جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

علل تشنج آفرینی رژیم اسرائیل در منطقه


علل تشنج آفرینی رژیم اسرائیل در منطقه

این روزها شاهد حملات رژیم اسرائیل به فلسطین و لبنان هستیم, اسرائیلی كه در سال ۲۰۰۰بطور یك جانبه و یك طرفه سرزمین های اشغالی در جنوب لبنان را ترك گفت, ۱۳زندانی لبنانی را كه به مدت ۱۰سال بدون محاكمه در زندان به سر می بردند آزاد كرد

این روزها شاهد حملات رژیم اسرائیل به فلسطین و لبنان هستیم، اسرائیلی كه در سال ۲۰۰۰بطور یك جانبه و یك طرفه سرزمین های اشغالی در جنوب لبنان را ترك گفت، ۱۳زندانی لبنانی را كه به مدت ۱۰سال بدون محاكمه در زندان به سر می بردند آزاد كرد.

حال در تحلیل علل روند این تحولات و رویكرد جدید اسرائیل لازم است به استراتژی و تاكتیك های آمریكا و اسرائیل كه منجر به عملگرایی نوین در هزاره سوم گردیده است اشاره شود. بازیگران عرصه روابط بین الملل جهت دستیابی به اهداف و مقاصد آرمانی و واقعی خود دارای برنامه ای درازمدت و از پیش تعیین شده تحت عنوان استراتژی و اقدامات مقطعی و كوتاه مدت برحسب رویدادهای زمانی خاص در قالب تاكتیك ها هستند. در واقع آمریكا عصر جدید را با استراتژی ژئوپولتیك (جغرافیای سیاسی) دستیابی به جزیره جهانی یا خاورمیانه فعلی جهت حكومت و تسلط بر جهان آغاز كرد و همچون سیر تاریخ در سال های پس از نضج رژیم اسرائیل در منطقه خاورمیانه، در روزهای بحرانی از خدمات چنان رژیمی بهره مند می گردد كه خود بر پایه استراتژی ژئوپلتیك از نیل تا فرات تشكیل گردیده است. از این رو در بررسی و علت یابی تغییر مواضع و اتخاذ چنین جهت گیری هایی از سوی اسرائیل به نظامی گری مجدد و گرایش به روحیات میلیتاریستی در ادامه به نقاط و حلقه های ظاهرا مفقود ماجرا اشاره می شود:

۱-با كمی درنگ و ریزبینی می توان دریافت كه یكی از نقاط كلیدی دگرگونی فعلی در معادلات منطقه خاورمیانه توسط رژیم اسرائیل فروپاشی توهم قدرت این رژیم و شكنندگی سیاست ابهام هسته ای اسرائیل است. اسرائیل به یاری و ضرب قدرت های جهانی شكل گرفت و در جهت حفظ و ثبات موجودیت و تمامیت ارضی خود از اصولی پیروی می كرد كه كشورهای اسلامی عرب و غیرعرب منطقه را از هرگونه رویارویی با خود منصرف و برحذر كند. علی الخصوص پس از جنگ های فلسطین (۴۹-۱۹۴۸) سوئز (۱۹۵۶) جنگ شش روزه (۱۹۶۷) و جنگ لبنان در ۱۹۸۲، اسرائیل در امتداد سیاست توهم قدرت خواهان توسعه رعب و وحشت و در واقع افزایش قدرت نرم افزاری خود بوده است. به دنبال همین اصول در مسائل هسته ای نیز هیچ گاه به دنبال شفاف سازی فعالیت ها و توان هسته ای خود نبوده و همیشه استراتژی ابهام هسته ای جهت گسترش ترس از رویارویی با اسرائیل را در محور عملكرد خود قرار داده است، ولی افول توان نرم افزاری اسرائیل در سالهای اخیر چشمگیر بوده چرا كه اقدامات نیروهای مقاومت فلسطین و لبنان در برابر هرگونه عملیات تجاوزكارانه اسرائیلی ها بدون ملاحظه به قدرت و جایگاه ضربه زنی آن پاسخی سخت در قالب عملیات های استشهادی است.

