پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
سفرنامه افغانستان (10) غُلغُلههای خاموش بامیان
صبح روز هشتم ساعت 6 بیدار شدم. همین که از زیر دو تا لحاف سنگین خودم را کشیدم بیرون، سرما تا مغز استخوانم نفوذ کرد. بیرون از خانه، آبها یخ زده بود؛ با وجودی که هنوز مهرماه بود. همینطور که یک لحاف را دور خودم پیچیده بودم، شروع کردم به نوشتن یادداشت درباره دیروزم. حسن آقا آمد و زحمت صبحانه را کشید. بعد قرار شد که امروز صبح او برود به کارهایش برسد، من و کمیل هم برویم شهر غُلغُله و کافینت. بعدازظهر اما حسن آقا بیاید و با هم برویم «بند امیر». ساعت 8:30 از خانه آمدیم بیرون. ما را با موترش (خودرو اش) رساند تا نزدیکی شهر غلغله و خودش رفت. این شهر بر روی کوهی در ضلع جنوبی بامیان قرار دارد. برخلاف شهر ضحاک، غلغله چسبیده است به شهر و جزو زمینهای بامیان به حساب میآید. بر اساس توصیف تابلوی راهنمای آن، «شهر غلغله (شهر غوغا و فریاد) بقایای شهر مستحکمی است که قدمت آن به اواخر دوره ساسانیان (قرن ششم) تا دوره غوریها (قرنهای دوازدهم تا سیزدهم) بر میگردد. ارگ بالای این تپه به دنبال سقوط بودیزم در قرن هشتم، مرکز یک شهر اسلامی بود. اینطور تصور میشود که شهر غلغله توسط مغولها تحت فرمان چنگیزخان ویران سده است. وی در سال 1321 میلادی این شهر را ویران و همه ساکنانش را قتلعام کرد. گفته میشود که نام این شهر از این قتلعام گرفته شده». کانتینر نگهبانان همانجا بود و یک سرباز همراهمان شد و آمد تا بالا. چیز زیادی درباره این شهر نمیدانست و در واقع آمدنش برای این بود که گردشگران باعث آسیب زدن به باقیماندههای شهر نشوند. اینجا هم مانند شهرضحاک ماین (مین)گذاری شده بود و تاکنون چند نفر تلفات داشته است. هرچند گویا همهاش را پاکسازی کردهاند، اما مسیرهای پرتردد امنیت بیشتری دارد. سازههای این شهر در واقع یا خانهها و قلعههایی است که با خشت ساخته شده، و یا سموچ (غار)هایی است که در دل کوه کنده شده است. با توجه به اینکه بر روی دیواره برخی از اتاقها آثار رنگ و روغن قرمز دیده میشود (هرچند نتوانستم نقاشیها را تشخیص بدهم) به نظر میآید برخی از اینها هم نیایشگاه بوداییها بوده است (اگر استباه نکرده باشم. چون احتمالش هست رنگ را برای رنگآمیزی خانه یا کاربردهای دیگری به کار گرفته باشند). تنها برخی از سازهها را بازسازی کردهاند. بر روی نوک کوه، اتاقی جدید دیده میشود که در جنگهای داخلی بهعنوان دیدهبانی طرفهای درگیر مورد استفاده قرار میگرفت و پس از سقوط طالبان، به گفته همان سرباز همراهمان، از 2001 تا 2006 ایستگاه رادیو بیبیسی بود (هرچند بعداً که در اینباره با حسن آقا صجبت کردم، در درستی این ادعا شک داشت). از فراز کوه، شهر بامیان و جای مجسمههای بودا بهخوبی پیدا است. در واقع از آنجا میتوانید یک نگاه 360 درجهای به اطرافتان داشته باشید. «رشته کوه بابا» در جنوب بامیان قرار دارد که مشهورترین قلهاش «شاه فولادی» نام دارد. به هر ترتیب از غلغله که اکنون خاموش