دوشنبه, ۱۱ تیر, ۱۴۰۳ / 1 July, 2024
مجله ویستا

علم آرمانی و علم واقعی



      علم آرمانی و علم واقعی
جبار رحمانی

یکی از نکات جالب توجه تجربه فضاهای پژوهشی در ایران،‌نوع مواجهه محققان با طرح های پژوهشی است. شاید آنچه که در عمل در ارزیابی طرح ها و انجام آنها توسط محققان رخ میدهد، چندان هویدا و آشکار نباشد. اما حسب تجربه کوتاهی که در این فضاهای پژوهشی به عنوان ارزیاب،‌ داور، و مجری و همکار طرح ها داشته ام،‌ به نظر میرسد از طریق بررسی عمیق این موضوع میتوان وجوهی از فضای دانشگاه به مثابه یک نظام فرهنگی و اجتماعی را آشکار کرد. به نظر می رسد تفکیک عمیق و جدی ای بین دو موقعیت نقش برای محققان و استادان ایرانی وجود دارد: آنجا که به عنوان داور و ارزیاب حاضر می شوند وآنجا که به عنوان مجری و همکار اصلی طرح حضور دارند. این دو موقعیت دو منطق متفاوت برای مواجهه و فهم یک طرح پژوهشی و تعامل با آن را شکل می دهد.

در موقعیت اول،‌به عنوان ناظر و ارزیاب، و داور، استاد دانشگاه مورد نظر ما،‌در مورد کار دیگران قرار است نظر بدهد. در این موقعیت ما با دو حالت مواجه هستیم،‌ حالت اول آنکه ارزیاب،‌داور و ناظر ناشناخته هستند و ارتباط مستقیمی با محقق ندارند و فرایند داوری و ارزیابی بدون نام و نشانی از محقق انجام میگیرد. در این حالت با تصوری آرمانی از علم و روشهای آن مواجه هستیم، مداقه ای عمیق در تمام ابعاد طرحنامه ها صورت میگیرد. طرح مساله، پرسشها و روشها و میدان تحقیق و جامعه آماری و نمونه آماری با موشکافی و نقادانه مورد بررسی قرار میگیرند. در این موقعیت، محقق داور و ارزیاب بیرونی آنچنان به هنجارهای علمی سرسختانه وفادار است که تقریبا به ندرت می توان تعریفی از یک کار قابل قبول از زبان داوران شنید،  بلکه تقریبا همه طرحنامه ها و کارهای مورد ارزیابی زیر تیغ تند و تیز منتقدان کالبدشکافی دقیقی میشوند تا آنجا که به نعشی بیجان مبدل شوند. در این موقعیت با تصویری بسیار آرمانی و سرسختانه و جدی از علم مواجه میشویم که هیچ گونه تساهلی نسبت به مجری طرح ندارد. به همین دلیل می توان گفت در این موقعیت با علم ایده آل و آرمانی ای مواجه می شویم که ماهیت و هستی خودش را صرفا در جهان نظر و تصور هنجاری از علم متحقق یافته است. اگر در این موقعیت از همین محققان نمونه های عینی این تصور از علم را بخواهیم،‌عموما و معمولا به کارهای خارجی و نمونه های الگویی علم ارجاع میدهند و کارهای داخلی خاصی را نمی توانند معرفی کنند. گویی علم در این تصویر،‌یک آرمان آخرالزمانی است که فعلا با این طرح های دم دستی قابل تحقق نیست، دائما میتوان این جمله ها را شنید که "این موضوع مبهم است... محقق نتوانسته به خوبی مساله را بیان کند... این کار به این سادگی ها هم نیست... از عهده اش برنمی آید... باید اصلاحات اساسی بشود و بعد هم دوباره بررسی کنیم ... "

