پنجشنبه, ۲۸ تیر, ۱۴۰۳ / 18 July, 2024
برج فراموشی
![برج فراموشی](/web/imgs/16/96/a0jsw1.jpeg)
شرمسار اکنون پی بردهام ماهی برهنهی بیتاجی چند روزیست در بادهای سرخ و تیغهای آتشینی که تا شبگیر میبارند، به این سو غلتیده است. و گرچه اندکی ترشیده است، جیکجیک نه، نالهی کوتاهی دارد. البته چشمهایش را با درماندگی میبندد. سالهاست هیچکاره بودهام، چراکه با بددلی به فارسی خود میپرداختم، اما حالا زبانام ریزریز و سبک شده است. در حاشیهی مادینهیی که دلیرانه میتابد، تاب نمیآورم. در آبدانههای شرجی، شبانه میدمم و دمرو با این خیال میخسبم که چه رنگی چه نشانی از خود میبینم اکنون شرمسار.
هنوز میترسم برخیزم. در پردههای خالیِ باد میپزم. چندیست هشیار در دودی پلنگگونه نشستهام تا روشنایهای بریدهبریده را از سفیدی هر دو چشمام بزدایم. به گردن خالی خود میکوبم. گویی آنچه نگاشتهام، برای سرگرمی نه، برای سر دواندن دیگری وانمودهام. ناامید به رگهای بکرم گوش میدهم، لجنخوارانی سرگردان که روزی بر شقیقهام خواهند بود؟ رویید. آیا تا اینجا هر چه بود، شرح اندامهای چندگانهی انگد روشنان و هو ویدگمان؟*
آیا راهی به گلویم رساندهای؟ در لگنی از آب چسبناک زرد کرده بودیم تا شنزار هوا سوراخهایمان را تنگ ببندد. هووی دود را با نیش سیاه خود بیهوش میدریدی. جانوری انیرانی در دنگالات پرت چرخید. به هر قیمتی نمیبایست سگدو میزدم. هرگز یکریز و با چشمان رمیدهی شبگیر به جیرجیر تیغهای بریده نیاندیشیده بودم. ظلمت بیشک بر شانههای ارهدارم میتاخت. سر برهنهیی را میشناختم که پیشانیام را میشکافت و آهسته و بادقت چند بند از هو ویدگمان را در نفسام میگذارد.
هو ویدگمان
چه ظلمتکدهیی خاموش و پست!
بر نَفس خود میگریم.
پلنگ بدخیم در بهار
تاج بیبو را
در قیلولهی بعدازظهر
میدَرانَد.
چهرهی آزمند خود را
به رنگی اندوهگین در آورده است.
کالبدهای نو
پلنگ را دلتنگ کرده است.
اما درهایی که در بادهای سیاه گشودی
یکشبه با چشمهای کورت پر خواهند شد.
با خوشخیالی
زبانت به آسانی
در تاریکی ترشید.
از راههای درشت و سوزان
نالهی پلنگی
پلکهای خامات را
تکان داد.
روزها و ساعتها را میشمارم
در دود و آبهای سوزان.
و بندبند نگرانام به هم میپیوندد.
در بهار پوست میاندازم.
از سرما دلام میتپد.
خود را فریفتی.
و جیغ پلنگی
بوی کهنهی مردانهیی را
در کام تلخ و ناچیزت
زنده کرد.
چه بدگمان و پریشان
در آن بعدازظهر تابستان
فارسی سره و آسانام را
تکهتکه میشنیدی.
از نوک دیده بودم گند میزنی.
و به یک نظر دودی میآمدی.
آن روز
به هیچ زبانی نمیاندیشیدم.
و بیشرم و شادمان
با پنجهیی تازه
کیسهی نخنمایت را
اکنون که جانات
خُل شده است
هوشمندانه میدرم.
شاپور احمدی
تعمیرکار درب برقی وجک پارکینگ
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
فروش انواع ژنراتور دیزلی با ضمانت نامه معتبر
مسعود پزشکیان ایران دولت چهاردهم محمدجواد ظریف پزشکیان دولت دولت سیزدهم علی باقری انتخابات رهبر انقلاب رئیس جمهور علیرضا زاکانی
هواشناسی پلیس عزاداری تهران پلیس فتا پلیس راهور قتل شهرداری تهران پشه آئدس تیراندازی سازمان تامین اجتماعی زلزله
واردات خودرو خودرو قیمت خودرو قیمت طلا قیمت دلار حقوق بازنشستگان بازار خودرو بازنشستگان اربعین دلار قیمت سکه مالیات
تلویزیون سینما فضای مجازی سریال فیلم اوشین امام حسین سینمای ایران دفاع مقدس لیلی رشیدی وزارت ارشاد فرهاد مشیری
محصولات کشاورزی دانشگاه تهران ماه آزمون سراسری
آمریکا دونالد ترامپ جو بایدن رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل روسیه فلسطین جنگ غزه چین طوفان الاقصی ترور ترامپ
پرسپولیس فوتبال استقلال سپاهان مهدی طارمی نقل و انتقالات تراکتور علیرضا بیرانوند باشگاه پرسپولیس رئال مادرید لیگ برتر ایران لیگ برتر
گوشی هوش مصنوعی اینترنت عیسی زارع پور وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات ناسا اپل
کاهش وزن خیار گرمازدگی رژیم غذایی بارداری لاغری افسردگی صبحانه