ایستاده و نظارهگر روزگاران تلخ و شیرینی است که بر بامیان میگذرد، فرود آمده و پیاده به طرف شهر راه افتادیم. برای کوتاه کردن راه و میانبر زدن، باید از میان مزارعی میگذشتیم که بیشترشان سیبزمینی بود. بامیان بهواسطه منابع آبی و دشت حاصلخیزش، توانمندی خوبی برای کشاورزی دارد. هرچند گاهی اوقات به دلیل ناامنی سرک (جاده)ها، محصولات روی دستشان میماند و خراب میشود. کوچهباغهایی که از کنارشان میگذشتیم، خیلی نوستالوژیک بود و مرا یاد کوچهباغهای اصفهان میانداخت که حالا یکی یکی دارند جایشان را به آپارتمانهای چندطبقه میدهند. جوانان بامیانی کتاب به دست در زمینهای این مزارع قدم میزدند و درس میخواندند. یک پسر و دختر جوان هم دیدم که کنار جوی آبی نشسته و به نظر میآمد حس خوبی دارند. دیدن چنین صحنههایی در افغانستان به دلیل محدودیتهای اجتماعی کم پیش میآید. در نزدیکی شهر، یک چهاردیواری با دیوارهای بلند دیده میشود که مرکز بازپروری معتادان است. بعد هم چند کارگاه نجاری که ارههای برقیشان با نیروی خورشیدی کار میکند. رفتیم با کافینت و کمی سرک کشیدم به ایمیل و شبکههای اجتماعی. بهای اینترنت در بامیان، دو برابر هرات است. در هرات ساعتی 30 افغانی (1650 تومان) و در اینجا 60 افغانی بود. لامپ کافینت خاموش بود و باید از روشنایی روز استفاده میکردی. با این وجود گاهی که تعداد زیادی رایانه روشن بود، برخی رایانهها که برق کافی دریافت نمیکرد، خود به خود خاموش میشد. یکی از اتفاقات بد این بود که فلش مموری را در کافینت جا گذاشتم و دیگر پیدا نشد. عکسهای شهر ضحاک که دیروز به دلیل تمام شدن شارژ گوشیام، با گوشی حسن آقا گرفته بودیم و همچنین فیلم کوتاهی که چند روز پیش از خواجه غلتان هرات گرفته بودم، در این فلش بود که دیگر پیدا نشد و بنابراین من تقریباً هیچ عکسی از شهر ضحاک ندارم (که خودم گرفته باشم).
ظهر بود که حسن آقا زنگ زد و آمد دنبالمان. بعد پرسید که آیا میخواهم به بند امیر بروم یا نه؟ با توجه به اینکه قبلاً بهش گفته بودم دوست دارم حتماً اینجا را ببینم، حدس زدم که تمایل چندانی ندارد به آنجا برویم. هم راه دور بود و هم بخشی از سرک، نامناسب. اگر میخواستم تاکسی دربست بگیرم هم چیزی بین 2 تا 3هزار افغانی (110 تا 165 هزار تومان) کرایهاش میشد و تازه راننده و امنیت هم بحث جداگانهای بود. بنابراین با کمال پررویی گفتم که حتماً میخواهم آنجا را ببینم. حسن آقا هم چارهای نداشت جز آنکه با همان رودرواسیای که داشت، بپذیرد و برویم. کمیل هم که باید میرفت مکتب، کلی بهانهجویی کرد و همراهمان شد. شیطنت از سر و روی این پسر میبارید. همهاش هم مترصد فرصتی بود تا موتر را از پدرش بگیرد و براند. برای رسیدن به بند امیر، باید سرک یکه ولنگ (از ولسوالی (شهرستان)های ولایت بامیان) را در پیش گرفت و هشتاد کیلومتر که از بامیان دور شدی، وارد سرک خاکی بند امیر شوی. از کنار بتهای بودا گذشته و سرک را ادامه دادیم. تعداد زیادی خانه در سموچهای کنار سرک دیده میشد. یعنی یک درب جلوی سموچ گذاشته و درونش زندگی میکردند. این سرک همین که کمی از بتهای بودا دور میشود، آسفالت خوبی دارد. در نزدیکی این سرک، اژدهای سرخ قرار دارد. این اژدها عارضهای طبیعی است به درازای تقریبی 300 متر و شکافی در وسط آن. بر اساس باور اهالی، پادشاهی در زمان گذشته، حضرت علی را دستگیر میکند، در حالیکه او را نمیشناخته. بنابراین به او میگوید یا سه کاری که ازش میخواهد را انجام بدهد و یا آنکه کشته خواهد شد. نخستیناش کشتن همین اژدها است که هر وقت تشنه میشود، کل آب دریا (در افغانستان و تاجیکستان به رودخانه میگویند دریا) را میخورد و نفساش همه گیاهان را خشک میکند (کوههای اینجا برهنهاند). پادشاه مجبور است برای راضی نگه داشتن اژدها، برای او همیشه قربانی کند. دومین شرط این است که باید یک بند (سد) بر روی رودخانهای که همیشه طغیان کرده و همه چیز را ویران میکند، بسازد. سوم باید شخصی به نام علی ابن ابیطالب را دستبسته ببرد نزد پادشاه. حضرت علی هم پذیرفت. اول آمد و با شمشیرش بر پشت آن اژدها زد و او را کشت. سپس رفت و بند امیر را بر روی رودخانه ساخت. دست آخر دستان خودش را بست و رفت نزد پادشاه و خودش را معرفی کرد. پادشاه که تازه او را شناخته بود، آزادش کرد.
کمی جلوتر و در نزدیکی سرک، چشمه آبگرم خواجه علی است که میگویند بیماریها را درمان میکند. بالاتر از همین چشمه و در میانههای کوه، سنگ خواجه علی است که وسطش سوراخ است. به اندازهای که یک آدم از وسطش سینهخیز برود. این سنگ در واقع معیاری است برای پاکی و ناپاکی آدمها. هر کسی که بتواند از آن عبور کند، نذرش برآورده میشود، چون آدم پاکی است. اما آدمهای ناپاک وسط سنگ گیر میکنند (بیچاره آدمهای چاق!).
یک رستورانت بینراهی خیلی درب و داغونی هست که نان و ماست معروفی دارد. آنجا ایستادیم و ناهار خوردیم. دوباره راه افتادیم تا به دوراهی رسیدیم. وارد سرک خاکی شده و 10 کیلومتر دیگر با سرعت بسیار اندک ادامه دادیم تا کمکم بند امیر خودش را نشان داد. بند امیر در واقع یک دریاچه و آبگیر/سد طبیعی متشکل از هفت حوضچه بزرگ است. بخشهایی از این دریاچه بین دیواره درهها قرار گرفته و آنجا که دره به پایان میرسد، دیوارهای از املاح درست شده به ارتفاع نزدیک به 10 متر و جلوی آب را گرفته است. آبی که از این دیوارهها به بیرون سر ریز میکند، آبشارهایی کوچک با منظرهای بسیار زیبا آفریده است. بند امیر بسیار زیبا و یکی از مشهورترین مناظر طبیعی افغانستان است. به همین دلیل بهعنوان نخستین پارک ملی افغانستان ثبت شده است. از بالا میتوان آنرا دید که آبی نیلگون است. پارکینگ و تأسیسات اولیه همچون تشناب (دستشویی)هایی هم آنجا ساختهاند. دور تا دور دیوارهها را سیم خاردار کشیدهاند تا آسیب به آنها وارد نشود. اقدامات حفاظتی دیگری هم در اینجا به کار گرفتهاند که آدم را نسبت به توسعه طبیعتگردی پایدار در افغانستان امیدوار میکند. به فاصلههای اندک، تابلوهای هشداردهنده نصب کردهاند که روی هر کدام از آنها به دو زبان فارسی دری و پشتون جملاتی اینچنین