در موقعیت دوم،‌زمانی که خود محقق کاری را انجام داده که گاه خودش کل کار را برعهده داشته و گاه با همکاری دیگران بوده است. در این موقعیت او قواعد آرمانی علم را عمیقا دستخوش موقعیت عملی کرده و آنها را تعدیل و دستکاری کرده است. در این حالت، محقق معمولا در تفسیری سیال و سیار از طرحنامه اولیه،‌ دستکاری های زیادی را در آن انجام داده و گاه پرسشها و روشها را در عمل تعدیل کرده و آنچه را که وعده داده بود را به بهانه سختی عمل و موانع تحقیق تغییر داده است. به ندرت مدعای اولیه با نتیجه نهایی در این تحقیقات همخوان است. این رویه بیش از همه در مراکز پژوهشی دولتی دیده میشود،‌ نه در تحقیقاتی که محقق با تمام جان و دل و با انگیزه ای درونی آن را انجام داده است. در این موقعیت همیشه بحران توجیه وضعیت طرح (توجیه کاستی های کیفی و کمی گزارش نهایی طرح ) وجود دارد که مساله اصلی در این موقعیت اختتام گرفتن طرح هاست، تا بتوان تسویه حساب (بر حسب مراحل طرح یا تسویه نهایی) ‌را انجام داد. به همین دلیل مساله اصلی گذر از مراحل اداری ارزیابی های منتقدان و توجیهی برای نقدهای عمیق و تند وتیز آنهاست. محققان در موقعیت قبلی ایراداتشان را عمیقا علمی می دانستند و در اینجا محقق ایرادات آنها را ایراد بنی اسرائیلی می داند. لذا با تجربه ای عملی و عملیاتی از علم مواجه هستیم،‌علم محقق شده پژوهشگران ایرانی را می توان اینجا دید. طرحهایی که انگیزه اقتصادی نقش موثری در شکل دهی آنها داشته است. این علم معمولا بیش از همه کارکردش پرکردن آرشیوها و کتابخانه های موسسات است، ‌و نقش خاصی در نهاد علم و تولید علم ندارد. البته میتوان آنها را مثابه علم کاذب بررسی کرد. یا آنها را تولیدات ناقص الخلقه علمی در ایران نامید.

این دو موقعیت که میتوان اولی را علم آرمانی و علم در نظر دانست و دومی را علم واقعی و علم در عمل دانست، پیامدهای معناداری بر نتایج پژوهشهای ما دارد. این شکاف میان تصویر ایده آل از علم و تصویر رئال از علم از یکسو منجر به نوعی وسواس در محققان عمیق و جدی می شود. آنها آنقدر در این تصویر ارمانی مستغرق می شوند که وسواس علمی آنها مانع از نوشتن و تولید علمی می شود،‌ بهانه اصلی آنست که کاری که باید بدهند بیرون، لازم است بسیار دقیق و عمیق و کامل باشد. این وسواس در بلند مدت محقق را به یک کتابدان صاحب نظر تبدیل میکند که در بهترین حالت به عالمی شفاهی تبدیل میشود. آنانکه در دسترس او هستند از نور علم او بهره مند میشوند و آنانکه دستی به آتش علم او ندارند، ‌بی بهره خواهند ماند. البته این واکنش خیلی اندک و نادر است ‌و نمی توان تنبلی دست به قلم بردن را در بسیاری از محققان به این مساله تقلیل داد.

واکنش دوم نوعی ریای اخلاقی است که تقریبا هم رایج است. جالب است برخی از این محققان را وقتی که کارهای دیگران را ارزیابی میکنند و وقتی کارخودشان را ارائه میدهند،‌با هم دیده باشیم. وقتی کار دیگران را ارزیابی میکنند، بسیار عمیق و سرسختانه آرمان مقدس و متصلب علم را مبنای کار قرار میدهند که تقریبا به ندرت کاری از زیر دست آنها تایید می شوند،‌ و قتی کار خودشان را ارائه میدهند،‌گویی در شرایط فعلی بهترین و کاملترین کاری بوده که میتوانسته انجام شود. به همین دلیل تقابل و تناقضی شدید میان این دو نوع تصویر از کار پژوهشی وجود دارد.

نکته مهمی که در این میانه به این شکاف میان علم آرمانی و علم واقعی،‌علم در نظر و علم در عمل،‌دامن می زند،‌ضعف اجتماع علمی در ایران است. اجتماعی علمی بیانگر رابطه ای نزدیک میان محققان است که از خلال آن خرده فرهنگی شکل میگیرند که دانش ضمنی و آگاهی های ناگفته بسیاری را بین افراد منتقل کرده و قدرت خوانش های درست از مقصود دیگران را فراهم می کند. البته منظور از خوانش درست،‌ اینست که لازم نیست متن دیگران را به ابهام تعبیر کنیم،‌می توان حسب دانش ضمنی و آگاهی های خرده فرهنگ اجتماع علمی،‌ به مقصود مولف نزدیک تر شد. در غیر اینصورت چون هرکس از ظن خودش و بر حسب رویکرد و مدل نظری خودش کار دیگران را میبیند،‌ بعضا دچار سوء تفاهم از کارهایشان میشود و این هم طبیعی است زیرا کار آنها را در بستری متفاوت مورد تفسیر قرار داده است. لذا اجتماع علمی نقش مهمی در رسیدن به مقصود ارائه دهنده طرح پژوهشی و گزارش تحقیق ایفا میکند. اینکه در جلسات ارزیابی و داوری منازعات بسیاری در تعبیر و تفسیر محقق از مساله محوری و .... رخ میدهد،‌ناشی از همین است.

در نتیجه می توان گفت شکاف میان علم ایده آل و علم رئال،‌یا همان علم در نظر و علم در عمل/ علم هنجاری و علم عملی،  خودش نوعی مانع بر سر راه تحقیقات است. چون گاه آنقدر پروسه تصویب یک طرح را به تاخیر میاندازد که محقق ارائه دهنده طرحنامه از طرح و پژوهش مذکور صرف نظر کرده و آن را رها میکند و آنقدر دلسرد می شود که تصویب آن هم میشود نوشداری بعد از مرگ سهراب.

اما این شکاف در شکل آسیب شناختی آن نیز موید رفتاری دوگانه با پژوهش است: برای دیگران باید هفت خوان رستم را بسیار سخت گیرانه رعایت کرد و برای خودی ها،‌ قلم عفو بر همه چیز رقم میخورد. به خاطر همین وضعیت است که افراد در موقعی که پای خودشان در میان باشد، ‌در همه چیز صاحب نظرند و حق نظر وداوری دارند و وقتی پای دیگران درمیان باشد،‌همه چیز تخصصی و شانی دارد که باید مراعات کرد تا ساحت علم بواسط عدم رعایت تخصص ها آلوده نشود. به نظر میرسد اجتماع علمی و تقویت آن بهترین راه حل رفع این شکاف و دوگانگی است،‌تا از یکسو هفت خوانهای سرسختانه بی دلیل را رفع کند و از سوی دیگر تساهلهای بی حد و مرز را مانع شود و در نهایت عقل جمعی اهل علم خودش واقع بینی و اعتماد را به مواجهه میان محققان برگرداند و هرکس بداند در صورت تساهل و عدم رعایت موازین علمی‌، آبروی خودش را در جامعه علمی از دست می دهد و این فاجعه بار خواهند بود. به عبارت دیگر آنچه میتواند مانع از این شکاف علمی دوگانه شود،‌از یکسو تکیه بر اعتماد و وجدان جمعی اجتماع علمی است و از سوی دیگر از دست دادن آبروی علمی را مهمترین هزینه بی دقتی و تخلف علمی باید قرار داد. معیاری که می تواند آن اعتماد و این آبرو را در وضعیتی متعادل قرار دهد، عقل جمعی اجتماع علمی است. عقلی که قدرت تشخیص واعتماد را بدهد و ارزیابی را واقع بینانه بر اساس هنجارهای علمی انجام بدهد. اینگونه است که می توان شوراهای پژوهشی و گزارشهای پژوهشی را هم در مقام داوری و ارزیابی و هم درمقام اجرای تحقیق به عقلانیتی بین الاذهانی میان محققان رساند تا کیفیت و ماهیت علم در عمل و نظر به هم نزدیک شود و امکان خلاقیت محققان نه قربانی وسواس ها شود و نه قربانی سهل گیری های بیجا.