چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

مقالات قدیمی : شاعر و زمانه (خرداد 1349)



      مقالات قدیمی : شاعر و زمانه (خرداد 1349)

رابطهء شعر و سیاست موضوعی است که آرچیبالد مکلیش می‌تواند صاحبنظرانه دربارهء آن سخن گوید . او شاعری است که به خاطر شعر روایتی خود به نام « کنکیستادور»(1) (1932) ، که دربارهء فتح مکزیک به دست اسپانیائیها سروده شده ، و به خاطر مجموعهء اشعارش (1958) ، که تحت تاثیر داستان ایوب در «عهد عتیق» سروده شده ، به دریافت جوایز بزرگ نایل آمده است . خدمات دولتی او ، بخصوص در دوره‌ی جنگ جهانی دوم ، عبارت بوده است از تصدی ریاست کتابخانهء کنگره و معاونت وزارت خارجه . از آن پس استاد دانشگاه هاروارد شد و پس از رابرت فراست ، کرسی درس شعر جدید را در کالج امرست (2) ماساچوست به عهده داشت . مکلیش در جوانی به شهرهای پاریس ، نیویورک و واشنگتن کشیده شد . اکنون در نزدیکی امرست در یک خانهء روستایی کهن بر روی تپه‌های جنگلی زندگی می‌کند ، جایی که در سکوت پاییزی آن می‌توان صدای مرغابیهایی را که از کانادا به جنوب پرواز می کنند ، شنید . مکلیش در 76 سالگی نیز اغلب برای خواندن شعرهایش و سخنرانی کردن و درس دادن به دنیای پرغوغا پا می گذارد و در حضور جمع شعرهایی از کتاب تازهء خود بنام «پیرمرد وحشی شریر»(3) می خواند . اخیرا دبیر مجله دیالوگ (4) گفتگویی داشته است با مکلیش دربارهء وظیفهء شعر و شاعر در جامعهء جدید که ترجمهء آن در اینجا نقل می‌شود :

-        آقای مکلیش ، شما چند سال پیش با لحنی تحقیر آمیز نوشتید که هنرمند آمریکائی حتی برای دفاع از خود آزادی خود به عنوان هنرمند نیز به سسیاست نمی‌پردازد . فکر می کنید که این حرف هنوز هم حقیقت دارد ؟

در سی – سی و پنج سال گذشته من احساس کرده‌ام که در یک عصر اساسا سیاسی ، از سیاست نمی‌توان گریخت . امروزه ، برخلاف سنتی که در دههء سوم قرن وجود داشت ، در نقد ادبی آمریکا کوششی می‌شود که میان هنر و واقعیتهای سیاسی دیواری کشیده شود . به شدت احساس می کنم که این تلاشی است برخطا که هم نشدنی است و هم نباید بشود . شعر باید بتواند با هر تجربهء انسانی سر و کار داشته باشد ، و تجربهء سیاسی به یقین تجربه‌ای انسانی است و هر انسانی که به زندگی جامعهء خود علاقمند باشد – که شاعر هم باید باشد – نمی‌تواند آن را فراموش کند .

-        شاعر به عنوان شاعر ، چه می‌تواند بکند ؟ آیا این حرف موضوع قدیمی هنر در برابر شعار را مطرح نمی‌کند ؟