نوشتهاند: «انداختن کثافات [زباله] ممنوع است»، «غذا انداختن برای ماهیان ممنوع است»، «منع شکار پرندگان و ماهیان» و زیر همه آنها هم اضافه کرده: «متخلف مجبور به پرداخت جریمه میگردد». همچنین روی تابلوی دیگری نوشتهاند «استفاده از شامپو و صابون در داخل آب ممنوع است»؛ چرا که تابستانها بسیاری از بومیان و گردشگران در این دریاچه شنا میکنند. چندین محیطبان هم آنجا در حال مراقبت هستند. نکته جالبی که همین چند روز پیش خبرش را در خبرگزاریهای افغانستان خواندم این است که به تازگی نخستین بانوان محیطبان افغانستان (چهار نفر)، در بند امیر مشغول به فعالیت شدهاند که باید به همه زنان و دختران افغانستان شادباش گفت. بههرحال این اقدامات حفاظتی را کافی است با اقداماتی که برای جاذبههای طبیعی در ایران صورت میگیرد مقایسه کنیم تا دریابیم افغانستان در همین چند سال چقدر از ما جلو افتاده است. چشمههای رنگی و املاحی «باداب سورت» که پس از ترکیه، دومین چشمه های آب شور سقت شده جهانی هستند، به دست گردشگران دارد در مازندران نابود میشود و صدای اعتراض دوستداران طبیعت هم به جایی نمیرسد (جالب آنکه مواد تشکیلدهنده پلکانهای باداب سورت نیز همچون دیوارههای بند امیر از تراورتن (نوعی رسوبات آهکی از آب چشمه) است).
تعدادی قایق پدالی به شکل قو هم آنجا گذاشته که اجاره میدهد. چون کمیل خیلی دوست داشت، سه نفری سوار شده و کمی بر روی بند، قایقرانی کردیم. جالب آنکه دولت استفاده از قایق موتوری را در این بند ممنوع کرده است. در ضلع جنوبی بند، ساختمان زیارتگاهی وجود دارد که آنرا منتسب به حضرت علی میدانند. اهالی آنرا قدمگاه حضرت علی میدانند. تابلوی سردر این زیارتگاه شعر مشهور جامی که برای آرامگاه حضرت علی در مزارشریف سروده را اندکی تغییر داده و به این شکل در آورده:
«گویند که مولا علی در نجف است/ در بند امیر بیا چه شور و شعف است
زائر تو ببین معجزه و حکمت را/ خورشید یکی و نور او هر طرف است»
برای ورود به این زیارتگاه باید ابتدا از دو تا پله سنگیاش بالا رفته و پس از کندن کفشها و عبور از یک درب نردهای چوبی، وارد ایوان کوچک موکتشدهای شوی. چند کتیبه گچی که رویشان را رنگ کردهاند، به دیوارههای این ایوان دیده میشود. به دلیل همین رنگ، خواندنشان کمی دشوار شده است. مهمترینشان این کتیبه است:
«هوالله تعالی شاه جلیلی
به تاریخ یوم شنبه فی شهر رمضانالمبارک ...من ئیل سال پلنگ فی سنه یکهزار و سه صد و سی و دو من هجری نبوی صله الله علیه در عهد سلطنت اعلیحضرت سراج المله والدین امیر حبیبالله خان خلدالله ... بود که عالیجاه قل محمدخان خلف ... وکیل الدوله قانچی [؟] بتوفیق حضرت باری بنای این تعمیر ماند. ... مسجد شریف و گنبد عالی و... اطراف و صفحه و غیره آنرا نهاده و در ... شهر شوال المکرم سنه مذکور تمام یافت. ... به قلم کل احمد غزنین چی ... سنه 1332»
در کتیبه کوچکتر دیگری نوشته «بمعاونت و سرپرستی شاه میرزا حسین خان سکنه یکه اولنگ و سید عبدالعلی غزنین چی باتمام رسید. ... قلی بدر...»
