جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
گفتگو با ابراهیم (کودک کار در اصفهان)
(بعد از هماهنگ کردن با متصدی فروشگاه پوشاک) روحی: سلام ، خسته نباشی. اشکالی ندارد با شما مصاحبه کنم؟
(جارچی فروشگاه پوشاک): یعنی چی!؟
روحی: یعنی اینکه دلم میخواهد با شما آقاپسر کمی حرف بزنم، آیا از نظرت اشکالی ندارد؟
(جارچی فروشگاه): نه! چی میخواهی بپرسی؟
روحی: اول از همه ممکن است خودت را معرفی کنی.
(جارچی فروشگاه) : یعنی چی جوری!؟
روحی: یعنی لطفاً بگو اسمت چیه، چند سال داری، اهل کجایی و در این فرشگاه کارت چیه؟
(جارچی فروشگاه): اسمم ابراهیم ...، اهل زاهدانم و ده سالمه. کارم اینجا اینه، لباس فروشی.
روحی: ابراهیم جان گفتی کارت چیه؟
ابراهیم: اینه دیگه، لباس میفروشم.
روحی: خودت که نمیفروشی، میفروشی؟
ابراهیم: نه ، ولی اینجا میشینم (اشاره به صندلی که روی آن نشسته) بعد به مردم میگم که بیان لباس بخرند.
روحی: میشه همانطور که به مردم میگویی، یک بار دیگر هم بگویی تا من صدایت را ضبط کنم.
ابراهیم (با همان لحنِ به اصطلاح مشتری جمع کنی که روزهای گذشته توجهام را جلب کرده بود، با لهجة غلیظی که برایم ناآشناست با فریاد میگوید : تی شرت مردانه 3 تومن، تی شرت زنانه 3 تومان، حراجه بیا بخر...
روحی: قیمت همة لباسها رو میدونی؟
ابراهیم: بله ، همه رو میدونم. (به تعدادی از شلوارهای لیِ به پای مانکنهای جلوی فروشگاه اشاره میکند) این شلوار لی 15، اون 18؛ 15و 15، اون هم 10 تومنه.
روحی : آیا میدانی جنسهای مغازه را از کجا میآروند؟
ابراهیم: بله ، همه را از تهران میآورند.
روحی: با خانوادهات آمدهای اصفهان؟
ابراهیم: بله .
روحی: چه شد که به اینجا آمدید؟
ابراهیم: مادرم گفته که زاهدان کار نیست بیاییم اصفهان. واسه همین اومدیم اینجا که کار کنیم.
روحی: این فروشگاهی که در آن کار میکنی مال کیه؟ صاحبش آشنای شماست؟
ابراهیم (کمی فکر میکند): این فروشگاه!؟ فروشگاهِ داییمه
روحی : چند وقته که اینجا کار میکنی؟
ابراهیم: چهار ، پنج ماهه.
روحی: قبل از آن باز هم کار میکردی؟
ابراهیم: بله، قبلاً توی ساختمان، گچ کاری و سیمان کاری میکردم.
روحی: کجا؟ همین اصفهان؟
ابراهیم: بله، همین جا،
روحی : مزدی که اینجا میگیری، چقدر است؟
ابراهیم: ماهانه یا روزانه؟
روحی: فرقی نمیکنه، روزانه بگو
ابراهیم: روزی دو تومن
روحی: روزی چند ساعت کار میکنی؟
ابراهیم: از صبح ساعت نُه میام تا یک و نیم، بعد ناهار میرم خونه، دوباره ساعت چهار میام تا ده و نیم شب.
روحی: مگر خونه نزدیکه؟
ابراهیم: بله ، همین نزدیکی ست ، دنارته (دنارت).
روحی: کارت خستهات نمیکنه. آخر چند باری که دیدمت همنطور روی این صندلی نشستهای و مدام قیمت لباسها رو تکرار میکنی .
ابراهیم: نه ، خسته نمیشم. این کار را دوست دارم .
روحی: چه چیز آنرا دوست داری؟
ابراهیم: خب خوبه دیگه مردم رو نگاه میکنم. خوبه دیگه...
روحی : چند تا برادر و خواهر داری؟
ابراهیم: ما 5 تا خواهر داریم با 3 تا برادر، با یه بابا و یه مادر؛
روحی : خواهر و برادرهایت چند سالشان است؟ همگی کار میکنند؟
ابراهیم: یک خواهر دارم که اندازة خودمه، دوازه، سیزده سالشه، یکی کوچکتره ، هفت سالشه ، با خواهر بزرگم بیست و پنج سالشه، با یکی دیگه که پنجشنبه قراره عروسی بکنه. برادرام یکی شون سربازه ، دو تای دیگه هم کار میکنند. ساختمان میسازند.
روحی: خواهرهایت هم کار میکنند؟
ابراهیم: نه، توی خونهاند.
