جمعه, ۲۹ تیر, ۱۴۰۳ / 19 July, 2024
مجله ویستا

در حال قدم زدن


در حال قدم زدن

کاری به کارش ندارند
نه اَشکال هندسی که مترصد فرصتی هستند
نه حجم هایی که فضا را به تصرف خود در آورده اند
می‌ایستد کنار جدولی
درخت کهنسالی را بغل می‌کند، می‌بوسد
چه دارد بگوید، …

کاری به کارش ندارند

نه اَشکال هندسی که مترصد فرصتی هستند

نه حجم هایی که فضا را به تصرف خود در آورده اند

می‌ایستد کنار جدولی

درخت کهنسالی را بغل می‌کند، می‌بوسد

چه دارد بگوید، به مادر بزرگی که دارد

چه دارد بگوید؟

قضاوت سختی‌ست......نیست؟

وقتی باران خیس‌ات نکند

و رودخانه نتواند آبی به سر و صورتت بزند

به مادر بزرگی که داری، چه داری بگویی؟

راه می‌افتم از نو

حرکت از نو

گرفتن بچه گنجشک از نو

بوسیدن نُکِ او از نو

و چند صحنه ی ساده ی دیگر

آرایش صحنه

صحنه‌ی بی‌آرایش:

پیاده رو.....منِ او......اوی من

سگ....اویِ سگ و......رویِ سگ......زبان دراز سگ

تُفِ خون.......خونِ تُف

آسفالت.....هُف.....هفِ اسفالت

شن.... شنِ کیسه.....کیسه ی شن

کفش‌ها که پراکنده بود

پوتین‌ها که متحرک

خدا کند این بچه اردک‌ها جان سالمی در ببرند از.......بنویس!

چند سنجاقِ سرِ پیدا شده از این سر و آن سر را هم..... بنویس

قضاوت سختی ست.......نیست ؟

وقتی که گوش‌های تو روی صحنه........تیر! تیر! فقط تیر می‌کشند

چه بگویم؟ چطور بگویم؟ چه دارم؟ چه ندارم که بگویم؟

راه رفتنش اما، نه اداری‌ست، نه اجباری

راه می‌روم، نفس می‌کشم، نگاه می‌کنم به دور وبرم

و کاملا آزادم که عینک بزنم یا نزنم.

علی باباچاهی