جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
یک فیلم تلف شده
دنی بویل همیشه یک دیوانه میماند، همان دیوانهای که با فیلم «قطاربازی»اش هنوز در خاطر همه آنهایی که در سینماتکهای کوچک این فیلم را دیدند، مانده است. بویل این بار هم یک روایت غریب را جلوی دوربین برده است، در فیلم «۱۲۷ ساعت» که بر مبنای داستانی واقعی ساخته شده فرانکو نقش آرون رالستن کوهنورد را بازی میکند که ماه مه ۲۰۰۳ پس از سقوط از یک تخته سنگ از ناحیه بازو دچار آسیب شد. رالستن پنج روز در یک دره عمیق گرفتار شده بود. او با یک چاقوی کند دست خود را قطع کرد، از صخرهای ۶۵فوتی بالا رفت و هشت مایل را طی کرد تا بالاخره توسط یک چرخبال نجات داده شد. دنی بویل که «میلیونر زاغهنشین» او نیز سال ۲۰۰۸ فیلم اختتامیه جشنواره لندن بود از اینکه این جشنواره برای دومین بار با فیلمی از او به پایان رسید ابراز خوشحالی کرد. «۱۲۷ ساعت» اولین بار در دنیا سپتامبر امسال در جشنواره بینالمللی فیلم تورنتو روی پرده میرود. بویل سازنده فیلمهایی چون «گور کمعمق»، «قطار بازی»، «ساحل»، «۲۸ روز بعد» و «آفتاب» است.
«میلیونر زاغهنشین» او سال ۲۰۰۹ برنده جوایز هشت جایزه اسکار شامل بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه غیراقتباسی شد. این فیلمساز بریتانیایی همچنین مدیر هنری مراسم افتتاحیه بازیهای المپیک ۲۰۱۲ لندن است. حالا پس از تماشای ۱۲۷ ساعت، شاید بیش از پیش بتوان دنی بویل را یک استعداد تلفشده خواند؛ فیلمساز انگلیسی که با فیلم جمع و جور و دیدنی قطار بازی توانست به درون شخصیتهای غریبش نفوذ کند و استعداد تازهای را در سینمای نهچندان پرشر و شور بریتانیا به ارمغان بیاورد. اما شاید دنی بویل از نوع فیلمسازانی است که تاب موفقیت را ندارند؛ ناگهان با موفقیت فیلمهای کمخرجش در دهه ۹۰، اسیر وسوسههای هالیوودی و استودیوهای بزرگ شد. اولین وسوسهاش فیلم پرخرج ساحل (با بازی لئوناردو دیکاپریو در سال ۲۰۰۰) است که عاری از هر نوع ارزش هنری حتی نتوانست کوچکترین موفقیتی در گیشه هم داشته باشد. این روند با فیلمهای گوناگونی در ژانرهای مختلف (که هیچ ارتباطی به هم ندارند و فارغ از نمایش هر گونه دغدغه یک «مولف» و سینماگر صاحبسبک هستند) ادامه یافت تا رسید به فیلم سطحی و بالیوودی میلیونر زاغهنشین که در کمال تعجب جوایز مختلفی را هم درو کرد و بیش از پیش دنی بویل را به بیراهه برد. تجربه تازه او-۱۲۷ساعت- پیش از اکران با سر و صدای زیادی همراه بود و به نظر میرسید با یک فیلم تجربی و دیدنی (درباره مردی که در میان صخرهها گیر افتاده و در نتیجه با فضای بسته و کوچکی روبهرو خواهیم بود که دست و پای فیلمساز را میبندد و در عین حال شاید بتواند او را به خلاقیتی دیدنی راهبر شود) روبهرو خواهیم بود. اما حاصل، فیلم دلسردکننده دیگری است که با منطق هالیوود و ساختار ویژه آن بنا میشود. در نتیجه یک سوژه چالشبرانگیز که میتوانست بسیار نوآورانه پرداخت شود به یک فیلم سطحی دیگر بدل میشود که از ابتدا تا انتهای آن را از نقطه شروع داستان میتوان حدس زد. فیلم با موسیقی جذاب و فضای سرزندهای میآغازد؛ یک مرد تنهای پرشر و شور دو دختر جوان را در کوهستان ملاقات میکند و به نظر میرسد علاقهای بین آنها در حال شکلگیری است.
اما پس از این مقدمه کاملاً طولانی و زائد، مرد تنها در بین صخرهها گیر میافتد و تا نزدیک به انتهای فیلم همانجا میماند، بیآنکه ارتباطی با صحنههای ابتدای فیلم برقرار شود. از طرفی ریتم فیلم کاملاً دوپاره است؛ ریتم سریع و جذاب اولیه، جایش را به یک ریتم کند و کشدار میدهد که در آن هیچ اتفاقی نمیافتد و همه لحظههای اوج، در واقع بسیار سادهانگارانه تصور و خلق شدهاند و هیچ جذابیتی ندارند. چالش کارگردانی برای روایت کردن مردی که در یک جا گیر افتاده (که در این صورت طبیعتاً کارگردان هم همانجا گیر میافتد و باید در یک فضای بسته قدرت خلق و کارگردانی موقعیتی فشرده را داشته باشد) هم در نهایت امتیاز چندانی برای بویل به ارمغان نمیآورد. هرچند فیلم طبیعتاً حرفهای است و نماهای گاه زیبایی هم دارد، اما هیچ نکته متمایزکنندهای در آن نمیتوان یافت. در واقع فیلم چه در روایت قصه و چه نوع کارگردانی شدیداً کلیشهای باقی میماند.