مقصود شما این عقیده است که شعری که زیاد با سیاست - که به ناچار پر از کشمکشها و مخالفتها است – سر و کار داشته باشد ، ناگزیر شعار می‌شود . این بستگی دارد به خوبی شاعر . «ییتس»(5) ، همچنانکه «مک نیس»(6) گفته است ، دریت از زمانی شاعر بزرگی شد که استفاده از زبان انگلیسی را جدی گرفت  - و این درست همان زمانی است که او فعالانه وارد سیاست ایرلند شد و نه تنها خود را در برابر آن متعهد کرد بلکه در آن شرکت کرد و از شعرهایش ، مانند شعر «مسئولیتها» (7) به عنوان سلاح استفاده کرد . من هرگز نشنیده ام که کسی شعر «مسئولیتها» را شعار بداند . فکر می‌کنم که این موضوع در دوره‌های اخیرتر هم صادق باشد . در مورد شعر پل الوار (8) هم صادق است که مدام با جوش و خروشهای سیاسی فرانسه درگیر بوده است . به گمان من ، دست زدن به هرکاری در این باب به احساس مسئولیت شخص بستگی دارد ، یعنی احساس مسئولیت برای وضع گرفتن ، پیدا کردن آنچه واقعا شخص به آن اعتقاد دارد ، و متقدم ساختن اعتقاد شخصی بر مد روز . چیزی که در سالهای اخیر مرا از جریان ادبیات در این ملک عصبانی می کند اینست که نویسندگان تابع مد روز شده‌اند و گوسفندوار از آن پیروی می‌کنند و اسمش را «در جهت درست مسایل قرار گرفتن» می‌گذارند . در حای که اگر شخصا این نویسنده‌ها را بشناسید ، می دانید که اینها گوسفند نیستند . آنها تقریبا بی چون و چرا فکر نکرده این نظریه را که زندگی «فاجعه» است و «پوچ» می‌پذیرند . آنها می‌گویند : « واقعیت اینست ، این یک نوع جدی نگاه کردن به قضایاست که مردم قبلا در مورد آن مردد بودند .» این حرفها را از کسانی می‌شنوید که ابدا اینطور احساس نمی کنند . اگر آنها را از نزدیک بشناسید می‌بینید که واقعا اعتقاد ندارند که زندگی پوچ است و اینطور عمل نمی کنند . آنها واقعا اعتقاد ندارند که زندگی فاجعه‌یی چاره‌ناپذیر است . آنها اصلا به این حرفها اعتقاد ندارند . با اینهمه ، به عنوان نویسنده آن را قبول می‌کنند  و از آن آغاز می کنند . آندره مالرو نمونهء خوب خلاف آنست . مالرو هرگز اهل مد روز نبوده است ، اگرچه زمانی زمانی عقاید ضد فاشیسم او با کمونیسم مد روز فرانسه تناسب داشت . به یاد دارید که او گفته ست که دورهء «مقاومت» با فرانسه «ازدواج» کرده است . در ذهن او فرانسه مقدم بر هر چیز است و او برای عمل کردن در راه این اعتقاد تردید نکرده است و می‌بینید که ضد خاطرات (9) خود را براساس این اعتقاد می‌نویسد . دلم می‌خواست چند تا مالروی دیگر هم در این مملکت بودند .

-        آیا نظایر مالرو در ایالات متحده پیدا می‌شود ؟ البته من به خود شما فکر می‌کنم . . .

نه ، نه ، من هرگز مثل او فعالانه با قضایا سر و کار نداشته‌ام . من در راههای دیگری فعال بوده‌ام . اما او مردی بود که خودش را در دهان خطر انداخت . شاید نزذیکترین کس به او در میان ما ارنست همینگوی باشد ، اگرچه «درگیری» همینگوی بیشتر ماجراجویانه بود تا سیاسی . وقتی جنگ داخلی اسپانیا درگرفت ، همینگوی و جان دوس پاسس (10) و من ، فیلمی دربارهء جنگ ساختیم که کارگردان آن یوریس ایونز (11) هلندی بود اسم فیلم را گذاشتیم «خاک اسپانیا» (12). همینگوی برای نوشتن داستان فیلم به اسپانیا رفت ، اما کاری که کرده بیش از نوشتن بود . او آنجا هم تیر خورد و هم تیر انداخت . در جنگ دوم هم پس از پیاده شدن متفقین در نورماندی ، به عنوان خبرنگار ، در آنجا بود و بازخورد خود را باشاخ گاو در انداخت و می شود گفت که او «شرکت کرد» اما از سر ماجراجویی ، نه مثل مالرو از روی اعتقاد .

برگردم سر اصل مطلب – اگر لزومی داشته باشد که جامعه‌یی دریافته شود ، به معنایی که در شعر ، چیزی فهمیده می‌شود ، همین جامعهء ماست  . این مملکت سخت نیازمند آنست که دوباره به خود ایمان پیدا کند و در خود احساس شرف کند . اما در ادبیات کنونی باید خیلی چشم بیندازید تا چیزی که به این مقصود کمک کند ، ببینید .