رهبران دو حزب اصلی اسرائیل یعنی شارون و نتانیاهو با خروج از احزاب خود و تشكیل حزب «كادیما» با دستاویز قراردادن شعار صلح دموكراتیك میان اسرائیل و دشمنانش خواهان خروج از چنین بحرانی شدند. از همین روی تخیل غیرواقعی امنیت داخلی و عدم ضربه پذیری اسرائیل برخلاف آمال آنها بر همگان آشكارتر گردید. لذا اسرائیل جهت بازتولید حداقلی و مقطعی شخصیت قدرت محور خود در منطقه نیازمند چنین بحران آفرینی و آتش افروزی در مرزهای خود با لبنان و فلسطین بود.

۲- در اولین انتخابات پارلمانی فلسطین (ژانویه ۲۰۰۶) پس از یك دهه، جنبش اسلامی حماس قدرت را در دست گرفت و معادلات محاسبه شده آمریكا و اسرائیل در طرح خاورمیانه بزرگ و طرح نقشه راه را به یكباره با شوك غیرقابل پیش بینی مواجه گرداند، چرا كه آمریكا و اسرائیل با طرح «دموكراتیزه كردن» منطقه خاورمیانه و ایجاد فضا جهت برگزاری انتخابات آزاد و همه پرسی در طرح خاورمیانه بزرگ به دنبال خلع سلاح نیروهای مقاومت در برابر اسرائیل بود، لیكن حضور حماس در انتخاباتی آزاد و جلب اعتماد و حمایت مردم و كسب حداكثر آرای ماخوذه جای هیچ گونه عمل انجام نشده ای را برای اسرائیل باقی نگذاشت و از سویی براساس مانیفست حماس برقراری صلح میان اسرائیل و فلسطین بدون حل موضوع آوارگان فلسطینی (از ۱۹۴۸) و بازپس گیری سرزمین های اشغالی (بعد از ۱۹۴۸) بی معنا و غیرقابل قبول بوده است، امتداد چنین تناقضات فكری و عملكردی میان اسرائیل و فلسطین با روی كار آمدن حماس منتج به اقداماتی چون توقف انتقال سهم مالیات مرزی به فلسطین (كه تا قبل از ظهور حماس در اختیار تشكیلات خودگردان بود و حدوداً ۵۰ میلیون دلار می شد)، قطع روابط دیپلماتیك اسرائیل و اتحادیه اروپا با فلسطین، قطع كمك های مالی اروپا و آمریكایی به فلسطین و... جهت فشار به حماس بمنظور تقسیم قدرت، تعدیل اصول اولیه و همراهی با معادلات مدنظر قدرت های منطقه ای و جهانی بوده است. از همین روی عدم انعطاف حماس و پافشاری بر استراتژی خود یكی دیگر از دلایل حملات و تغییر موضع اسرائیل به جهت بحران آفرینی در منطقه و جلوگیری از ایجاد اجماع داخلی فلسطینی برعلیه اسرائیل بوده است.

۳- تهدید حزب الله لبنان برای اسرائیل از دیگر دلایل تشنج آفرینی اسرائیل در منطقه است. اسرائیل پس از شكست و خروج از جنوب لبنان درسال ۲۰۰۰ م برای خلع سلاح حزب الله لبنان كه خطری همیشگی و مانعی سخت و غیرمنعطف در برابر هر اقدام اسرائیل است، دست به هر اقدامی زده است. فشار بین المللی با حمایت آمریكا، تحریم و تهدید لبنان هیچ یك جوابگوی خواسته های اسرائیل نبود. لذا آمریكا با طرحی برنامه ریزی شده سناریوی ترور رفیق حریری نخست وزیر فقید لبنان را به یكی از حامیان حزب الله لبنان یعنی سوریه نسبت داد و با فشارهای بین المللی و گزارشات كمیته حقیقت یاب كه منجر به قطعنامه ۱۵۵۹ شورای امنیت گردید، شرایط خروج نیروهای سوریه از لبنان را مهیا نمود تا جوی نامناسب برای حزب الله برقرار سازد. ولی در ادامه حمایت مردمی از حزب الله لبنان و حضور كم نظیر مردم در تظاهرات به نفع حزب الله مشاهده شد. در چنین شرایطی بازآفرینی قدرت تحت فشار حزب الله در لبنان صورت گرفت و اسرائیل و آمریكا دست یابی به اهداف موردنظر خود را دورتر از آنچه می خواستند، دیدند. از سوی دیگر تغییرات داخلی در پارلمان لبنان و روی كار آمدن مخالفان سوریه در لبنان نیز نتوانست از قدرت و اشاعه توان حزب الله بكاهد، از این رو اسرائیل با آغاز یورش به سرزمین های لبنانی در تحلیل نهایی با چنین تاكتیكی بدنبال انتصاب علل بحران سازی و ناآرامی های فعلی به حزب الله و خلع سلاح این گروه مخالف حضور اسرائیل در منطقه خاورمیانه است.

۴- در فاز دوم علت یابی بحران سازی اسرائیل در منطقه باید به ادله غیرمحسوسی بپردازیم كه تامین كننده منافع شریك راهبردی اش آمریكا می باشد. چرا كه آمریكا در عصر جدید با استراتژی ژئوپولتیك گرایی خواهان در دست داشتن نقاط استراتژیك جهان و از جمله مهمترین این نقاط یعنی خاورمیانه (جزیره جهانی) است. به همین دلیل حملات به افغانستان و عراق به پشتوانه سناریو «۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱» نیز در همین راستا قابل ارزیابی است.

آمریكا با درك موقعیت سوق الجیشی و وفور منابع انرژی كه پایه های ثروت و قدرت منطقه خاورمیانه هستند، كسب شاهرگ های اقتصادی و تسلط بر شریان حیاتی اقتصاد بین الملل را در سلطه بر منطقه خاورمیانه می بیند. لذا بعد از فروریزی اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۹۱، گسترش نفوذ اقتصادی در كشورهای تازه استقلال یافته كه زنجیره شمالی خاورمیانه را شكل می دهند و حضور نظامی در عراق و افغانستان و خلیج فارس و دریاهای آزاد حاشیه منطقه خاورمیانه حكایت از تاكتیك هایی جهت رسیدن به استراتژی نهایی تسلط بر خاورمیانه است. اما بعداز جنگ عراق درسال ۲۰۰۳ آمریكا با بحران هایی از جمله بحران مشروعیت عملكرد و بحران معنا در داخل و خارج آمریكا مواجه گردید. از این رو توان قدرت خود را روبه نزول یافت چرا كه برداشت جهانیان و افكار عمومی دنیا به اقدامات آمریكا همچون كشورهای امپریالیستی قرون گذشته بود.

برهمین اساس نیاز به ایجاد بحران و تشنج در منطقه بمنظور انتقال مسیر افكار عمومی دنیا از حوزه درگیری آمریكا به ناكجاآباد دیگر در میان تصمیم گیران و تصمیم سازان یهودی آمریكا و اسرائیل احساس گردید. فلذا جهت فرافكنی و انحراف درك درونی افكار عمومی از آمریكای امپریالیست به آمریكایی میانجیگر صلح میان اسرائیل و لبنان و فلسطین و یا سوریه می بینیم كه اسرائیل شریك راهبردی آمریكا بحران سازی در منطقه را جهت منافع آمریكا معقول و مستدل می یابد.

۵- یكی دیگر از دلایل رژیم اسرائیل برای ایجاد تشنج اخیر فضاگشایی برای آمریكا جهت اشغال سوریه و فشار بر ایران به منظور تكمیل استراتژی ژئوپولتیك تسلط بر خاورمیانه است. چرا كه آمریكا پس از تضعیف شخصیت جهانی اش یارای حمله مستقیم به سوریه با بهانه های واهی حمله بر افغانستان و عراق را نداشت و در انتصاب ترور رفیق حریری به سوریه و ایجاد اجماع جهانی برعلیه سوریه به جز خارج كردن نیروهای سوریه از لبنان براساس قطعنامه ۱۵۵۹ شورای امنیت موفقیت چشمگیری بدست نیاورد. از این رو تنها در صورت بروز بحرانی در منطقه كه اسرائیل هزینه آن را پرداخت، شاید بتواند به بهانه دخالت در جنگ اسرائیل و حزب الله، سوریه را از مدار بی طرفی خارج و با یورش به آن یكی دیگر از حلقه های زنجیره امپریالیستی تسلط بر خاورمیانه را كامل كند و در كنار آن نیز خطوط پیشرونده درگیری ایران با اسرائیل و آمریكا را برچیند. از چنین جهات و رویكردهایی اسرائیل براساس تاكتیك های متعدد داخلی و خارجی در امتداد استراتژی خود و شریك راهبردی اش آمریكا اقدام به عملیات نظامی برعلیه لبنان و فلسطین نموده است.

مهدی وحیدی