بویل برای رهایی از مخمصه یک جا ماندن، به فلشبکهای مختلفی پناه میبرد و به کلیشهایترین شکل ممکن قصد دارد شخصیت خود را با نمایش گذشته و روابطش معرفی کند، که در نهایت شناخت ما از او در ابتدا یا انتهای فیلم تفاوت چندانی ندارد و با همان شخصیت ناشناسی روبهرو هستیم که در صحنه اول دیدهایم. عجیب اینکه سوژه فیلم - به لحاظ گیر افتادن شخصیت اصلی در یک مخمصه تنگ- شدیداً به فیلم تازهای با عنوان مدفون (Buried رودریگو کورتز- ۲۰۱۰ پهلو میزند. در «مدفون» با شخصیتی روبهرو هستیم که توسط تروریستها در داخل تابوت در زیر زمین دفن شده و تنها ابزار او برای ارتباط با بیرون، یک گوشی موبایل است. فیلم در تاریکی مطلق در داخل تابوت آغاز میشود و فیلمساز تا آخر فیلم اصراری ندارد که دوربینش را از این فضای تنگ و بسته بیرون بیاورد. در نتیجه با یک چالش شگفتانگیز برای کارگردان روبهرو هستیم که در یک فضای بسیار کوچک، با ریتم و نور و بازی (و تاریکی و حس مرگ) تماشاگر را با خود درگیر کند و او را در مسیر رویدادها پیش ببرد؛ و عجیب اینکه برخلاف فیلمساز پرمدعایی چون دنی بویل، کاملاً هم در این کار موفق است. پایان فیلم «مدفون» هم شدیداً ضدکلیشه است؛ مرد نجات پیدا نمیکند و همانجا میمیرد. اما فیلم دنی بویل کاملاً عکس این رویه عمل میکند؛ فیلمساز به طور مرتب سعی دارد به هر نحوی دوربینش را از مخمصه بیرون بیاورد و بارها به بهانه مثلاً فریاد کشیدن مرد، دوربین از میان صخرهها بیرون میآید و حتی به آسمانها سر میکشد.
در مدفون، آگاهانه از شخصیتپردازی خودداری میشود و تنها همانقدر از او میدانیم که لازم است، اما در ۱۲۷ ساعت، فیلمساز تلاش دارد در رویهای خلاف سوژهاش، شخصیتپردازی کند و در نتیجه به دام کلیشه میافتد؛ مثلاً با نمایش صحنههایی که مرد به تلفن مادرش جواب نمیدهد یا تاکید بر اینکه او در مراسم ازدواج خواهرش شرکت نکرده و حالا- در اخلاقیترین شکل ممکن- زمانی که در حال مرگ است به اشتباهاتش پی میبرد و شروع میکند رو به دوربین ویدئوییاش از مادر و خواهرش معذرتخواهی میکند. کار به همینجا ختم نمیشود. رابطه عاطفی او ظاهراً با بحران روبهروست و ما همین طور به طور مرتب این بحران را شاهدیم، بیآنکه بدانیم دلیلش چیست. در کلیشهایترین شکل ممکن هم همه چیز فرویدی میشود و خاطرات کودکی او و شخصیت کودکش با امروز میآمیزد، بیآنکه بتواند به نقطه مشخصی برسد و کارکردی برای روایت قصه داشته باشد.
در نتیجه همه چیز بریدهبریده و مقطعی پیش میرود و در کلیت به جایی نمیرسد. فقط با پارههای گسستهای از یک شخصیت روبهرو هستیم که هیچ شناختی را شکل نمیدهد. نتیجه چنین نگاهی این است که پایان فیلم از پیش مشخص است. از همان ابتدا میتوان حدس زد که او بالاخره با دست گیر افتادهاش چه کار خواهد کرد و آشکارا میتوان حدس زد که او بالاخره نجات پیدا میکند و به زندگیاش بازخواهد گشت. نوشتههای پایان فیلم درباره او بیش از پیش قصه را کلیشهای میکند و پیام اخلاقی فیلمساز را به ما گوشزد میکند که باید زندگی کرد و برای پیروزی جنگید. خیلی ممنون آقای بویل، اما این نوع پیامها حالا دیگر خیلی نخنما و کهنهاند و تنها به درد منتقدان مجیزگوی بیخبر از سینمایی میخورند که هنوز سینما را با تلگرافخانه اشتباه گرفتهاند.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
غزه روسیه جنگ مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی دولت سیزدهم روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
ایران هواشناسی تهران بارش باران آتش سوزی قوه قضاییه پلیس شهرداری تهران سیل آموزش و پرورش سازمان هواشناسی دستگیری
قیمت خودرو سهام عدالت بازار خودرو قیمت طلا قیمت دلار قیمت سکه خودرو دلار حقوق بازنشستگان سایپا بانک مرکزی ایران خودرو
سریال کتاب نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی فضای مجازی تلویزیون سینمای ایران سینما دفاع مقدس
اسرائیل رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه حماس نوار غزه چین ترکیه اوکراین انگلیس نتانیاهو ایالات متحده آمریکا
فوتبال استقلال پرسپولیس علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ برتر رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ
هوش مصنوعی کولر گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
خواب فشار خون دیابت کبد چرب کاهش وزن بیمه