آقـا مـوشـه

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیشکی نبود، یه موش بود تو سوراخ نمی رفت جارو به دمش بست، اومده بره تو سوراخش دمش ور اومد رفت پیش دولدوز گفت: دولدوز دم منو درزوادرزده!
دولدوز گفت: از …

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیشکی نبود، یه موش بود تو سوراخ نمی رفت جارو به دمش بست، اومده بره تو سوراخش دمش ور اومد رفت پیش دولدوز گفت: دولدوز دم منو درزوادرزده!

دولدوز گفت: از جولا نخ بسون بیار، تا من دمتو درزوادر زدم.

موشه رفت پیش جولا گفت: جولا نخی ده، نخی دولدوز ده،دولدوز دم منو درزوادرزده.

جولا گفت: یه تخم مرغ واسه من بیار تا بهت نخ بدم.

موشه رفت پیش مرغه گفت: توتو تخی ده تخی جولاده جولانخی ده نخی دولدوزده، دلدوز دم منو درزوادرزده.

مرغه گفت: برو از علاف ارزن بسون بیار تا بهت تخم بدم.

موشه رفت پیش علاف گفت: علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتو تخی ده، تخی جولاده، جولا نخی ده، نخی دولدوزده، دولدوز دم منو درزوادرز ده.

علافه گفت: برو از کولی غربیل بگیر بیار تا بهت ارزن بدم.

موشه رفت پیش کولی گفت: کولی غربیل ده، غربیل علاف ده، علاف ارزن ده، ارزن توتوده، توتو تخی ده، تخی جولا ده، جولا نخی ده، نخی دولدوز ده، دولدوز دم منو درزوادرز ده

کولی گفت: برو از بزی روده بگیر بیار تا برات غربیل ببافم

موشه رفت پیش بزی گفت: بزی روده ده، روده کولی ده، کولی غربیل ده، غربیل علاف ده، علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتو تخی ده، تخی جولا ده، جولا نخی ده، نخی دولدوز ده، دولدوز دم منو درزوادرز ده

بزی گفت: برو از زمین علف بگیر و بیار تا من بخورم، اون وقت سرمو ببر روده هام را در بیار بده به کولی

موشه رفت پهلوی زمین و گفت: زمین علف ده علف بزی ده، بزی روده ده، روده کولی ده، کولی غربیل ده، غربیل علاف ده، علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتو تخی ده، تخی جولا ده، جولا نخی ده، نخی دولدوز ده و دلدوز دم منو درزوادرز ده.

زمین گفت: برو آب از میراب بگیر بیار به من بده تا علف بدم.

موشه رفت سر جو: دید قورباغه تو آب بالا و پایین می ره به گمون این که قورباغه میرابه گفت: میراب آبی ده، آبی زمین ده، زمین علف ده علف بزی ده، بزی روده ده، روده کولی ده، کولی غربیل ده، غربیل علاف ده، علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتو تخی ده، تخی جولا ده، جولا نخی ده، نخی دولدوز ده، دولدوز دم منو درزوادرز ده.

قورباغه جوابی نداد هی غوری کرد رفت بالا، غوری کرد رفت پایین موشه اوقاتش تلخ شد جست زد رو قورباغه، آب بردش …!

قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید

از نوشته های پراکنده صادق هدایت