-        ولی نویسنده‌ها همیشه در صف مخالفین بوده‌اند . شما با خودتان نوشته بودید که نویسنده همیشه با زمانهء خود در کشمکش است . در این باب ، مثلا ، میان دههء 1930 با دههء 1960 فرقی هست ؟

البته در دههء 1930 تعداد زیادی نوشته‌های طنزآمیز وجود داشت که حاکی از ناخشنودی خطرناکی از سرمایه‌داری آمریکا بود – و مقدار زیادی از این خشن و با قدرت بود . ولی ، در عین حال ، همراه با آن ، اعتقادی به مردم آمریکا به عنوان مردم ، وجود داشت – یا اگر دوست دارید می‌گویم به پرولتاریا (اگرچه در واقع  ، چیزی به عنوان پرولتاریای آمریکایی وجد ندارد.) مثلا «مردم ، آری»(13) اثر کارل سندبرگ (14) حاوی این اعتقاد است . و ثانیا ، آنها در مورد آن فروریختگی اجتماعی – یعنی رکود بزرگ – نه تنها اعتقاد داشتند که کاری می‌شود کرد بلکه فرض اساسی این بود . همانطور که برای نیودیل (15) این امکان بود که برای سیستم اقتصادی کاری بکند و آن را از نو بسازد و اقتصاد تازه‌ای بنا کند – همانطور برای یک شاعر ، یک نویسنده ، یک هنرمند هم ممکن بود بجای جامعهء معیوب پیرامون خود جامعه‌یی خوب تصور کند . اما آن دوره گذشته است . این روزها حتی این سوال هم مطرح  نمی‌شود که «آیا کاری برای آن می‌شود کرد یا نه» ، ولی پاسخ آن به نظر می رسد این باشد که «فعلا این یکی را زمین بزنیم و بعد دنبای آن یکی بگردیم .»

-        پس شما فکر می کنید که هنرمند موظف است که دید مثبت داشته باشد ؟

نمی‌دانم که «موظف» است یا نه ، ولی این را هم نمی‌دانم که چطور می‌تواند از آن پرهیز کند . بالاخره ، سرو کار او با وضع انسانی است ، یعنی همان چیزی که ذهن او متوجه آنست .

به گمان من ، عصری که در آن زندگی می‌کنیم به دو دلیل یکی از مهمترین اعصار تاریخ مکتوب است :

یکی اینکه ، جامعهء انسانی – نه تنها در این کشور ، بلکه در سراسر جهان 0 در کار نوعی تغییر اساسی است که می‌توانیم از آن حرف بزنیم ولی نمی‌توانیم آن را تعریف کنیم . در عین حال ، در هیچ دوره‌ای انسان مثل امروز خودآگاه نبوده است . ما خود را مدام در آینه تماشا می‌کنیم ، در روح خود جستجو می‌کنیم و زخمها را بیرون می‌کشیم . ما به خود مشغولیم . حال ، از این طریق می‌توانیم گفت که زمانهء ما بیش از هر زمانهء دیگر به هنر نیاز دارد ، به شعر نیاز دارد (شعر به معنی همهء هنرها .) نیاز دارد که خود را ببیند – و بجز هنر ، در کجا و در چه چیز است که می‌توانید خود را ببینید ؟ - نزد روانپزشکان ؟ پیش روانپزشک هم که بروید می‌بینید او هم به شعر رجوع می‌کند .

-        شاعر چگونه این کار را می‌کند : از راه شعرش یا از راه شرکت مستقیم در سیاست ؟ اگر او وارد امور دولتی شود آیا میان نقش رسمی و هنرش کشاکشی نخواهد بود ؟ شاید بتوانید از تجربه‌های خودتان در این مورد شاهد بیاورید .

خوب ، می‌دانید من وقتی 45 ساله بودم ، کتابدار کنگره شدم و بعد تقریبا در پنجاه سالگی ، از پنجاه تا شصت سالگی من بود . ولی در آن سن ، شخصیت آدم قوام یافته است و همانی است که هست . آن موقع من فکر نمی‌کردم که دو کلاه یا دو دست لباس دارم : برای من فقط یک راه برای عمل وجود داشت . قسمت عمدهء دوران خدمت دولتی من در سالهای بحرانی پیش از جنگ ، در دورهء جنگ و بعد از آن گذشت . در آن دوره مسائل از جهت انسانی مطرح بود – یعنی از نظر عاطفی – و من هرگز کوشش نکردم که با آنها جز از همان جهتی که بطور طبیعی برای من مطرح می‌شد ، سروکار داشته باشم ، یعنی از جهت عواطف انسانی . من به عنوان معاون وزارت خارجه مسئول آماده کردن کنفرانس در 1945 بودم که سازمان ملل بر اثر آن تشکیل شد . تنها عاملی که مرا با فکر پیشنهاد تشکیل سازمان ملل ، همراه می‌ساخت امید بزرگی بود که برای بشریت در حال تکوین بود . بدون اینکه ادعا کنم که این یک فکر عالی بود . بهرحال اکنون بهتر است از واقعیات ، از واقعیات عملی مانورهای سیاسی صحبت کنیم . من حالا دیگر نمی‌توانم آن کار را بکنم و آن زمان هم نمی‌دانستم که چگونه باید انجامش داد . بنابراین ، در من کشاکش یا تضادی میان هنرمند و مامور اداری نبود . من فکر می‌کنم که آدم چه در کار دولتی باشد و چه در اینجا در خانه‌ای بر روی تپهء کانوی (16) نشسته باشد ، باید با دنیا همانطور که برای او طبیعی است سر و کار داشته باشد – که جهت کار هر هنرمند و هر هنری است و هنرمند طور دیگری نمی‌تواند با آن سر و کار داشته باشد . و آن ما را به این سوال شما برمی‌گرداند که شاعر چطور وارد مسائل سیاسی می‌شود ؟ فکر نمی‌کنید که در هنر همیشه سر و کار شما با فرد است ؟ در هنر با توده‌های انسانی جز به این صورت کاری ندارید که هریک از آنها ، به عنوان فرد ، با وضعیتهای بشری درگیر است . سر و کار شما با همان چیزی است که اجداد ما اسمش را روح انسانی می‌گذاشتند ، و این یک پدیدهء فردی است . و اگر بخواهید با روح انسانی با دید آماری طرف شوید ، یا با دید جامعه شناسی ، از آنچه کار اصلی شماست بریده‌اید – و اینجاست که تصور می‌کنم که تبلیغات چی شده‌اید .

-        هیچ فورم خاصی هست که ، به نظر شما ، بخصوص برای تشریح شاعرانهء این عصر متناسب باشد ؟ مثلا ، به نظر می‌رسد که درام منظوم فورمی است که شما به آن اقبال می‌کنید . در واقع ، شما جز ، آدمهای معدودی هستید که هستید که هنوز این کار را می‌کنند .

به نظر من ، تناسب آن فورم در واقع خارج از محدودهء عصر و مد است . باید میان تئاتر و درام فرق گذاشت . دامنهء تئاتر می‌تواند از سرگرمی ، که تئاتر معمولی است ، تا حوزهء نوول کشیده شود : یعنی تا حوزهء اوضاع داخلی مردم و روابط خاصی که میان آنها هست . تئاتر به زمانهء خود تعلق دارد و باید هم داشته باشد . تئاتر باید مطابق مقتضای روز باشد والا نه شرح اوضاع اجتماعی می‌تواند بود نه سرگرمی .

اما درام چیز دیگری است . درام مثل شعر بیرون از محدودهء زمانه قرار دارد . درام مد روز همانقدر تصور نکردنی است که شعر مد روز . درام در اساس همان شعر است ؛ شعر متجسم ، متظاهر ، و فعال . و برای رسیدن به هدف خود به شعر نیاز دارد .

من نمی‌توانم زمانه‌ای را تصور کنم که در آن درام منظوم مفید یا ضروری نباشد . درام نویسی که واقعا درام می‌نویسد ناگزیر شعر می‌سراید ، صرف نظر از صورت وزنی شعر . مرادم از شعر در نمایشنامه‌های تنسی ویلیامز حرف می‌زنند و مقصودشان نوعی تغزل است . در واقع درامهای خوب همیشه به معنی حقیقی کلمه شاعرانه بوده‌اند . همچنین است مرگ یک دوره‌گرد ، اثر آرتورمیلر ، که در سطح شعر روی آن کار شده است : یعنی سطح تقدیر .

اما اجازه بدهید به قسمت اول سئوال شما برگردیم . به نظر من ، هنوز مقدار زیادی از امکانات استفاده از وسایل الکترونیک کشف نشده است و اینها فرصتی بسیار مهم به شاعر عرضه می‌کنند . در دههء 1930 ، وقتی که شروع به نوشتن نمایشنامه‌های منظوم برای رادیو کردم ، این قضیه سخت مرا گرفت . اینکه واسطه‌ای در کار بود که سراسر تنها با کلمات رابطه برقرار می‌کرد . در رادیو شما چیزی نمی‌بینید و کلمات همه کاره‌اند . کلمات صحنه را تصویر می‌کنند ، اشخاص بازی را معرفی می‌کنند ، و با وزن خد شما را به هیجان می‌آورند . چه در انگلستان و چه در اینجا ، تازه داشتیم مقدار بسیار قابل توجهی ادبیات به فورم درام منظوم رادیویی جمع و جور می‌کردیم که تلویزیون به میدان آمد و امیدها را کشت . زیرا اگر قرار باشد که آدم چیزی را ببیند ، هیچکس نمی‌خواهد از دیدن صرف‌نظر کند و فقط گوش بدهد . بدین ترتیب ، کلمات از صحنهء متعلق به خود رانده شدند .

ولی تلویزیون مطمئنا امکاناتی دارد که کشف نشده است . به نظر من ، هنوز هیچکس نمایشنامهء تلویزیونی ننوشته است و کسی باید که فورم آن را ابداع کند . آنچه نمایشنامهء تلویزیونی ننوشته است و کسی باید که فورم آن را ابداع کند . آنچه شما امروزه در تلویزیون می‌بینید تقلیدی است یا از سینما یا از تئاتر . ولی باید یک نمایشنامهء تلویزیونی در کار باشد ، نمایشنامه‌ای که فقط برای تلویزیون نوشته شده باشد و فقط تلویزیون بتواند آن را اجرا کند . و چون پردهء تلویزیون خیلی کوچک است – زیرا زاویهء دید چشم خیلی بزرگ است – در اینجا هم کلمه پا باز می‌کند ، اما نه اینکه مثل رادیو مرکز صحنه را اشغال کند ، بلکه در نمایش نقش بسیار بزرگتری پیدا خواهد کرد .

-        در اینجا شما با مسئلهء فرهنگ توده‌ای مخالفت نمی‌کنید ؟ یا اصلا آن را مسئله‌ای می‌دانید ؟

اگر درباره ماهیت نمایشنامهء تلویزیونی فکر کنید به این  نکته می‌رسید که نمایشنامهء تلویزیونی چه باید باشد که نمایش صحنه‌ای یا سینما نیست ؟ اگر ذهنتان را از همهء پیشداوریها خالی کنید و از نو به قضیه فکر کنید ، به نظر من ، ناچار اول به این نتیجه خواهید رسید که نمایش تلویزیونی ، برخلاف نمایش روی صحنه یا سینما ، «تماشاگران» ندارد ، بلکه خطاب آن به همان یک نفری است که در خانه روی صندلی نشسته و نگاه می‌کند . ممکن است در اطاق دو یا سه نفر باشند ، ولی با هم بده بستان ندارند . اینها را نمی‌شود «تماشاگران» حساب کرد .