روحی: قبلاً گفته بودی که خودت هم مدتی کارگر ساختمان بودی، کدام کار را بیشتر دوست داری؟
ابراهیم: ساختمان رو. بگم چرا؟ واسه اینکه یه گچ و یا یه سیمانو اینجوری میکشم (با دست ادای حرکت ماله کشیدن را در میآورد)، بعد میرم خونه.
روحی: چند ساعت کار میکردی؟ چقدر مزد میگرفتی؟
ابراهیم: ساختمان نزدیک خونهمون بود. یک ساعت کار میکردم، یک ساعت میرفتم خونه، بعدم روزی دهتومن میگرفتم.
روحی: کارفرما، اجازه میداد که توی ساختمان کار کنی؟
ابراهیم: بله، بابامم توی همان ساختمان کار میکنه.
روحی: میشه بگی شغل پدرت چیه؟
ابراهیم: بابام؟! اونم توی ساختمان کار میکنه. توی همون دنارت نزدیک خونهمون سر یه ساختمانیه.
روحی: دلت میخواهد درس بخوانی؟
ابراهیم: بله ولی توی کارتم لباسم «زاهدانیه» نمیشه برم مدرسه.
روحی: متوجه نمیشم منظورت چیه، میشه بیشتر توضیح بدهی؟
ابراهیم: لباسم توی کارت مدرسه، «زاهدانیه». اما لباس اینجا «ایرانیه»، فرق میکنه. نمیخوره به اینجا. حالا بابام گفته که میریم با لباس ایرانی عکس میگیریم.
روحی: خودت دلت میخواهد بروی مدرسه؟
ابراهیم: بله دلم میخواهد. حالا بابام میره صحبت میکنه تا برم مدرسه.
روحی: چند کلاس درس خواندهای؟
ابراهیم: من؟ پنج کلاس!
روحی: ابراهیم جان، شما که گفتی ده سالته، امسال هم که درس نخواندهای!
ابراهیم: بله، ولی کلاس پنجمم!
روحی: مادرت چی، آیا او هم شاغل است؟
ابراهیم: مادرم؟! او توی خونه کار میکنه. لباسها رو میشوره و جمع می کنه و این کارها
روحی: چند وقت است که به اصفهان آمدهاید؟ دلت برای زاهدان تنگ نشده؟
ابراهیم: یه چند وقتی میشه. اصفهان رو دوست دارم.
روحی: پدرت بیمه است؟
ابراهیم: نه!
روحی: هیچکدوم از اعضاء خانواده بیمه نیستند؟
ابراهیم : نه!
روحی: خونهتان اجارهای است؟
ابراهیم: نه ! خونه از خودمون داریم.
روحی: به فوتبال علاقه داری؟ خودت بازی میکنی؟
ابراهیم: بله خیلی. تیم سپاهان و استقلال رو دوست دارم. «فرهاد مجیدی» (کاپیتان تیم استقلال) رو خیلی دوست دارم. چون خوب بازی می کنه و همه اش هم گل میزنه.
روحی: چه فیلمهایی دوست داری؟
ابراهیم: موش و گربه و پلنگ صورتی
روحی: چه آرزویی داری؟ دلت میخواهد وقتی بزرگ شدی چه کار بشی؟
ابراهیم: آرزوم؟! دلم میخواهد وقتی بزرگ شدم، رئیس سربازها بشم.
روحی: ابراهیم جان، مدتهاست از اینجا رد میشم و تو رو روی این صندلی میبینم که مدام به مردم میگی بیان لباس بخرند. حالا میخواهم بدونم، «مردم» رو چه جوری میبینی؟
ابراهیم (با سادگی تمام): «مردم»رو!؟ اینجوری، با دو تا چشمام میبینم.
روحی: ممنونم که اجازه دادی باهات حرف بزنم. دارم صدایت را ضبط میکنم، چیزی هست که بخواهی بگی؟
ابراهیم: یک چیزی هست. برادرم توی زاهدان، قلبش گرفته مرده. کوچیک بوده. مادرم برام گفته. یک خواهر هم داشتم که بزرگ بوده از ساختمون افتاده مرده.
اصفهان ـ مهر1390
پس از مصاحبه: شب گذشته (6 آذر 1390)، به فروشگاه پوشاکی که «ابراهیم» در آن کار میکرد، سری زدم تا به او بگویم قرار است از مصاحبهاش استفاده کنم. خبری از وی نبود. از متصدی فروشگاه که جوان خوشرو و مؤدبی بود سراغش را گرفتم، گفت: ابراهیم دیگر در اینجا کار نمیکند. ظاهراً دلیلش سرد شدن هوا بود. باری، ضمن گفتوگو متوجه شدم که صاحب فروشگاه، هیچ نسبتی با ابراهیم ندارد. ضمن آنکه وی «افغانی» بوده و به دلیل نداشن «برگه» (مجوز قانونی) مجبور به دروغ گفتن شده است.
پرونده ی «زهره روحی» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/9682
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست