جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دنیای اوباما


دنیای اوباما

امروز نخستین روز کاری باراک اوباما در کاخ سفید است و بسیاری از رسانه های داخلی و بین المللی به همین مناسبت تلاش کرده اند از آن به عنوان یک «روز خاص» یاد کنند

امروز نخستین روز کاری باراک اوباما در کاخ سفید است و بسیاری از رسانه های داخلی و بین المللی به همین مناسبت تلاش کرده اند از آن به عنوان یک «روز خاص» یاد کنند. اگر چه تلاش ها برای این منظور با حرارت ادامه دارد اما به نظر می رسد قائل شدن به یک ویژگی خاص برای این روز نباید توجیه چندانی داشته باشد و در واقع هم ندارد چرا که تا آنجا که به عناصر اصلی سازنده پدیده ای به نام «آمریکا» مربوط می شود چیز زیادی تغییر نخواهد کرد و روز ۲۱ ژانویه ۲۰۰۹ هم یک روز است مثل همه روزهای دیگری که جهان از زمان ظهور پدیده آمریکا به خود دیده است. باراک اوباما بدون تردید سعی خواهد کرد فاصله ای را که ادعا می شود- و او بارها ادعا کرده است- در دوران جرج بوش با «روح آمریکایی» به وجود آمده بپوشاند و دقیقاً همین جاست که می توان با قاطعیت گفت تمامی توهمات خود برتربینانه آمریکا جان خواهد گرفت و به صحنه باز خواهد گشت؛ اندک تفاوتی اگر ایجاد شده باشد در روش های جامه عمل پوشاندن به این توهمات است که اوباما عقیده دارد بوش در انتخاب آنها به شدت با کج سلیقگی و سوءتدبیر عمل کرده است.

تاکید بر اینکه «اوباما ادامه منطقی بوش است» البته به این معنا نیست که انتظار هیچ نوع دگرگونی را نباید داشت یا دگرگونی های پیش رو لزوماً سطحی و کم مایه است. اتفاقاً باید گفت تحولات مهمی در پیش است منتها توجه به این نکته ضرورت دارد که همه این تحولات در واقع تلاش هایی خواهد بود برای محقق کردن آرزوهایی که بوش هم در سر داشت، اما راه صحیح نیل به آنها را نمی دانست و حالا اوباما خیال می کند که می داند. البته این اواخر و شخصاً در سال پایانی حکومت بوش، خود او هم دریافته بود که باید با مسائل کهنه به شیوه هایی نو برخورد کند و علاوه بر این بپذیرد که اولا به برخی موضوعات اساسی مانند پرونده مناقشه فلسطین و اسرائیل کم توجهی کرده ثانیاً در مورد مسائلی مانند مسئله ایران اساساً قادر به فهم صحیح صورت مسئله و به تبع آن یافتن راه حل درست نبوده و ثالثاً به برخی مسائل تازه مطرح شده که از قضا اهمیت و فوریتی حیاتی دارند مانند مناقشه در افغانستان و پاکستان وقت و انرژی کافی اختصاص نداده است.

اوباما روی خطی حرکت خواهد کرد که ترسیم آن در واقع در سال پایانی حضور تیم بوش در کاخ سفید آغاز شد اما بوش نه فرصتی برای کامل کردن آن داشت و نه اقتضائات صحنه بین المللی اجازه پیمودن آن تا انتها را می داد. اکنون اوباما پا جای پای بوش خواهد گذاشت و در مواردی هم قصد دارد از همان روز اول به برخی از خطوط قرمز بوش پشت کند، گرچه صرف تلاش برای فاصله گرفتن از بوش هیچ توفیقی را در عملکرد دولت باراک اوباما تضمین نخواهد کرد؛ حداکثر این است که او خطاهای بوش را تکرار نکند- که نخواهد توانست- و این بوضوح هیچ ربطی به آن ندارد که او مرتکب خطاهایی جدیدتر و بلکه بزرگتر نشود.

اگر اندکی مسئله محور باشیم می توان بحث را دقیق تر پیش برد. جرج بوش تا قبل از فرا رسیدن سال آخر حضورش در کاخ سفید اهمیت چندانی برای موضوع مناقشه خاورمیانه و ضرورت یافتن یک راه حل عربی- اسرائیلی برای آن قائل نبود. یک مطالعه اجمالی به روشنی ثابت می کند که در ۷ سال اول همه هم و غم بوش حمایت بی قید و شرط و همه جانبه از رژیم صهیونیستی و بازی کردن نقش یک شعبان بی مخ بین المللی در جانبداری از آن بوده است. تنها در سال آخر بود که بوش تحت فشار وزیرخارجه اش پذیرفت اندک اعتنایی هم به طرف عربی این پرونده بکند و این نکته را هم در نظر بگیرد که اکتفا به تیز کردن دندان های اسرائیل در مقابل اعراب- کاری که در ۷ سال اول بی وقفه پی گیری شد- اگر به نوعی از ترتیبات مذاکراتی گره نخورد و شریکی درون جامعه عربی نیابد هیچ شانسی برای پیشرفت نخواهد داشت. همین تغییر نگاه بود که به ابتکار آناپولیس انجامید و البته در نبرد غزه به محاق رفت. اوباما اما ظاهراً قصد دارد از همین روز اول به این موضوع بپردازد و آن را جدی بگیرد.

ته ذهن تیم اوباما البته راه حلی جز وادار کردن فلسطینیان به فراموش کردن اینکه «اساساً روزی در ۱۹۴۸ اشغالی صورت گرفته» پذیرش یک سیستم دو کشوری چیز دیگری نیست و اگر ماجرا به همین مقدار محدود بماند با اطمینان می توان گفت حتی اگر او در این موضوع شروعی بهتر از بوش داشته باشد، آخر کار فرجامی بهتر از او نخواهد یافت. گذشته از موضوع فلسطین اوباما با خود اسرائیل درگیری هایی پیچیده خواهد داشت. روابط آمریکا و رژیم صهیونیستی برخلاف آنچه بسیاری می پندارند هرگز ایدئولوژیک نبوده و صرفاً بر اشتراک منافع وسیع دو جانبه مبتنی است.

اگرچه بسیار نحیف و لاغر ولی اکنون صداهایی درون جامعه آمریکا در حال جان گرفتن و بلند شدن است که «منفعت آمریکا در حمایت بی چون و چرا از اسرائیل چیست» و اساساً «صهیونیست ها چقدر می ارزند»؟ اگرچه اوباما بی تردید تمام تلاش خود را برای راضی نگهداشتن غاصبان قدس شریف به کار خواهد بست ولی در هر حال بالاخره باید برای این سوال - که از زمان جنگ ۲۰۰۶ جدی شده و خصوصاً بعد از جنگ غزه حتماً جدی تر خواهد شد- هم جوابی بیابد؛ کاری که بسیار سخت و بلکه محال می نماید. علاوه بر این در مورد خاص ایران - که به اجمال به آن خواهیم پرداخت- صهیونیست ها سه نگرانی عمده از جانب اوباما دارند:

۱) آیا احتمال دارد اوباما بخواهد به خاطر جلب همکاری تهران در حل و فصل دیگر مشکلات منطقه ای آمریکا در گفت وگوهایی که با آن انجام خواهد داد منافع اسرائیل را نادیده بگیرد یا بر سر آن معامله کند؟ و

۲) اوباما اعلام کرده است گفت وگوهایی مستقیم و بدون پیش شرط را با ایران آغاز خواهد کرد. از دید صهیونیست ها نفس اینکه هر گفت وگویی میان آمریکا و ایران بدون پیش شرط باشد و خصوصاً شرط تعلیق غنی سازی را به همراه نداشته باشد یک فاجعه تمام عیار است چرا که هم به معنای پذیرش تلویحی غنی سازی در خاک ایران محسوب می شود و هم زمان کافی در اختیار ایران می گذارد که با طولانی کردن مذاکرات فناوری خود از مرحله «قابل بازگشت» فراتر ببرد. و البته این همه در حالی است که مذاکره با آمریکا از نگاه ایران خط قرمز تلقی شده و حاضر به انجام آن نیست.

۳) نگرانی سوم صهیونیست ها درباره اوباما این است که اوباما بخواهد به مسایل دیگر خصوصاً دو موضوع افغانستان-پاکستان و بحران مالی جهانی اهمیت بیشتری بدهد و مسئله ایران اولویت اوباما نباشد. از ماه ها قبل صهیونیست ها پروژه ای مفصل برای تبدیل کردن ایران به اولویت اوباما کلید زده اند که مهم ترین عنصر سازنده آن عملیات روانی وسیع درباره دستیابی ایران به مواد هسته ای لازم برای ساخت یک سلاح تا سال ۲۰۰۹ است و اینکه اوباما در سال اول حضور خود در کاخ سفید باید «انتخاب بزرگ» را درباره ایران انجام بدهد.

هنوز هیچ پاسخ روشنی دراین باره که این نگرانی ها چگونه رفع و رجوع خواهد شد وجود ندارد.

پرونده بسیار کلیدی دیگر روی میز اوباما پرونده افغانستان و پاکستان است. دو کشوری که جامعه امنیتی آمریکا عقیده دارد القاعده پس از خروج از عراق خود را در آنجا بازسازی کرده و از جمله، مایکل هایدن رئیس سیا به صراحت گفته در ماه های اخیر سازمان متبوعش هیچ تهدیدی علیه آمریکا کشف نکرده الا اینکه در مناطق مرزی افغانستان و پاکستان ریشه داشته است. اوباما همانطور که خود و مشاورانش به کرات گفته اند افغانستان و پاکستان را منشا عمده ترین تهدیدها علیه آمریکا در آینده می داند و احتمالا رسیدگی به آن را در اولویت کاری خود قرار خواهد داد. از خلال اظهارنظرهای پراکنده تیم اوباما می توان اجمالا دریافت که آنها هیچ روشی جز در پیش گرفتن یک رویکرد منطقه ای را برای حل مسئله افغانستان-پاکستان کارآمد نمی دانند و از جمله تاکید دارند ایران نقشی منحصربفرد در شکل گیری یا عدم شکل گیری این راه حل خواهد داشت.

پرونده بعدی آینده تعامل با روسیه به اضافه اروپاست. اوباما و تیمش به روشنی گفته اند که دوره جدیدی از همکاری با روسیه را آغاز خواهند کرد چرا که عقیده دارند جز از راه همکاری با روسیه قادر به مواجهه با مشکلات متعدد پیش روی خود از جمله مسایل منطقه خاورمیانه و بویژه موضوع انرژی نخواهند بود. اما هنوز معلوم نیست آن کدام ورد است که قرار است کوه مشکلات میان روسیه و آمریکا را دود کند و به هوا بفرستد؟!

در مورد اروپا مسایل بسیار پیچیده ای وجود دارد اما آنچه احتمالا از همین روزهای اول در کانون توجه قرار خواهد گرفت و اروپایی ها هم گوشه و کنار درباره آن ابراز نگرانی می کنند این است که آیا اوباما خواهد پذیرفت در مورد ایران در چارچوب گروه ۱+۵ عمل کند یا اینکه قصد دارد رویه مستقلی در پیش بگیرد. این هم جزو سوال هایی است که باید منتظر جواب آن ماند.

و نهایتاً نوبت به مسئله ایران می رسد. این یادداشت هیچ مجالی برای ورود به تفصیل بحث دوباره و رویکرد اوباما به ایران ندارد و طبعاً آن را باید به فرصتی دیگر موکول کرد. به طور بسیار خلاصه می توان از مجموعه آنچه در دست است استنباط کرد که اوباما سیاست خود درباره ایران را بر دو پایه اساسی بنا خواهد کرد:

۱) تقویت رویکرد نرم. مدت هاست آمریکایی ها دریافته اند تنها روش موثر برای مواجهه با مسئله ایران همانطور که بارها گفته شده «درونی سازی» آن و توسل به روش های نرم به عنوان «جایگزین» یا در مواردی «مقدمه» روش های سخت براندازی است.

احتمالا باید منتظر بود که اوباما بر مفاهیم «رابطه» و «تبادل» تاکید بیشتری بکند، حمایت های خود از اصلاح طلبان به عنوان نیروهای سیاسی مطلوب آمریکا در ایران را تقویت نماید و پروژه «شبکه سازی از اپوزیسیون» برای رسیدن به هدف شکل دهی به اپوزیسیون «واحد و حرفه ای» را به شدت تسریع نماید.

ایجاد مشکلات اقتصادی وسیع برای ایران و از جمله آنچه آمریکایی ها خود قفل کردن اقتصاد ایران - با هدف جلوگیری از پیروزی احمدی نژاد- نامیده اند جزو مکمل این پروژه خواهد بود.

۲) چماق های بزرگتر هویج های بزرگتر. استراتژی چماق و هویج احتمالا به عمر خود ادامه خواهد داد تنها با این تفاوت که اوباما تلاش می کند از راه بازسازی و تقویت اجماع بین المللی علیه ایران چماق ها و هویج های بزرگتری فراهم کند. تیم اوباما امیدوار است به این روش بتواند ایران را به سمت یک معامله بزرگ سوق بدهد یا دورنمای عدم پذیرش معامله را تا حداکثر مقدار ممکن هولناک نماید. مشکل فقط این است که ظاهراً اوباما خود هم فهمیده است که ایران هیچ هویجی را بزرگتر از خود غنی سازی نمی داند و لذا امکان معامله تقریباً منتفی است.

مهدی محمدی