جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
الاغ و گرگ
روزی روزگاری، الاغی بیمار و ناتوان شد، صاحب او حیوان را در بیابان رها کرد تا روزهای پایان زندگی را با آرامش بگذراند.
الاغ، آرام آرام در بیابان پیش رفت تا به سبزه زاری رسید، با شادمانی در سبزه زار مشغول چریدن شد.دو، سه روز گذشت، جانی تازه گرفت و بیماری اش هم بهبود یافت. روزی گرگی از آن نزدیکی می گذشت. الاغ را تنها و بی صاحب یافت پیش رفت و گفت: دوست من اینجا چه می کنی؟ در این زمین خشک و بی آب و علف دنبال چه می گردی؟
الاغ از این حرف تعجب کرد و گفت: تو به این سبزه زار زیبا می گویی زمین خشک؟
گرگ گفت: من سبزه زار بزرگی را می شناسم که بسیار آبادتر از این جاست. بوی خوش علف های آن هوش از سر آدم می برد، بیا با هم به آن جا برویم می دانم که اگر آن جا را ببینی این جا را فراموش می کنی.الاغ کمی فکر کرد و گفت: حاضرم با تو به آن جا بیایم.
بعد به همراه گرگ راه افتاد، الاغ فهمیده بود که گرگ فکر بدی توی سرش دارد پس کوشید کاری نکند که جانش را از دست بدهد.گرگ هم با خودش گفت:باید تا می توانم الاغ را از این سبزه زار دور کنم چون ممکن است گرگ های دیگر هم بیایند و میهمان غذای من شوند.
دو حیوان مدتی در کنار هم رفتند؛ در حالی که هر یک در فکری بودند. گرگ برای این که به الاغ آرامش خیال بدهد تا از کنار او فرار نکند پرسید: چگونه به سبزه زار آمدی؟ این جا از شهر و آبادی بسیار دور است.
الاغ گفت: آمده بودم تا سم های طلایی ام را در آب بشویم.گرگ گفت: کدام جوی؟ مگر سم های تو طلاست؟الاغ گوش هایش را تکان داد و گفت: صاحبم مرا بسیار دوست می دارد برای همین سم های طلا برایم ساخته، هر چند روز یک بار سم های من کثیف و بدرنگ می شوند من هم می آیم آن ها را در آب پاکیزه می شویم.گرگ این را که شنید با خودش گفت: چه نادانم من! الاغ سم طلا دارد، من می خواهم گوشت او را بخورم؟ پس با هر نیرنگی شده باید سم های طلا را از پاهای او درآورم.
آن گاه ایستاد و گفت: ببینم دوست من. اجازه می دهی سم های طلای تو را ببینم؟ الاغ گفت برای چه؟
گرگ گفت: الاغی دوستم بود که می گفت سم طلا دارد می خواهم بدانم درست می گفته یا نه.
الاغ هم ایستاد و گفت: خیال نمی کنم دوست تو دروغ گفته باشد و حالا برای این که بدانی بیا سم های مرا نگاه کن!گرگ سرش را پایین گرفت تا سم های الاغ را ببیند. الاغ یکی از پاهایش را بالا برد و تا می توانست محکم توی صورت گرگ کوبید.گرگ چرخی دور خود زد و نقش بر زمین شد.
الاغ سپس پای کوبان و شادمان از آن جا دور شد. گرگ چوب نادانی و نیرنگ خود را خورده بود.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست