چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
قبل از کنکور, بعد از کنکور
● قبل از کنکور
این جا درست وسط یک جلسة خانوادگی است. همه جمع شدند تا سرنوشت فرزند دلبند خانواده را رقم بزنند. او این روزها به همت پدر و مادر، دیپلمش را گرفته، به شدت اصرار به ادامة تحصیل دارد و به چیزی غیر از این، فکر نمیکند. مادر خانواده هم موافق است؛ چون اصلاً طاقت کم آوردن در برابر در و همسایه و فک و فامیل را ندارد. برادر بزرگتر، اما نظرش این است که دانشجو جماعت، قشر فرهیخته و نخبة جامعه است؛ همه جا حرفی برای گفتن دارد؛ مردم به نظراتش اهمیت میدهند و از همه چیز سر درمیآورد؛ سیاست، اجتماع، فرهنگ و سینما و خرش بیچون و چرا، از همة پلها رد میشود. بنابراین، فرزند دلبند خانواده اگر همة اینها را یک جا میخواهد، چارهای ندارد؛ جز این که افتخار دانشجو بودن را یدک بکشد. بقیة افراد خانواده که با دهان نیمهباز و چشمان گرد، در حالی که ابروهایشان را تا آخرین حد ممکن بالا کشیدهاند، به حرفهای او گوش میدهند و برادر بزرگتر را تایید میکنند. فرزند دلبند هم خیلی خوشحال است و در دلش کلی ذوق میکند؛ از این که خانوادهاش آن قدر فهمیده هستند که بدون کمترین دردسر و زحمتی، به چنین نتیجهای رسیدند. حالا تریبون در اختیار اوست. او میگوید: سد کنکور، شکستنی نیست؛ مگر با پول؛ اما نه با چندرغاز حقوق کارمندی پدر. خانوادهای که میخواهد فرزندی نخبه، فرهیخته، روشنفکر، دانشمند، با کلی صفتهای دهن پرکن دیگر تربیت کند و دو دستی و بدون هیچ چشمداشتی، تحویل اجتماع بدهد، باید بیشتر از اینها هزینه کند. دیگر نمیشود در خانه نشست و درس خواند و شاخ غول کنکور را شکست؛ بلکه باید از روشهای جدید استفاده کرد؛ مثل ثبتنام در کلاسهای کنکور با استادان مجرب، خرید آخرین کتابهای تست و بستههای آموزشی و... به نظر او، پدر باید شغل دومی دست و پا کند؛ تا بتواند مخارج قبل از کنکور را بپردازد. مادر و بقیة اعضای خانواده که اولین جرقههای روشنفکری و اجتماعپذیری فرزندشان را میبینند، برایش دست میزنند.
● چند سال بعد
پدر بازنشسته شده است؛ اما مدتهاست مسافرکشی میکند. مادر نیمی از طلاهایش را فروخته، برادر بزرگتر در تأمین مخارج، به پدر کمک میکند. فرزند دلبند خانواده هم خلاصه بعد از کلی جانکندن و به آب و آتش زدن، سرانجام شاخ غول را میشکند و اسمش را در سایت سازمان سنجش میبیند؛ اما خیلی خوشحال به نظر نمیرسد؛ همهاش تقصیر این پدر است؛ اگر بیشتر کار میکرد و پول بیشتری خرج کرده بود، الان او در یک رشتة بهتر و دانشگاه بزرگتری، قبول میشد. صد حیف! ولی چه میشود کرد؟
● بعد از کنکور و بعد از آن
خلاصه اینکه فرزند دیروز خانواده و روشنفکر امروز جامعه، گرچه مدت زیادی نیست که برچسب دانشجویی بر پیشانیاش میدرخشد، اما جرقههای روشنفکری و فرهیختگیاش، همچون ترقههای پر سر و صدا و مواد آتشزای شبهای چهارشنبه سوری، در حال انفجار است!
او حالا دانشجوست و اگر چه یکی دو ترم، مدت زیادی نیست، ولی اگر تیز باشی و باهوش، در همین فرصت کم هم میشود چیزهای به درد بخوری یاد گرفت؛ مثلاً او میداند که ورود به دانشگاه از خود دانشگاه مهمتر است و به اصطلاح او، درس و نمره و معدل، سوسول بازی است! دانشگاه که فقط جای درس خواندن نیست؛ بلکه میشود از این امکانات به نحو احسن استفاده کرد. عاشقی، آن هم از نوع رمانتیک و اسطورهاییاش، در فضای دانشگاه موج میزند؛ البته او اصلاً هول نمیشود و دست و پای خودش را گم نمیکند؛ زیرا به خوبی میداند، تا فارغالتحصیلی، فرصت زیادی برای تجربه کردن مانده است؛ تجربة عشقهای پیدرپی و رنگارنگ!
استاد، که دیگر استاد سابق نیست. بیچاره نه ترس دارد و نه احترام! او هم مثل یکی از همکلاسیهاست و به راحتی میتواند جوابش را بدهد؛ با او بحثهای بیمورد راه بیندازد؛ میان حرف و کلامش جفتپا بپرد؛ کلاسش را به مسخره بگیرد؛ تا بچهها از زور خنده دلدرد بگیرند؛ امتحانها را لغو کند و خلاصه این که میتواند به جای «شما» به استاد بگوید: «تو»!
او یک دانشجوست و به خوبی میداند که مادر و پدر و خانوادهاش هرگز قادر به درک میزان فهم و شعور و عقل او نیستند؛ پس نباید با آنان بحث کرد؛ زیرا اصولاً او عقل کل است و خودش به تنهایی در زمینههای تخصصی هم صاحبنظر است؛ چه رسد به مسائل پیش پا افتادهای همچون سیاست، اجتماع، فرهنگ و ...!
مناسبات عرفی و دینی، دیوار بزرگی هستند که راه موفقیتش را بستهاند و او ناگزیر است با کلنگ و شیشة تحجرستیزی، این موانع عظیم را خراب کند.
او زبان، لهجه و الفاظ خاص خودش را دارد و گاه و بیگاه قاط میزند؛ بیمقدمه هنگ میکند و کارت شارژ، مصرف میکند؛ در حد المپیک و مهمتر از همه این که اصلاً و به هیچ وجه، اسیر سطحینگری نیست و از کنار مسائل به راحتی رد نمیشود؛ بلکه برعکس؛ با تازگی شیوههای جدید و امروزی، انتقاد و اعتراض کردن را یاد گرفته.
او به خوبی میداند که وقتی دهانش را باز میکند که فریاد وااعترضا سردهد، باید چشمانش را ببندد؛ تا نگاهش به کسی یا چیزی گیر نکند و مجبور نشود بار سنگین مسئولیتهایش را به زمین بگذارد.
خلاصه این که گرچه ورود به دانشگاه، جان آدمی را میگیرد، اما فقط کافی است وارد شوی؛ بقیهاش همه تفریح است؛ آن هم از نوع سالمش؛ باور کنید!
فاطمه خوشنما
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست