چهارشنبه, ۱۳ تیر, ۱۴۰۳ / 3 July, 2024
مجله ویستا

انتخابات، آموزش عمومی و بحران آب



      انتخابات، آموزش عمومی و بحران آب
جبار رحمانی

یکی از مهم‎ترین ابعاد فضای انتخابی در ایران، شعارهای انتخاباتی است که به‎خوبی فضای عمومی دغدغه‌ها و نیازهای مردمی و مکانیسم‎های پرداختن به آنها را در رابطه با قدرت سیاسی نشان می‎دهد. تجربۀ عمومی از انتخابات بیانگر نوعی تعلیق قدرت و واژگون‎شدن رابطۀ بالادستی و پایین‎دستی است. همیشه مردم هستند که برای امورشان سراغ مقامات می‌روند، ولی این‎بار مسیر حرکت برعکس است؛ کسی که مقام بلندپایه‎ای (نمایندۀ مجلس/ خبرگان/ ریاست‎جمهوری یا حتی شورای اسلامی) است، به سراغ مردم می‎رود تا رأی جمع کند. در این فضای تعلیق قدرت و رابطۀ معکوس است که نیازها و دغدغه‌های مردمی به شعارهای انتخابات تبدیل می‎شوند تا بتوان فضای فکری ـ عاطفی رأی‎دهندگان را به سمت کاندیدای خاص جلب کنند. به همین دلیل شعارهای انتخاباتی بیانگر ذهنیت، دغدغه، خواسته‎ها و اولویت‎های مردم و سپس صاحبان قدرت است.

    تجربۀ موجود بیانگر حسی از توخالی‎بودن شعارهای انتخاباتی و خلف وعده پس از آن است. حداقل در سطح نمایندگی مجلس و شورا، انتخابات به یک بازی صوری تبدیل شده‎است. فارغ از مسئلۀ صداقت و عدم صداقت کاندیداها، بخشی از این مسئله ناشی از ناآگاهی دقیق مردم از نیازها و مهم‎تر از همه راه‎های حل و مکانیسم‎های پیگیری آن است. به همین دلیل دغدغه‎ها در نهایت به شعارهای ضعیف و سطحی بدل می‌شوند که به‎راحتی قابل تخلف و فراموشی خواهند بود. در نتیجۀ این شرایط، با نوعی شعارزدگی بی‎محتوا و بی‎اثر مواجه می‎شویم که نه مردم می‎دانند دقیقاً چه می‎خواهند و صرفاً ایده‎های کلی و متکثری دارند و مبهم هم هست و نه کاندیداها دقیقاً می‎دانند چه قولی داده‎اند و لذا به‎راحتی از زیر بار مسئولیت می‎توانند شانه خالی کنند.

    از سوی دیگر، عموماً مهم‎ترین معنای انتخابات برای حکومت بازتولید مشروعیت ایدئولوژی و هژمونی خودش است و این مسئله در عریان‎ترین وجه یعنی بیان صریح ایدئولوژی و تقاضای باورمندی مردم به آن خودش را نشان می‌دهد. به عبارت دیگر، باورمندی به ایدئولوژی دغدغۀ اصلی کاندیداهاست، زیرا تنها مقولۀ جدی و تعیین‎کنندۀ موقعیت کاندیدا در ساختار قدرت است. به همین دلیل کاندیداها نه بر اساس کارایی و سودمندی برای مردم، که بر اساس نسبتشان با ایدئولوژی حکومت تقسیم می‎شوند. توضیح اینکه شواهد نشان می‎دهد تفاوت دو جناح اصلی، در انتساب یا عدم انتساب به پیروی عملی از ولایت فقیه است. اما، این مسئله در فضایی که همۀ کاندیداها در قالب پذیرش اصل قانون اساسی و ولایت فقیه حق رقابت را دارند، نوعی دعوای بی‎فایده است؛ یعنی، رقیبان انتخاباتی محل نزاع را نه در راه حل‎های متفاوت برای مشکلات جامعه، که در موضوع مشترک و غیرقابل بحث منتقل کرده‎اند که در نهایت فایده‎ای برای مردم ندارد.

    این در حالی است که همۀ کاندیداها رسماً موقع ثبت نام پیروی از این اصل را اعلام کرده‎اند. در نتیجه، موضع غلط رقابت انتخاباتی در بلندمدت به هستۀ مرکزی نظام قدرت در ایران صدمه می‎زند. این در حالی است که این هستۀ اصلی، اصولاً نباید محل نزاع باشد. لذا، بخش زیادی از انرژی انتخاباتیِ ما صرف مجادله‎ای بی‎فایده برای مردم می‎شود، گویی ایدئولوژی جمهوری اسلامی همیشه در بحران است و باید با انتخابات آن را بازتولید کند. اگر در این شرایط، منازعه بر سر ایدئولوژی را برداریم، چیزی از انتخابات نخواهد ماند جز اندکی شعار کلیشه‎ای. این در حالی است که سودمندی و کارایی نظام چرخش قدرت در رفع نیازهای مردم (البته نیازهای واقعی و جدی جمعی و عمومی)، بیش از هرچیز موجب اقتدار نظام خواهد شد. لذا، در گفتمان انتخاباتی، لازم است موضع رقابت نه بر سر هستۀ نظام سیاسی ایران (اندیشۀ ولایت فقیه)، بلکه باید بر سر مسائل کاربردی و دقیق مدیریت کشور یا منطقه و شهر باشد. از سوی دیگر، شاید مسئلۀ مبانی قدرت در ایران در جایی مانند کلان‎شهر تهران قابل طرح باشد، اما مسئله آنجاست که در شهرستان‎های کوچک هم حول این مسئله نزاع رخ می‎دهد. از این منظر بهتر است به جای رویکردی مکانیکی و سطحی به انتخابات به مثابۀ فضایی برای گسترش صوری ایدئولوژی سیاسی و بازتولید تبعیت ایدئولوژیک، آن را به مثابۀ فضایی برای آموزش و ارتقای فرهنگ سیاسی و تغییر محل نزاع از موضوعات فرعی و بی‎نتیجه به دغدغه‎های اصلی و حیاتی جامعه در نظر بگیریم. نگاه به انتخابات به مثابۀ فرصت آموزش و ارتقای فرهنگ سیاسی، بیانگر رویکردی است که شرایط خاص انتخاباتی را (که حاوی نوعی شور و شوق زنده برای مبادله با قدرت و گرفتن امتیازات است)، به فضایی آموزشی و تغییردهنده و ارتقابخش تبدیل می‎کند.

    از این منظر می‎توان به‎خوبی به نقش انتخابات برای تعریف مسائل اصلی جامعه، ارائۀ راهکار و نحوۀ مؤثر پیگیری آن پی برد؛ به عنوان نمونه، در این نوشتار به مسئلۀ آب و وضعیت بحرانی آن توجه خواهیم کرد.

    بحران آب در ایران به یکی از جدی‎ترین بحران‎های تاریخ معاصر تبدیل شده‎است. روند فاجعه‎بار خشکسالی، استفادۀ نامناسب از ذخایر آب به‎ویژه در کشاورزی و مدیریت نامطلوب آب پیامدهای بسیاری داشته که نشست دشت‎ها، خشک‎شدن دریاچه‎ها و رودها، وضعیت تنش آبی و... از پیامدهای اولیۀ آن است. هرچند عموماً به غلط بحران آب را به تغییرات اقلیمی نسبت می‎دهند، درحالی‎که تغییرات اقلیمی در ایران تا حدی به مسئلۀ بحران آب دامن‎زده‎است نه اینکه موجب آن شده‎باشد. از سوی دیگر، عقلانیت محیط‎شناختی سنتی در فرهنگ ایران که در طی هزاران سال منطق استفادۀ پایدار را از منابع طبیعی شکل داده‎بود، به حاشیه رانده شد و تحت تسلط ایدئولوژی‎های نوسازی در قبل و بعد از انقلاب و شهوت توسعه، منطق استفاده از منابع طبیعی مبتنی بر تصوّر وجود منابع نامحدود و استخراج مهارناپذیر آن رواج یافت. در نتیجه آن وضعیت به تشدید بحران آب و محیط زیست در ایران منجر شد. البته، خود مفاهیمی که به کار می‎بریم به این فهم ناقص از بحران‎ها دامن می‎زنند؛ به عنوان مثال، ما معمولاً از واژۀ خشکسالی استفاده می‎کنیم، درحالی‎که این واژه کفایت لازم را برای درک این بحران ندارد، زیرا این واژه بیانگر خشکی یک سال است و در دانش فرهنگی ما معمولاً سال یا سال‎های بعد این بحران کم‎آبی را رفع‎شده تصوّر می‎کردند؛ لذا، باید آن را تغییر داد و از عصر و دورۀ خشکی یاد کرد، زیرا ما در سال یا سال‎های معدود خشکی قرار نداریم، مسئلۀ بحران آب در ایران یک بحران جدی است که نه‎تنها می‎تواند بیش از یک دهه، بلکه می‎تواند چندین نسل ادامه پیدا کند. چون بحران اصلی نه در منابع آب، بلکه در نحوۀ استفادۀ جمعیت ایران از آب است؛ استفاده‎ای مخرب و غارت‎گونه از منابع آب. لذا، دیر یا زود این بحران خودش را به شکلی جدی نشان می‎داد.

    در جامعۀ ما، یکی از رویکردهای نادرست برای مواجهه با بحران آب، تقلیل آن به تحوّلات طبیعت و امر اقلیمی است. این رویکرد، انفعال موجود را توجیه می‎کند. اما، مطالعات اجتماعی و فرهنگی آب در ایران نشان می‎دهد که این بحران قبل و بیش از هرچیز یک مسئلۀ اجتماعی و فرهنگی است، زیرا ایرانیان همیشه در طول تاریخ با بحران آب مواجه بوده‌اند و به دلایل فرهنگی و اجتماعی خاصی توانسته‎اند این بحران را مدیریت کنند و تکنولوژی لازم را برای مدیریت آن (به‎ویژه قنات) خلق کنند.

    آنچه در چند سال اخیر در صحبت‎های محقّقان برجستۀ این عرصه دیده می‎شود تأکید بر یک نکته است: «چرا مردم و مسئولان نمی‎فهمند که آب نیست». این نکته نشان‎دهندۀ نوعی گلایه از جدی‎نگرفتن بحران آب و انفعال در برای آن از سوی مردم و مسئولان است. در وضعیت فعلی سه رویکرد کلی در برابر بحران آب موجود است: رویکر اول، بحران را به گردن طبیعت و اقلیم خشک می‎اندازد؛ مقصر اصلی تغییرات اقلیمی است؛ رویکرد دوم، مردم و رفتار غلط آنها را عامل اصلی می‎داند، لذا دائما به آنها گفته می‎شود چه باید بکنند و چه نکنند، زیرا روش‎های غلط استفاده از آب توسط آنها این بحران را ایجاد کرده‎است؛ رویکرد سوم، مسئولان و دولت را مجرم اصلی تلقی می‌کند.

