسفه‌های انسانی شده‌اند و البته با خود می‌اندیشد آنها که در طلب رسیدن به رشد موردنظر سرمایه‌داری، از بقیه جامعه کنده شده‌اند و سر در هوای طبقات بالا دارند، وقتی پای سرنوشتشان بلغزد و در این رقابت سودسالار، شکست بخورند، بیشتر و نابودکننده‌تر از دیگران درد این شکست را تجربه خواهند کرد.

آرش شفاعی