وقتی شما نمایش را در صحنه اجرا می‌کنید ، معجزه آن چیزی است که پای صحنه روی می‌دهد ، یعنی درگیری تماشاگران با هم (این قضیه سرش به زمان ارسطو می‌رسد ، و چیزی نیست که هواداران کنونی «درگیری» که می‌خواهند تماشاگران  را در بازی شرکت دهند ، ابداع کرده باشند .) ولی برای نمایش تلویزیونی «تماشاگران»ی در کار نیستند و دو یا سه نفری که در یک اطاق نشسته‌اند ، با هم رابطه برقرار نمی‌کنند . زیرا تعدادشان آنقدر نیست که نمایش پژواک عاطفی داشته باشد . در کار تلویزیون شما فقط با یک نفر سر و کار دارید . و اینکه میلیونها نفر در آن واحد برنامه را تاشا می‌کنند این واقعیت را عوض نمی‌کند که نمایش میان صحنه‌ای در آنجا و یک نفر که در اینجا روی صندلی نشسته است جریان دارد .

معنی آن اینست که تلویزیون نمی‌تواند با ارزشهای توده‌ای سر و کار داشته باشد . نمی‌تواند خود را عکس‌العملهای توده‌ای و مسائل توده‌ای مربوط کند ، سر و کار ان با یک نفر است ؛ یک نفر در این نوع جامعه ، بله فقط یک نفر . به گمان من ، تا آنجا که به تلویزیون مربوط است پاسخ واقعی این است .

-        شما جریان «شعر عامیانه»(17) را در سالهای اخیر شایع شده است – یعنی ترانه‌های باب دیلان(18) ، ریچی هاونز(19) ، و امثال آنها را هیچ دنبال کرده‌اید ؟

نه نکرده‌ام . شنیده‌ام که مردم دربارهء آن «حرف می‌زنند ، ولی آنطور که باید نشنیده‌ام ف یعنی با گیتار و غیره نشنیده‌ام . این شعرها روی کاغذ که هستند پرت‌اند . ولی کاملا باور دارم که موقع اجرا چیز دیگری می‌شوند . از همهء اینها گذشته ، اگر شعرههای ترانه‌های بیتلها را بخوانید ، اگر تغزلات آن صفحات را روی کاغذ بخوانید ، خوب ، خیلی بیمزه است ، ولی وقتی به آن گوش بدهید قدرت تعالی دهنده دارد : خودتان را بالا کشیده شده است احساس می‌کنید .

-تاحال آیا کسی نمایشنامهء J.B. شما را نوعی بیانیهء هیپی تعبیر کرده است ؟ مقصودم این عقیده شماست که در این جهان تنها چیزی که برای ما می‌ماند  خودمان هستیم و عشق ما به هم .

من نسبت به این «بچه‌های گل» و شهامتشان خیلی احساس ستایش – احساس احترام و شگفتی دارم .

مقصودم از شجاعت آنها تنها در برابر پلیس و یا غیر عادی بودن لباس و کردارشان نیست ، بلکه مقصودم شجاعت آنها در اظهار صریح مطالبی است که در جامعهء ما ، بخصوص در بخش آنگلو – ساکسن جامعهء امریکایی ، پیش از این بر زبان نیامده است . یعنی خواست آنها به متعهد کردن خود در برابر محبت . (شما می‌توانید پیش خودتان اصلا شک کنید که آنها معنی محبت را می‌فهمند یا نه ، ولی این شک هم خود در معرض سوال قرار می‌گیرد – زیرا آنها برای آن فداکاری می‌کنند.)

من هرگز خیال نمی‌کنم که نظرات بچه‌های گل با J.B. ربطی داشته باشد ، زیرا J.B. کم و بیش نظرگاهی رواقی دارد .

پایان آن مانند پایان کتاب ایوب است که کشیشها همیشه از آن طفره می‌روند . ایوب بالاخره همه چیز را از نو به دست می‌آورد . شاید به یاد داشته باشید که خدا به او همه چیز می‌دهد ؛ دو برابر شتر ، دو برابر گاو ، یک خاندان تازه از بچه‌ها ، دخترانی که زیباترین دختران یهودا خوانده شده‌اند . آری ، معجزه اینست که ایوب بعد از به سر بردن  وحشت و عذاب خود – که آن را از دست خدا می‌پذیرد – باز به زندگی برمی‌گردد . این نخستین چیزی بود که مرا به ظرف کتاب ایوب کشید ، زیرا حقیقتی است دربارهء بشریت . دو جنگ عظیم ، فساد وسیع ارزشها در دورهء رکود و این زمان ، و چندین جنگ کوچک – که اگر در اعصار گذشته اتفاق می‌افتاد جنگهایی بزرگ شمرده می‌شدند – به رغم همهء اینها و به رغم همهء تلفات ، قتل عامها ، نابود کردنها ، ما همچنان داریم ادامه می‌دهیم .

