جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

معنای زندگی از ورای ابرها


معنای زندگی از ورای ابرها

تأملی بر فیلم «بالا در آسمان»

فیلم «بالا در آسمان» ساخته جیسن رایتمن و محصول سال ۲۰۰۹ که در مراسم اسکار گذشته هم نامزد دریافت جایزه شده بود، از کدگذاری‌های جالبی برای ربط دادن فصل‌های مختلف فیلم استفاده می‌کند و آن نمایش شهرهای مختلف کشور از ورای ابرهاست. این نماهای مرتفع اگرچه در نگاه اول به نظر می‌رسد که فقط جنبه جغرافیایی دارند اما با ربط دادن آنها با کلیت فیلم و بویژه جنبه‌های دراماتیک فیلم کارکرد ویژه دیگری هم پیدا می کنند.

شخصیت اصلی فیلم اگرچه قسمت اعظم روزهای سال را نه در زمین بلکه در هواپیما و در آسمان می گذراند و خود نیز در چند جای فیلم این ویژگی را بر زبان می‌آورد اما هدف نهایی او در این پروازها از بار اخلاقی سنگینی برخوردار است: اعلام بیکار شدن افراد به شکلی حرفه ای و ماهرانه طوری که فرد پس از بیکاری نه تنها افسرده نشده و امید خود را از دست ندهد بلکه با انگیزه بیشتری به دنبال فرصت‌های تازه و بهتر در زندگی باشد.

به عبارت دیگر به دنبال راه‌ها و محل‌های دیگری برای خدمت‌رسانی به نظام سرمایه‌داری باشد. این کار در ظاهر امر بسیار حرفه‌ای به نظر می‌رسد بویژه اگر صرفاً روانشناسی قضیه را لحاظ کنیم. اما فیلم خلاقانه می‌کوشد تا فقط در همین سطح متوقف نشود و نقدهای عمیق‌تری را که به کلیت جامعه امریکا مربوط می‌شود، مطرح کند.

علاوه بر مسائل تأمل برانگیز اخلاقی، فیلم در بطن خود نوعی نگاه متافیزیکی را هم بطور غیرمستقیم و با تأکید بر همان نمای شهرها از ورای ابرها به تماشاگر می نمایاند. و آن هنگامی است که تأثیرات چند رویداد غیرمنتظره مانند تضاد فکری با همکار، ازدواج خواهرزاده و مسائلی که در حواشی آن رخ می‌دهد و از همه مهمتر شوک روانی حاصل از بی‌صداقتی نامزدش باعث می‌شود تا از چارچوب تنگ زندگی روزمره آن هم در نظامی اقتصادی که فاقد امنیت شغلی حتی برای افراد میانسال و بزرگسال است، خود را کمی رهانیده و پرسش هایی از خود مطرح کند که به جرأت می توان گفت عمیقاً متافیزیکی است.

معنای زندگی در پس شتاب زندگی چیست؟ آیا باید تنها زیست یا باید زندگی را به اتفاق یاری موافق و مونس لمس و درک کرد؟ آیا در پس تولد، رشد، بزرگ شدن و بعد کهولت و مرگ معنایی نهفته است یا همه چیز پوچ و بی معناست؟ و پرسش هایی نظیر اینها که علاوه بر رایان (شخصیت اصلی فیلم) نامزد خواهرزاده او را هم گرفتار می‌کند و او را در شب عروسی سخت دچار تردید می‌کند. رایان با اتکا بر تأملات مشابه خود است که از پس آزمون پادرمیانی و حفظ یک زندگی مشترک در شرف شکل گیری سربلند بیرون می‌آید؛ هرچند به لحاظ منطقی این عمل او و نحوه پرداخت آن در فیلم چندان موجه به نظر نمی‌رسد و این شاید یکی از معدود نقاط ضعف فیلم باشد.

کـــد‌گــذاری‌های هوشمندانه فیلم یعنی نگاه به شهرها به عنوان محل زیست انسان‌ها و هر آنچه که در آن است از ورای ابرها بطور ضمنی این نکته متافیزیکی را به تماشاگر گوشزد می‌کند که در پس این ظواهر امور که گاه بسیار هم فریبنده و اغواکننده به نظر می‌رسند، شاید معنای عمیق دیگــری هم نهفته باشد که انسان مدرن مادامی که در چرخ دنده‌های برنامه مدرن سازی خود گرفتار است حتی لحظه‌ای هم به آن نمی‌اندیشد و گاه بدتر از آن؛ آن را لایق اندیشیدن و تأمل نمی‌داند و همانطور که در فیلم به خوبی نمایانده می‌شود فقط وقتی به خود می آید و تأمل درباره وجود حقیقی خود را آغاز می‌کند که عمیقاً به بحران برمی خورد و روال عادی و معمول زندگی‌اش که ای بسا زمانی سخت به آن می‌بالید برهم می خورد.

در این فیلم بیکار شدن افراد و بر هم خوردن نظم اقتصادی‌شان تنها یک لایه از بحران را تشکیل می دهد. در لایه‌ای دیگر نوع دیگری از بحران سربرمی آورد؛ بحرانی که به جرأت می توان از آن با عنوان «بحران وجودی» یاد کرد یعنی همان مضمونی که در مکتب فلسفی اصالت وجود(اگزیستانسیالیسم) از وزن و اعتبار خاصی برخوردار است و بطور جدی مورد تأمل قرار می‌گیرد هر چند برای دیگر مکاتب فکری گاه حکم تابو را ایفا می‌نماید. از این نظر فقط بیکارشدگان شرکت‌های مختلف در نقاط مختلف دنیا نیستند که بخاطر از دست دادن شغل و امنیت شغلی و تبعات منفی انکارناپذیر آن دچار بحران می شوند، بلکه خود کسی که مسئولیت این کار یعنی اخراج افراد را بر عهده دارد نیز دچار بحران وجودی است و گویا آن رضایتمندی و قبول خاطری که باید از زندگی داشته باشد را فاقد است.

در نمایی پرمعنا از فیلم، رایان را می بینیم که این بار تک و تنها و غمزده و نه با یار سرخوش و در قطار شهری خلوت و نه در هواپیمایی شیک و تر و تمیز نشسته است و به نظر پرسش‌هایی سختی را از خود طرح می‌کند: آیا کار من یعنی ترتیب دادن اخراج افراد از شرکت ها طوری که کمترین ضرر را برای دو طرف داشته باشد، به لحاظ اخلاقی صحیح است؟ آیا شیوه زندگی مجردانه و لاقیدانه‌ای که در پیش گرفته‌ام، راه درستی در زندگی است؟ بر اساس چه نظام اخلاقی‌ای پنهانکاری الکس را می توان توجیه کرد؟ آیا او به اندازه من از پوچی در زندگی رنج می‌برد و به دنبال معنا در زندگی است؟

پرسش هایی که هر کس در یک نظام زندگی اقتصاد محور ممکن است با آن مواجه شود و تنها با تأملاتی جدی که پرسش‌های متافیزیکی درباره هستی را هم لحاظ دارد شاید بتوان پاسخی درخور برای چنین پرسش‌هایی یافت.