    آنچه اهمیت دارد عدم اجماع بر درکی مشترک از این بحران است. منطق اصلی فهم این بحران انداختن تقصیرها به گردن «دیگری» است. این دیگری یا دولت است یا مردم یا طبیعت. این نوع بازنمایی بحران بیش از هرچیزی دو کارکرد ضمنی دارد که بسیار مهم هستند: کارکرد نخست، رفع اتهام از خویشتن (فرد/ ما) و کارکرد دوم، رفع مسئولیت‎پذیری از خویشتن در وضعیت موجود است. این دو وجه عمیقاً به هم‎ پیوسته و وابسته‎اند و نتیجه‎اش این است که هرکس مقصر است، خودش درست کند. با شناخت این منطق و مکانیسم واکنش مردم و مسئولان در برابر بحران، می‎توان درک بهتری از انفعال عمومی نسبت به این بحران بزرگ به‎دست‌‎آورد. شکافی که میان آگاهی مردم از بحران بزرگی که در آن هستند (فاجعۀ خشکسالی بزرگی که در میانۀ آن هستیم و رو به وخیم‎تر‎شدن دارد) و عدم تمایل به انجام وظیفه در قبال این مسئله و شانه‎خالی‎کردن از مسئولیت‎پذیری بیش از هرچیزی مبتنی است بر درکی غلط از منشأ بحران (دیگران) و راه حل آن (مقصر باید آن را حل کند). ارائۀ درکی غیرواقعی از بحران آب و علل و دلایل آن و مهم‎تر از همه مستثنا‎کردن خویشتن در راه حل‎های آن، خودش به این بحران دامن می‎زند، چراکه در وضعیت بحرانی و اورژانسی، هر خطای کوچک آسیب‌های بزرگی را در پی خواهد داشت.

    نکتۀ کلیدی برای فهم وضعیت آسیب‎شناختی مواجهۀ جامعۀ ایرانی با بحران آب، عدم درک آن به مثابۀ یک امر جمعی است. جمعی‎بودن به این معنا که ریشۀ این بحران در عملکرد جمعی و کل جامعه است و مسئولیت حل آن نیز بر عهدۀ همگان است. وضعیت موجود ایران در بحران آب همانند جمعی است که در قایقی در میان دریا هستند و هر حرکت بد فردی (تخریب قایق) جان همه را خواهد گرفت، چون این حرکت که از یک فرد یا چند نفر سر بزند، نتیجه‎اش برای همه است. لذا، باید همه مسئولیت حفظ سلامت قایق را به سهم خود داشته‎باشند. این نوع درک از بحران‎ها تنها راه مناسب رفع خطر و حل مسئله است. بحران یک امر جمعی است و عزم جمعی را برای حل خودش می‎طلبد. دعوا و مناقشه بر سر پیداکردن مقصر، عاملی برای تداوم غفلت و انفعال موجود است.

    در جامعۀ ما مهم‎ترین فرصتی که در آن همۀ سطوح قدرت با هم مرتبط شده و به هم پیوند می‎خورد، فرصت انتخابات است؛ یعنی، جمع‎بودگی جامعه در این فضای تعلیق مجدداً بازتولید می‎شود، همه می‎فهمند که مسافر یک کشتی هستند نه‎اینکه هرکس مجزا و جزیره‎ای از دیگران باشد. از این جهت فضای انتخابات را می‎توان نوعی فضای تعلیق دانست که درآن همۀ فاصله‎گذاری‎های قدرت و ایجاد تمایز میان سیاسیون و عامه کنار گذاشته می‎شود؛ قدرت در دست منبع اصلی خودش یعنی مردم قرار می‎گیرد و به صور نمادین چرخۀ قدرت مجدداً از مردم به سمت نمایندگان پارلمانی حرکت می‎کند. به دلیل تعلیق نظم روزمرۀ قدرت، همۀ جامعه در یک وحدت و همگونی نمادین با هم قرار می‎گیرند. به عبارت دیگر، حرف مردم در مقابل صاحبان قدرت خریدار و ارزش دارد. طالبان نمایندگی برای کسب رأی مجبورند خواسته‎های مردم و نیازهای آنها را بپذیرند و اراده و شعار سیاسی‎شان را در آن راستا مطرح کنند. به همین دلیل این فرصت جمع‎بودگی/ شدگی را باید فرصتی برای اصلاح نگرش مردم نسبت به بحران‌های حیاتی جمعی مانند تخریب طبیعت، خشکی و کم‎آبی دانست. آنچه مهم است آگاهی کنشگران انتخابات (نهادهای حکومتی، کاندیداها و عموم مردم) از یک مسئله و سهم خودشان در ایجاد آن و مهم‎تر از همه درک درست از راه حل‎های آن و نحوۀ پیگیری آن است. شرایط انتخابات و فرصتی که برای شکل‎گیری درکی جمعی از مسائل جمعی است، به ما این امکان را می‎دهد همۀ سطوح جامعه را از عموم مردم تا کاندیداها (به تبع آن، بعدها مجلس و قانون‎گذاری و دولت و...) در این درک جمعی از مسئلۀ آب سهیم کنیم.

    به عبارت دیگر، انتخابات فرصتی است برای تصحیح نگرش و عملکرد غلط مردم و مسئولان در مورد بحران آب. آنچه در انتخابات به مثابۀ فرصت آموزش و ارتقای فرهنگ سیاسی می‎توان انجام داد به ترتیب شامل موارد زیر است:

  1. ایجاد درک درست از مسئلۀ آب به عنوان یک امر جمعی و کلان برای همۀ اعضای جامعه؛

  2. ایجاد درک دست از سهم مردم و سهم دولت در این بحران و برای حل آن؛

  3. ایجاد آگاهی درست از راه حل‎های مواجهۀ درست با بحران آب و سهم هر بخش در آن؛

  4. ایجاد آگاهی درست از راه‌های پیگیری مؤثر راه‌ حل‎ها.

    موارد چهارگانۀ بالا صرفاً در سطح آگاهی رخ می‎دهد، اما برای حل یک بحران صرفاً آگاهی از آن کافی نیست؛ باید آن را به یک امر حیثیتی و بسیار حیاتی تبدیل کرد. به عبارت دیگر، مسئله‎ای با این مؤلفه‌های چهارگانه باید به کانون فرهنگ سیاسی و فرهنگ عمومی کشور تبدیل شود. موقعیت کانونی بیانگر یک حس تعلق جمعی و بار عاطفی شدید آن مسئله برای مردم است. در نتیجۀ پیوند بار معرفتی و عاطفی و ارزشی حول یک مسئلۀ کانونی برای جامعه، آن مسئله در فرهنگ سیاسی و عمومی نه‎تنها نظارت و حمایت عرف، بلکه نظارت و حمایت قدرت را در همۀ سطوح به دنبال خواهد داشت و هرگونه طفره‎رفتن و خطا و کم‎کاری موجب دریافت تنبیه و مجازات از جانب عرف و نهادهای رسمی خواهد شد. این فرآیند دقیقاً مشابه روندی است که برای انرژی هسته‌ای رخ داد که یک امر بسیار تخصصی سیاسی و تکنولوژیکی، به دغدغۀ کانونی فرهنگ عمومی و سیاسی و حتی به بخشی از ایمان مردم تبدیل شد و هیچ‎کس حق و جرئت تخطی از آن را نداشت. همۀ دستگاه‎های تبلیغاتی دینی و فرهنگی در این راستا عمل می‎کردند.

    تبدیل‎شدن بحران آب به مسئلۀ کانونی، آن را به منافع حیاتی تمام سطوح جامعه و لایه‎های قدرت تبدیل می‎کند. لذا، ارادۀ جمعی و عمومی را برای پیگیری و اجرای آن ایجاد می‎کند در نتیجه مانع تبدیل‎شدن آن به یک شعار انتخاباتی تو خالی خواهد شد، بلکه آن را به یک وعدۀ حیثیتی و حیاتی تبدیل خواهد کرد. هم مردم می‎دانند دقیقاً دولت چه کارهایی را باید بکند و خودشان چه باید بکنند، هم سیاسیون می‎دانند عدم تحقّق وعده‎ها یعنی پایان حیات سیاسی برای آنها. هرکسی هم حق خودش را می‎داند و هم مسئولیت خودش را. متأسفانه، باید گفت که بدون شک روند موجود به گونه‎ای است که آب به یک شعار پوشالی توخالی مبدل خواهد شد و هرچه بیشتر سبب ادامۀ بحران و گسترش آن به واسطۀ انفعال مداوم جمعی نسبت به آن خواهد شد.

    اما، این مسئله هم قابل طرح است که باید این مسئله را به شیوه‎ای درست طراحی و اجرا کرد تا این فرصت آموزشی انتخابات به مزیدی بر بحران تبدیل نشود. برای این کار لازم است پیوندی میان تحقیقات علمی، روشنفکران و نخبگان و فرهنگ عمومی ایجاد شود. منطق پيشنهادي طراحي راهکار عملي در اين نوشتار مبتني بر اين ايده است كه بحران طبيعت و آب و مؤلفه‎ها و راهكارهاي آن و آگاهي از سهم گروه‎ها و نهادها براي حل اين بحران توسط محقّقان و روشنفكران به يك بخش مهم از آگاهي عمومي و مطالبات مردمي تبديل شود تا نمايندگان و كانديداها لزوماً و اجباراً از اين بخش از فرهنگ عمومي سياسي شعارهايشان را انتخاب كنند. براي این كار لازم است كه نخست آگاهي معتبر لازم توليد شده و سپس وارد حوزۀ عمومي و فرهنگ سياسي مردم شود و در نهايت هم تأثيرش را بر جهت‎گيري انتخاباتي و شعارهاي كانديداها بگذارد. به عبارت دیگر، مراحل این کار بدین‎گونه خواهد بود:

الف. در حیطۀ علم و تحقیق

  1. انجام تحقیقات علمی بسیار دقیق در حیطۀ مطالعات اجتماعی و فرهنگی آب؛

  2. تبدیل این نتایج به گزارش‌های راهبردی دقیق برای مقامات؛

  3. تبدیل آنها به گزارش‎های عمومی برای مردم به جهت اصلاح درک آنها از مسئله؛

  4. ارائۀ دقیق راهکارهای علمی برای حل این بحران و مشخص‎کردن سهم مردم، دولت و تعامل میان آنها و تعیین دقیق و کاربردی مراحل آن از قانون‎گذاری تا نهادسازی و اجرای راهکارها؛

  5. تنظیم این مباحث متناسب با شرایط و الزامات هر منطقه، زیرا مسئلۀ آب در همه‎جا یک فرم و یک وضع ندارد؛ راه حل‎ها هم بسته به منطقه می‎تواند متفاوت باشند.

ب. در حیطۀ روشنفکران و نخبگان

آگاهی درست از مسئلۀ آب و راه‎های حل آن می‎بایست توسط نخبگان و گروه‎های مرجع دائماً و مکرر گفته شود. در منابر و مجالس مذهبی، علما به عنوان گروه مرجع کانونی قدرت می‎بایست حمایت اعتقادی و دینی از این مسئله ایجاد کنند و نوعی وظیفۀ شرعی و اخلاقی را برای حل آن شکل دهند. سایر نخبگان و روشنفکران در فضاهای عمومی دیگر مانند رسانه و محافل علمی ـ فرهنگی می‎بایست آب را به مثابۀ یک مسئلۀ کانونی و دغدغۀ حیاتی مردم تعریف کنند (البته، علما و روشنفکران می‎بایست از طریق تحقیقات علمی درست اطلاعات لازم را به دست آورده باشند).

ج. در حیطۀ رسانهها

بحران محیط زیست و آب در ایران باید به یکی از محورهای کلیدی در حوزۀ عمومی از طریق رسانه‎های ایران در سطح محلی و ملّی تبدیل شود. البته، باید ملاحظات منطقه‎ای هر استان و شهر را در صورت‎بندی پروبلماتیک آب به مثابۀ یکی از پروبلماتیک‎های محوری فرهنگ سیاسی رعایت کرد. هرچند تبدیل مسئلۀ آب به یک مسئلۀ کانونی در فرهنگ سیاسی ایران سبب می‎شود این مسئله در وهلۀ بعد در موقعیت‎های محلی بازتولید محلی پیدا کند، بهتر است برای جلوگیری از سوءتفاهم نسبت به صورت‎بندی بحران آب در شرایط منطقه‎ای، با استناد به تحقیقات علمی در سطح منطقه‎ای پرداخته شود. مسئلۀ آب اگر جزء کلیدی فرهنگ سیاسی شود، خودش راه خودش را در گفتمان‌های محلی سیاست باز خواهد کرد. اما، رسانه‎های محلی (شبکه‎های استانی، هفته‎نامه‎های استانی و سایت‎های خبری استانی و شهری) هرکدام می‎توانند راهی برای توسعۀ این مسئله باشند. حتی، شبکه‎های اجتماعی مانند فیس‎بوک، تلگرام، وایبر و... هرکدام به نوبۀ خود می‎توانند به بسط و توسعۀ آگاهی از مسئلۀ آب در حوزۀ عمومی کمک کنند.

    در نهایت آنکه با شکل‎گیری آگاهی عمومی درست از بحران آب و راه حل‎های آن در مسیرهای پیگیری و مسئولیت هرکس در آن و تبدیل‎شدن آن به دغدغۀ فرهنگی عمومی و مهم‎ترین خواست جامعۀ ایرانی از کاندیداها این مسئله سبب انتقال آگاهی درست مردم از بحران به فضای انتخاباتی و تبدیل‎شدن آن به شعار انتخاباتی خواهد شد و عملاً غیرمستقیم این درک درست و جمعی از بحران و حل آن به نظام قانون‎گذاری نظارت و قدرت منتقل می‎شود. به عبارت دیگر، ما با شکل جدیدی از فهم و حل مسائل اجتماعی مواجه خواهیم شد: نوعی بسیج عمومی از پایین، از طریق مکانیسم‎ها و فرصت‎های ناشی از انتخابات، برای ارتقای فرهنگ سیاسی و هدایت عقلانی آن به سمت درک درست از مسئله و راه حل آن؛ یعنی انتخابات را به مثابۀ فرصتی برای حل مسائل اجتماعی باید دانست.

    بحران آب فقط در صورتی قابل حل است که به کانون فرهنگ عمومی و مهم‎تر از همه به کانون فرهنگ سیاسی و منافع ایدئولوژیک نظام سیاسی ایران پیوند بخورد. در غیر این صورت، کشتی جامعۀ ایرانی دچار بحران‎های بسیار بزرگ و خطرناکی می‎شود که قطعاً تلفات و هزینه‎های بسیاری خواهد داشت. نظام سیاسی ایران (در خردترین سطوح قدرت تعامل یک کنشگر با جامعه‎اش و در کلان‎ترین سطح مدیریت کلان و قانون‎گذاری و اجرا) باید به این باور برسد که آب شرط بقای آن است. نه‎تنها مسئله‎ای کانونی برای بقای حکومت که شرط بقای جامعۀ ایرانی است. بحران آب به طور خاص و بحران محیط زیست به طور عام باید به مسئله‎ای کانونی در هرگونه ایدئولوژی سیاسی در ایران و به عنوان بخشی از نظام ارزشی و ایمانی عمومی تبدیل شود. تنها راه بقای جامعه آن است که مسئلۀ آب و بحران محیط زیست جدی گرفته شود. انتخابات فرصتی است برای نجات جامعۀ ایرانی از طریق آموزش و ارتقای فرهنگ سیاسی و درک بحران‎ها، راه حل‎ها و پیگیری آنها. انتخابات فرصتی است برای ارتقای بحران‎های جدی و اصلی به کانون فرهنگ سیاسی و عمومی و ایجاد عزم ملّی برای حل آنها. البته، به شیوه‎ای معکوس هم می‎تواند برای تحریف آگاهی و فرهنگ سیاسی و تخریب و سوء استفادۀ گروهی از آن استفاده شود و این به معنای تداوم و بدترشدن بحران‎هاست.

 

این مطلب پیشتر در کتاب زیر منتشر شده است

 "جستارهایی در ایران در آستانه انتخابات"،‌ناشر : شورای اجتماعی کشور و پژوهشگاه فرهنگ،‌هنر و ارتباطات