دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

از اصول تحلیل نشانه -معنا شناسی تا بکار گیری آنها



      از اصول تحلیل نشانه -معنا شناسی تا بکار گیری آنها
ژک کورتس برگردان حسن زارعی

هگل: قوانین، اصول باقی نمی مانند، بخودی خود ارزشی ندارند. عملی که آن ها را بکار می گیرد و باعث می شود وجود داشته باشند، نیاز انسان است، میل و سپس دلبستگی و شیفتگی اوست.

پیشگفتار

ژک کورتس[1]

هگل: قوانین، اصول باقی نمی مانند، بخودی خود ارزشی ندارند. عملی که آن ها را بکار می گیرد و باعث می شود وجود داشته باشند، نیاز انسان است، میل و سپس دلبستگی و شیفتگی اوست. (هگل[2]، 2011: 67)

اگر در آغاز جمله ای از هگل نقل شد صرفا برای یادآوری حقوق و وظایف محقق است، ، برای ارایه نتایج و مشاهدات اش است، بدون در نظر گرفتن حوزه ای که او در آن فعالیت می کند. مجله "سینرژی الجزایر[3]" همانند تمامی مجلات گروه "ژرفلن[4]" به حوزه های گسترده ای از علوم انسانی و اجتماعی گرایش دارد. به همین خاطر، کارهای زیادی را با موضوع تحلیل آثار داستانی و رساله های معاصر یا کمی قدیمی تر به چاپ رسانده که به منظور بنیان نهادن یک نظریه ادبی با اهداف نشانه-معنا شاختی و فلسفی بوده است. اما غایت کاربردی این مناظره نظری، ساخت تدریجی یک دانش، مهارت یا توانایی توسط یک محقق الجزایری مشتا فهمیدن و استفاده از زبان فرانسه در نهایت راحتی است. بنابراین مجله سینرژی الجزایر فقط یک منبع علمی که در گذر زمان اعتباری بیش از پیش بدست آورده نیست بلکه ابزاری آموزشی نیز هست.

به هگل باز گردیم. وجود یک کنش مستلزم وجود انجام دهنده آن است. اینجاست که پای شیفتگی به میان می آید. "هیچ، مطلقا هیچ پیش نمی آید بدون علایق کسانی که عملشان در انجام کار موثر بوده است. این علاقه شیفتگی نامیده می شود. تقریبا هیچ چیز مهمی بدون شیفتگی در جهان روی نمی دهد".

چنین کلامی برای سخن گفتن از مجله مان به نظرم کاملا مناسب می آید: تنها یک نگاه به خلاصه شماره شانزدهم نشان از اهمیت کار ما دارد. این مجموعه ای تاثیر گذار از سرنوشت ها، رنج ها، مبارزات، پیروزی ها و ... مرگ است. تراژدی همین جاست، کماکان متاثر کننده، اما این نوشتار است که نجات می یابد و همراه خود بازتولد، امید، شیفتگی و شعر را می آورد.

خود این فهرست یک پیام است یی آنکه لازم باشد در استدلال های علمی گم شد تا بتوان حال و هوایی که نویسندگان در آن کار کرده اند را متوجه شد. واضح است که نمی توان از اثر یک "نویسنده معروف" صحبت کرد بدو ن اینکه تاثیری از او پذیرفت، بدون اینکه خود نیز نویسنده کتابی شویم که انتخاب کرده ایم تا عمق آن را درک کنیم. به همین دلیل است که ایده کامل کردن شمای جکبسون به ذهن متبادر می شود همزمان که خواننده خود گفته پرداز می شود. بنابراین خواندن فقط دریافت معنی نیست بلکه دادن معنی نیز هست و فقط کشف کنجکاوانه شیفتگی قهرمان نیست بلکه شریک بودن با او در این احساس است. هدف بخش زیادی از مقالات جمع آوری شده در این شماره رساندن ما به این حالت از شعف است که در آن خواننده به خلق کردن (و نهایتا جداشدن از پیش پا افتادگی) می رسد. و باید پذیرفت که یک مقاله خوب اگر ه این درجه از قدرتِ برانگیختن برسد که فرد را علاقه مند به خواندن اثر کند، در این مرتبه قرار می گیرد.

واسطه میان رمان نویش، کتاب او و خواننده اش (که می تواند هرکدام از ما باشد) در حقیقت نویسنده مقاله است. او مسولیت بزرگی دارد. همراه اوست که  شناخت یک نویسنده و بویژه خواندن برخی صفحات سفید که توسط نویسنده سیاه شده اند، می توانند هیجان انگیز یا ملال آور باشد. معرفی یک اثر تمرین تحلیل، تفکر و سبک است که دشواری فراوانی دارد. محقق جوان معمولا تصور می کند که اسرار یک متن زیبا از طریق مفاهیم علمی قابل رمزشکافی اند و می توان آن را با دقت زیاد پیدا و جمع آوری کرد. بنابراین او ردیابی ارزش های علمی را با معرفی مفاهیم بنیادین نشانه-معنا شناسی آغاز می کند. درک این امر مشروط بر اینست که تاکید ترجیحا، به منظور مثال آوردن برای ر مفهوم، بر روی خود تولیدِ متنِ انتخاب شده باشد. نخستین قانون شامل ارایه حداقل اطلاعات به خواننده است تا بتواند براساس آن اتفاقات روایت شده و تفاوت های مشخصه های هویتی نقش های اصلی داستان را بفهمد.

قانون دوم در همین راستا، اشتباه نگرفتن یک مقاله با انشاء است. مورد خطاب انشاء یک خواننده یعنی مصحح یا ارزیاب این «تکلیف» است. در معنای واقعی ما در یک مخحیط مدرسه ای هستیم و مجموعه اصطلاحات بکابرده شده، بجر استثناها، جزیی از دایره المعارف مشترک دو مخاطب است.در این مورد می توان از استفاده از توضیحات پایه ای چشم پوشید و اگر این کار صورت می گیرد، هدف تنها فهماندن این موضوع به مصحح است که درس فراگرفته شده است. چنین چیزی هرگز برای یک مقاله که می تواند مخطبان زیادی داشته باشد که کاملا از اصطلاحات رشته های مختلف بی اطلاعند، ممتصور نیست. در این مورد، هرچه نوشته می شود می بایست به همراه توضیحات کاملا روشن باشد تا خوانشی غنی کننده از تحلیل ارایه شده صورت گیرد.

و نهایتا سومین قانون در پویایی شیفتگی در تفکر هگل، قانون لذت است. نشانه-معنا شناسی کاملا به گرامر متن متکی است که فعالیتی است با هدف شکل دهی به تصاویر ذهنی ساخته شده توسط خواننده. در اینجا اصول مهم روش فعال پیاژه[5] به چشم می خورد: شناخت از عمل مشتق می شود. اگر بخواهیم ساده صحبت کنیم باید بگوییم شناخت یک شیئ عمل کردن بر روی آن و تغییر شکل دادنش برای دستیابی به مکانیزم های این تغییر است که در ارتباط با خودِ اعمالِ تغییر شکل دهنده قرار دارند. یک مقاله زمانی به شکل خوب نوشته شده است که موفق می شود خواننده خود را در جستاری متنی دخیل کند که به او احساس مشارکت در جستجوی شاخص های واقعی، تمایزات و ارزش ها را بدهد. در آنجا نیز می بایست از خواننده یک گفته پرداز ساخت، یک کمک-تحلیل گر که همکاری اش می تواند فراتر از خود مقاله باشد. آنچه از این اشارات حاصل می شود اینست که نوشتار هرگز محلی برای حقایقی بجز آنچه توان کشف آنها وجود دارد، نیست. متن، هرچه باشد، همیشه به صورت جمع است و غنایی بی پایان از بودن دارد، همانگونه که اومبرتو اکو[6] می گوید، اثری همواره گشاده است که مفسر خود را می طلبد، نه ایستا بلکه مسلح به میلی است برای عمل کردن که از جهات فراوان به کار یک بازرس می ماند.

یک خواننده خوب، یک تحلیل گر موقعیت های نوشته شده گشاده ولی پیچیده است. او به زمان، به حکمت و به دقت نیاز دارد تا این شاخص ها را بیابد و از ورای آن ها تفسیر کند. یک متن مهم یک خواننده خوب می طلبد.

مثلا وقتی که میسا بی[7] رمانی کاملا شرح حال نامه وار را «در کوهستان به خود گوش دهید» می نامد: معانی ضمنی مرتبط با سرود ملی فرانسه و یا سرود وطن پرستانه Min Jablina به سرعت به ذهن خطور می کنند. و اهمیتی نیز ندارد که منظور نویسنده واقعا آنچه باشد که از اثرش برداشت می شود.

متن نوشته شده، اثر گشوده، مرتبا دورنماهای متعددی در ارتباط با زمان، مکان و بازیگر ارایه می دهد که بخاطر بازی خوبش انتخاب شده است. بعنوان مثال، مولیر[8] شخصیت تارتوف[9] را همچون پسری جذاب، نگران کننده و بسیار باهوش دیده است؛ دیگران خواسته اند در او شخصیتی چاق و منزجر کننده ببینند و کسان دیگری مثل آنتوان ویتز[10] نوعی لات و کسانی هم مثل اویی ژووه[11] او را اغواگری متقاعد کننده ولی عقده ای دیده اند. در نوبت های مختلف یک قدیس، زاهد دروغین، حسابگر، دورو، کلاهبردار، ماجراجو، انقلابی ... این نمایشنامه اعصار را می گذراند بی آنکه پیر شود چراکه هر لحظه از داستان اش تفسیری جدید از آن بوجود آورده است.

در اینجا دوباره به مسئله فرهنگی برمی گردیم و اینبار بر روی فاعل تحلیلگر متمرکز می شویم. برای اینکه او از رفتاری کاملا دریافت کننده به نقش خلق کننده گفته پرداز برسد می بایست به مفهوم لذت (به قول هگل، شیفتگی) مهمترین جایگاه را در کنش خوانش بدهد. اینکه فرهنگ مستقل از فرد وجود داشته باشد واضح و بدیهی است. تبدیل کردن هر کس به پیشه ور فرهنگ خود به معنای رد میراث ساخته شده نیست بلکه بکار گرفتن یک روند فرهنگ پذیری است که، اگر منشا خود را در فاعل بیابد، تنها در ارتباط با جریان های اصلی تفکر در تحول تاریخی خود، گسترش می یابد. مقالات خوب در سینرژی الجزایر –که کم هم نیستند- توانسته اند به شکلی طبیعی این دید فعال از خوانش را به یک تفکر فرهنگی مرتبط با فلسفه پیوند بدهند، بی آنکه ارزش های محلی و فاصله تفسیری لازم برای ایجاد مناظره ای هم تراز با فعالیت های الهام بخش علمی را کم اهمیت جلوه دهند.

در هر شماره از مجله ما، ارتباطات همکاری، پاسخ، توازی، میزان، تصحیح، تمایز، تصدیق و یا شک به مرور شکل می گیرند. این نشانه خوبی از تحول عظیم در مجله ایست که دیگر یک مجموعه از کارهای غیر مرتبط فردی که به مرور زمان به یکدیگر وصل شده اند نیست بلکه مکانی برای مناظرات است؛ جایی که هرچه مطرح می شود به رویارویی مکالمه ای تبدیل می شود.

با همین دید است که در «پساگفتار» شماره پانزدهم سینرژی الجزایر (از گفتار تا نوشتار: تفکرات متقاطع درباره استراتژی های یادگیری) چند کلمه ای از آموزش زبان می گویم که از افکاری نشات می گیرند که به نظرم با آنچه پیشتر در مورد نشانه-معنا شناسی ادبی مطرح شد، کاملا قابل مقایسه هستند. اصول مهم در هر تعلیم و تعلمی، صرفنظر از موضوع مطرح شده توسط متخصص آموزش، از شاهرگی سازنده منشعب می شوند: توانایی تحلیل و ارایه با درستی، سادگی و اعتبار مجموعه ای از چیزها که یک کل مرکب را می سازند. نشانه-معنا شناسی و دستور زبان (متن یا جمله)، در حوزه آموزش یا یادگیری، نبردهای یکسان.

در واقع ناعادلانه تر از این نمی شود که دستور زبان پیر خود نقش لولوخورخوره (شخصیت لاغر مردنی برای ترساندن بچه ها) زبان فرانسه را بدهیم. آنچه در حوزه یادگیری زبان پیچیده است، بیشتر از خود زبان، رشته تمام نشدنی نظریه های (ملقب به) علمی است که حدودا پنجاه سال است تلاش می شود بواسطه آن ها، با پشتکاری مثال زدنی، صورت مسئله را پاک کرد. خود من در این نبرد نظری شرکت کردم و به گرامر علمی فرانسه کمک نمودم (در سال 1979 با چاپ بخش صفت و به هیچ وجه آن را انکار نمی کنم) و به اعتقاد من، حتی در آنجا، بهتر است رویکردی بیشتر کابردی و ساده داشت. فردیناند برونو[12] یکی از بزرگترین زبان شناسان فرانسه طبع عجیبی در برانگیختن دارد در بخش دوم از "تفکر و زبان" (1926) فصل اول با نام "قوانین غلط و واقعیت" و درباره موضوع وحشتناک تطابق زمانی میان زمان جمله وار اصل و فرعی با فونت پررنگ (که بی شک نشاندهنده رنج و عذاب اوست) می نویسد: زمان جمله واره اصلی وابسته به زمان جمله واره فرعی نیست بلکه به معنا بستگی دارد. فصل تطابق زمانی در یک جمله خلاصه می شود: تطابق زمانی وجود ندارد.

اگر من خود را تحت الحمایه چنین قدیس گریزی قرار می دهم به این خاطر است که معتقدم مبحث تطابق زمانی به چیزی بیشتر از فنون بی چون و چرای آموزشی که مرتب در انتزاع گم می شوند، نیاز دارد. اینها مهمترین رازهای زبان فرانسه هستند که آنچه اهمیت دارد "دوران" های عمل است در تمایزات تاخیری، همزمانی و تقدمی مشخص شده یا نامشخص بوسیله مجموعه ای از لغات (بویژه قیدها) که به مدت زمان، محدویت، وجه و درچه در تناقض با زمان بکار گرفته شده (حال، گذشته، آینده) است، دلالت دارد تا تفاوت ایجاد کند، مشخص کند، تصحیح کند و غیره. در چنین شرایطی صحبت کردن از یک قانون و بکارگیری اش یک آسان سازی نابجاست.

مسلما نمی خواهم این بحث را در این پساگفتار که همین الان هم زیاد طولانی شده بیشتر باز کنم و دوباره به اثر بی نظیر برونو، چاپ شده در 1926، بر می گردم (و حیف که متخصصان امروزی دیگر از آن استفاده نمی کنند) تا حسرت هایی را بیان و اصول جالبی را بازگو کنم.

آنچه می بایست سعی کرد در یک آموزش دستور زبان موفق گنجاند، دیدی گفته پردازانه و در نتیجه اساسا ارتباطی از زبان است. زبان، صرفنظر از پوشش نظری که بر تنش می شود، برای همین کار است. به این معنا که باید از ابتدا زبان آموز را به فعلیت بخشیدن هر تولید زبانی، یعنی نسبت دادن آن به گویشوری خاص در شرایط زمانی و مکانی (مشخص) عادت داد. هر پیام بر نوعی گویشور دلالت دارد و به ما اطلاعاتی در خصوص رفتار فاعل متناسب با آنچه می گوید می دهد (تنش، وجهیت، فاصله، شفافیت یا کدر بودن)، هر پیام مستلزم تحلیل شدن به شیوه ای واضح در ساختار نحوی اش است. بهتر است بجای سنتز رساله های بزرگترین دانشمندان قرن بیستم که کاری غیرممکن است، با آموزش-شناسان خوب (مثلا هنری بونارد[13]) کار کنیم که اگرچه خود آن ها هم زبان شناسان معروفی هستند ولی نسبت به فعالیت های دانشگاهی شان عقب گرد داشته اند تا مایه مورد نیاز برای آموزش عقلانی و معقولی را بدست آورند که قادر به گشودن ذهن ها و دادن دیدی اطمینان بخش و آموزنده از دستور زبان، یعنی از زبان فرانسه، باشد که نشات گرفته از روحیه انتقادِ درخور است.

اگر لازم بود نتیجه ای از صفحات پیشین می گرفتم، خیلی سخت می توانستم این پساگفتار عمدا ناتمام مانده را به سرانجام برسانم. خوشبختانه راه هایی وجود دارد که بشود هیچ نتیجه ای نگرفت. من با هگل که یک فیلسوف است شروع کردم. کلام آخر را (کماکان گذرا) به یک شاعر اختصاص خواهم داد: فرانسیس پونژ[14] که در اثر خود، در سال 1948 پیشنهاد سفری را می دهد که من مراحلش را طرح ریزی می کنم:

من به همه پیشنهاد می کنم دریچه های درونی را باز کنند، در عرض چیزها مسافرت کنند، یک انقلاب یا براندازی مشابه آنچه گاوآهن یا بیل انجام می دهد، زمانی که به یکباره و برای نخستین بار میلیون ها تکه از زمین، خاک، ریشه، کرم خاکی و حیوانات کوچکی تا آن لحظه گریزان بودند، نمایان می شوند. منابع بی پایان عمق چیزها محصول منابع بی پایان عمق معناشناختی کلمات!

 

ترجمه از حسن زارعی، دانشجوی دکتری آموزش زبان فرانسه، دانشگاه تربیت مدرس تهران، بهمن 1392

 

 

[1] Jacques Cortes

[2] Hegel

[3] Synergie Algérie

[4] GERFLINT

[5] Piaget

[6] Umberto Eco

[7] Maïssa Bey

[8] Molière

[9] Tartuffe

[10] Antoine Vittez

[11] Louis Jouvet

[12] Ferdinand Brunot

[13] Henri Bonnard

[14] Francis Ponge

 

 

ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139