و در دیگری «عمل سید اسدولله هراتی استاد قربان سید ازغر (؟) نجار کابل سنه 1332»
به جز اینها تا آنجایی که یادم میآید یک کتیبه هم دیدم که در آن اشاره شده بود به اینکه اینجا آرامگاه حضرت علی است. این نکته را همانجا به حسن آقا هم گفتم و او هم گفت که اشتباه نوشتهاند. اما عکساش را نگرفتم و بنابراین مطمئن نیستم. بههرحال باید از یک درب چوبی سبز رنگ کوتاه که کلی قفل به آن آویزان کردهاند برای حاجت گرفتن، وارد اتاق کوچکی بشوی که ابعادش به زور، 4*3 متر است و یک سنگ برجسته شبیه سنگ قبر با ارتفاع نزدیک به یک متر آنجاست. سقف این اتاق هلالی و با گچ مقرنسکاری و تزئین شده است. سمت راستات یک اتاق کوچک 3*3 است که بهعنوان نمازخانه خانمها مورد استفاده قرار میگیرد و سمت چپات هم یک اتاق دیگر به همان اندازه بهعنوان نمازخانه آقایان. یک زائده پستو مانند هم کنار نمازخانه آقایان هست. به دیوارهای گچی، کلی یادگاری نوشتهاند. یادگاریها همگی مردانه و قالب کلیشان اینچنین است: «یادگاری از... (نام و نام خانوادگی نویسنده) از ... (نام شهر) تاریخ ...». زیارتنامه حضرت علی هم بر روی دیوار داخلی همین بنا نصب است. بیرون که بروی، با یک پلکان آجری باریک میتوان به پشتبام بنا رفت. چند متر آنسوتر از این زیارتگاه، اتاقی کاهگلی دیده میشود که حسن آقا میگفت بیماران لاعلاج را از کنار همان اتاق به درون آب میاندازند؛ به این امید که شفا یابند. چون روز شنبه بود، خلوت بود. 8-7 نفری درون زیارتگاه نماز و دعا میخواندند. یکی دو خانواده هم بیرون چَکَر (گشت) میزدند. یک خانواده آنچنان ساده بود که وقتی دید ما داریم با گوشیهای موبایلمان عکس میگیریم، پدرشان آمد و پرسید که «هر عکس به چند افغانی؟». فکر کرد ما عکاس هستیم (علیرغم اینکه در افغانستان شما معمولاً آخرین مدل گوشیها را دست جوانان میبینید). آنجا معمولاً یک یا چند عکاس ایستاده که شما را دعوت میکند عکس بگیری و نیم ساعت بعد به شما تحویل بدهد. در روزهای شلوغ، بازار دستفروشان هم گرم است. وقتی میخواستیم برگردیم، بالاخره کمیل موفق شد سوئیچ را از حسن آقا بگیرد و در پارکینگ خاکیای که آنجا بود، کمی رانندگی کند. اصلاً از پشت فرمان پیدا نبود. به زور خودش را میکشید بالا تا جلو را ببیند. بالاخره راضی شد که پیاده شود و سوئیچ را تحویل داد. حسن آقا حسابی خسته شده بود از رانندگی در جاده خاکی. بنابراین من نشستم پشت فرمان و تا بامیان راندم. البته توی راه برگشتن، چهار نفر جوان 19-18 ساله کنار سرک منتظر موتر بودند که ایستادیم و سوارشان کردیم. همین طور که گپ میزدیم، فهمیدیم دانشجوی توریزم در دانشگاه بامیان هستند. حسن آقا مرا بهشان معرفی کرد و مشخصاتم را گرفتند که اگر کمکی نیاز داشتند که در ایران از دست من بر میآمد، بهم ایمیل بزنند (مانند بقیه ایمیلهایی که دادم، هنوز خبری نشده ازشان). به بامیان که رسیدیم، دیگر تقریباً غروب شده بود. پولهای افغانیام تقریباً به پایان رسیده بود. بنابراین رفتم صرافی و صد دلار تبدیل کردم. در بامیان به دلیل اینکه هنوز گردشگر خارجی میآید، چند صرافی وجود دارد. بعد از حسن آقا خواهش کردم مرا پیاده کند تا هم قدمی در سرک بزنم و هم پیاده تا خانه بروم. پیش از جدا شدن، برای شام از من نظرخواهی کردند. هرچقدر تلاش کردم از زیرش در بروم، فایده نداشت. بین گوشت و مرغ، مرغ را ترچیح دادم؛ و بین سرخشده و پخته، دومی را. آنها رفتند برای خرید لوازم شام و من هم در ابتدا سری به مهمانخانهها زدم. تعداد قابل توجهی مهمانخانه در سرک اصلی هست که اجاره هر تخت برای هر شب، بین دوصد تا سهصد افغانی میشود. اینها چندان تمیز و مرتب نیست؛ اما هوتل خوب هم دارد که تقریباً نزدیک فرودگاه است. تعدادی عکس گرفته و به خانهشان که از مرکز شهر دور بود رفتم (هرچند شهر چندان بزرگ نیست).
شام را که خوردیم، کمی با حسن آقا درباره روش تحقیق و شیوه گزارشنویسی صحبت کردیم. خیلی به این حوزه علاقه داشت، اما دوست داشت آموزش رسمی ببیند که شرایطش در بامیان فراهم نبود. ساعت 10 شب بود که پلکهایم داشت سنگین میشد و بنابراین دوباره حسن آقا زحمت کشید و دو تا لحاف کلفت انداخت رویم. باید زود میخوابیدیم تا فردا ساعت 4 صبح بیدار شده و بروم سوار 303 (اتوبوس) شده و راه کابل را در پیش گیرم.
ادامه دارد...
moghaddames@gmail.com
بخش نخست این سفرنامه با عنوان «چرا افغانستان».
بخش دوم: «ورود به هرات یا کلیاتی درباره افغانستان».
بخش سوم: «هرات و افغانستان در گذر تاریخ».
بخش چهارم: «بادبادک بازهای هرات».
بخش پنجم: «فضای باز اجتماعی افغانستان».
بخش هشتم: یک شبانهروز بازداشت به جرم جاسوسی
بخش نهم: بامیان: بوداگرایی دیروز، تحجرگرایی امروز، گردشگری فردا
بخش دهم: غلغلههای خاموش بامیان
بخش دوازدهم: کابل: پایتختی باستانی
بخش سیزدهم: کابل: شهر گورکانیان
بخش چهاردهم: مزارشریف نماد همبستگی شیعه و سنی
بخش پانزدهم: بلخ: مرکز تمدنهای زردشتی، بودایی و اسلامی
بخش شانزدهم: خدانگهدار سرزمین رویایی
پیوست | اندازه |
---|---|
21470.pdf | 679.57 KB |
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات سعید جلیلی مسعود پزشکیان انتخابات ریاست جمهوری 1403 ایران انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم جلیلی مناظره مناظره انتخاباتی سیاست دولت
هواشناسی شهرداری تهران گرما قتل سلامت پلیس فضای مجازی سازمان هواشناسی محیط زیست وزارت بهداشت قوه قضاییه حوادث
قیمت دلار قیمت طلا خودرو مسکن حقوق بازنشستگان قیمت خودرو بازار خودرو قیمت سکه تورم دولت سیزدهم دلار بازار سرمایه
محرم تلویزیون سینما بازیگر سینمای ایران سارا بهرامی تئاتر تخت جمشید علیرضا قربانی رسانه ملی
دانش بنیان ماهواره کنکور ۱۴۰۳ آیفون کهکشان
رژیم صهیونیستی فلسطین حماس روسیه جنگ غزه دونالد ترامپ ترکیه جو بایدن حزب الله لبنان آمریکا فرانسه اوکراین
پرسپولیس استقلال فوتبال یورو 2024 علیرضا بیرانوند باشگاه پرسپولیس سپاهان کریستیانو رونالدو باشگاه استقلال جام ملت های اروپا لیگ برتر نقل و انتقالات
هوش مصنوعی گوگل سامسونگ موبایل نمایشگاه الکامپ اینستاگرام عیسی زارع پور ایرانسل اپل وزیر ارتباطات
دیابت تب دنگی خواب قهوه کاهش وزن سبک زندگی مغز فشار خون مو