ما زندگی را به رغم زندگی دوست داریم . و این خصیصهء این زمانه نیست ، خصیصه‌ای بشری است . به نظر من ، این قسمتی از نظرگاه هیپی‌ها نیست. گمان نمی‌کنم که جنبهء رواقی آن خوشایند آنها باشد.

و اینها ، به علت اینکه می‌خواهند محبت را به عنوان ارزش اولین در جهان به کرسی بنشانند . . . وجه اشتراکشان با مسیحیان اولیه تنها موی درازشان نیست .

-        اینطور که معلوم است شما ، برخلاف بعضی ، چندان دربارهء نسل جوان نگران نیستید ؟

من فکر می‌کنم که این حرفهای دربارهء «شکاف نسلها» و خصومت میان نسلها پرت و پلاگویی است . این قضیه آنقدر که هست ، بهیچوجه خاص زمان ما نیست . خصومتی که تحت آن عنوان از آن صحبت می‌شود ، از آغاز وجود داشته است . از زمان اودیپوس ( و خیلی پیش از آن) پدران به دست پسران کشته شده‌اند . دشمنی پدر و پسر و مادر و دختر در همهء ادبیاتها موضوع کهن‌ترین کمدیها بوده است .

این درست نیست که آن را پدیده‌ای خاص زمان خود خیال کنیم . و باید نحوهء حرف زدن را دربارهء آن عوض کنیم .

آنچه باید بدانیم این واقعیت است که این نسل جوان ما به شهادت همه کسانی که آنها را تعلیم داده‌اند ، برجسته‌ترین نسلی است که تاکنون پدید آمده است . اینها فوق‌العاده باهوشند ، و بسیار بیش از آنچه ما با یکدیگر صدیق بودیم ، با هم یکرنگ و یکدلند . فکر می‌کنم که بعضی از جنبه‌های کردار سیاسی آنها بچگانه است ؛ خود را انقلابی نامیدن بدون اینکه آدم بداند که برای چه خواهان انقلاب است نه تنها لفاظی است بلکه بد به سر خود آوردن است . کودکانه است . مثل اینست که بچه‌ای ظرف چینی را پرت کند و بشکند . خیلی ارزش فکر کردن ندارد .

ولی این جوانها حق دارند که دربارهء ریاکاری بزرگترها حرف بزنند ، زیرا با خود صدیق هستند . به دلایلی که همه می‌دانیم ، آنها دارند پا به جهنم یک عصر می‌گذارند . مقصودم دلایل آشکار مثل کشاکشهای نژادی و چیزهای دیگر در این مملکت نیست ، آنها پا به دنیایی می‌گذارند که در آن وضع انسان به عنوان انسان در مخاطره افتاده است . دنیایی که در آن ناراحتند و احساس تردید می‌کنند . این جوانها دچار مشکلاتند و صلای آنها برای جلب محبت است و اینکه آنها را بفهمند .

..........................................................................................................................................................................

1.Conquistador

2.Amherst

3.The Whild Old Wicked Man

4.Dialogue

5.Yeats

6.Mac Neice

7.Responsibities

8.Paul Eluard

9.Anti-mémoire

10.Dos Passos

11.Yoris Ivens

12.The Spanish Earth

13.People, Yes

14.Carl Sandburg

15.New Deal

16.Conway

17.Folk Poetry

18.Bob Dylan

19.Richie Havens

 

 

 

اطلاعات مقاله:

مجله فرهنگ و زندگی٬ شماره دوم٬ چاپ خرداد ماه1349٬ ٬ ص 147 تا 154

مجموعه: ابراهیم میرهاشم زاده

 

 

ورود به صفحه مقالات قدیمی
anthropology.ir/old_articles
 

 



همچنین مشاهده کنید