دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
تاریخ و فلسفة تاریخ
از دانشمند عزیز صاحبدلی که مرا به نوشتن این مقاله تشویق کرد، بسیار متشکرم؛ زیرا این دعوت و تشویق نه فقط موجب شد که بعد از مدتها دوباره زمانی - هر چند کوتاه - به مطالعه در نهجالبلاغه بپردازم و جان و دل را از عطر و نشاط آن معطر سازم، بلکه مرا برانگیخت که به بعضی شروح نهجالبلاغه و کتابهایی که دربارة علی۷ و کلمات و سخنان او نوشتهاند، رجوع کنم. دربارة این بزرگ، بسیار نوشتهاند و البته صاحبان این نوشتهها همگی صاحبنظر و محقق نبودهاند. مردی که صاحب ولایت عظما است، هرکس به او اندکی نزدیک شود، از بزرگیش دچار هیبت میشود و در دل نسبت به او احترام و محبت حس میکند. طبیعی است که ذکر جمیلش در افواهِ همه باشد و هرکس میل کند که چیزی راجع به او بگوید یا بنویسد. به این جهت در مورد حضرت علی۷ بسیار سخنها گفته شده و در مجموعه این گفتهها همه گونه سخن از سنجیدهترین و سزاوارترین سخنها تا حرفهای معمولی و سطحی میتوان یافت و این از یک جهت شادیبخش و ستایشانگیز است، و از سوی دیگر تأسفآور و مایة دریغ. اگر بعضی از این نویسندگان حسن نیت و قصد اظهار ارادت نداشتند، میتوانستیم آنان و ناشران نوشتهها و گفتههایشان را ملامت کنیم که چرا لا اقل درنیافتهاند و نگفتهاند که قصد اظهار ارادت داشته و ران ملخ به حضرت سلیمان پیشکش میکنند.
آیا نوشتة من نیز یکی از آنها است؟ امیدوارم که این وجیزة ناچیز در بارگاه فضل و کرمش نامقبول نیفتد. نکتهای که باید ذکر شود این است که مضمون این نوشته در آثار متقدمان ظهور تفصیلی ندارد و اگر مطرح شده بر کنار از بعضی سوء تفاهمها نبوده است و به این جهت نتوانستهام چنانکه رسم است به تتبع و رعایت رسوم و شرایط آن بپردازم و به این جهت توقع دارم که این یادداشت را با ملاکهای روش تتبع نسنجند که بر شرمساریم افزوده میشود. نوشتة من در حقیقت نه تتبع است، نه گزارش؛ بلکه جستوجویی است از روی دلبستگی و وسواس برای درک نگاه تاریخی نهجالبلاغه و مخصوصاً متضمن درخواستی است از فرمانروای ملک سخن و راهگشای طریق هدایت که نویسندة این سطور را راهی به درک معنای دشوار تاریخ در نهجالبلاغه بنماید و او را از زمرة محرومان بیرون آورد.
در مطالعة نهجالبلاغه متن عربی را با چهار و گاهی پنج ترجمه از ترجمههای متأخر پیش رو داشتهام؛ اما در نقل مطالب بیشتر از ترجمة استاد دکتر سید جعفر شهیدی استفاده کردهام.
● تاریخ و عبرت در کلمات و سیرة امام علی۷
مقالهای که پیش روی شما است، متضمن سیر اجمالی در کلمات مولای متقیان و امیرمؤمنان، حضرت علی - علیهالسلام - دربارة تاریخ است. پژوهندهای که با چنین قصدی در کلمات آن بزرگ نظر میکند، به نکات بدیع بسیار برمیخورد که میتوان آنها را گوهرهای تذکر تاریخی دانست. مرد خدا در هرچه نظر میکند و میبیند، در آن جلوة خدا میبیند و از حوادث روزگار درس عبرت میآموزد؛ اما نه مرد خدا بودن یا مرد خدا شدن آسان است و نه بخت دیدة عبرتبین، یار همه کس میشود. ما چیزها را میبینیم و میپنداریم که چون چشم داریم میبینیم و داشتن چشم برای دیدن و دیدار کافی است. درست است که ما با چشم میبینیم و اگر چشم نداشتیم اشیای دیدنی و محسوس را نمیدیدیم، اما دیدن چشم صرف یک امر مکانیکی و فیزیولوژیک نیست و اگر چنین بود بیننده با آن چیزی دریافت نمیکرد؛ یا همة بینندگان هرچه را میدیدند یکسان درک میکردند. اصلاً دیدن و شنیدن را نحوة بستگی و تعلق ما و نظم سخن و عالَمی که در آن بسر میبریم، راه میبرد. به سخنِ بلند مولای موحدان بیندیشیم که فرمود: ما رأیت شیئاً الا و رأیتا قبله. آنکه پیش از دیدن با چشم تن، چشم دل باز نکرده است، چیزی نمیبیند و اگر ببیند امور پراکنده و آشفته و آشوب میبیند. دیدن چشم را ادراکی مقدم بر آن راه میبرد که ملاصدرا از آن به «ادراک بسیط» تعبیر کرده است. نظیر این ادراک در پدیدارشناسی معاصر هم مورد توجه قرار گرفته است و در حقیقت با وجود و عدم این درک بسیط است که گروهی از مردمان، اهل ذکر میشوند و مردمی دیگر در غفلت میمانند یا غفلت و تذکر در اوقات و زمانهای تاریخی یک قوم کمتر و بیشتر میشود. اشخاص هم، چون به حوادث و پیشآمدها مینگرند، آنها را یکسان درک نمیکنند؛ یعنی اگر دل عبرت بین نباشد، دیده نیز عبرت بین نمیشود.
هان ای دل عبرتبین از دیده عبر کن هانایوان مدائن را آیینة عبرت دان
۱) کیست که دل عبرت بین دارد؟
قبل از این که به این پرسش بپردازیم، باید تصریح شود که قرار نیست از فلسفة تاریخ حضرت علی۷ بحث شود و آن بزرگ در عداد فلاسفة تاریخ قرار گیرد؛ زیرا نکات نهجالبلاغه و به طور کلی کلمات علوی - و یا هر روایتی که از ائمة دین نقل شده است - سخن هدایت است، نه زبان عبارت ارباب علوم رسمی. نهجالبلاغه سراسر درس تذکر و عبرت است. هر درسِ تذکری، فلسفه تاریخ نیست. قصد صاحب بزرگ آن نیز تدوین فلسفة تاریخ و هیچ علم خاص دیگر نبوده است. البته مولا فرموده است که:
«خبر گذشته و آینده و احکام ناظر بر روابط کنونی جامعهتان در قرآن موجود است.»(۱)
با وجود این، نه قرآن و نه نهجالبلاغه، کتاب فلسفه نیستند. حضرت علی۷ هم نخواسته است فلسفة تاریخ تدوین کند؛ بلکه او دل عبرتبین داشته و با مرگ که تقدیر همة آدمیان است، اُنس یافته و با این اُنس گذشته و گذشتگان را میدیده و در موقع و مقام ولایت مقتدای اهل نظر و بصیرت و اعتبار شده است.
آنها که میگویند علم با تجربه به دست میآید، درست میگویند؛ اما اگر این گفته را بر فرض وجود بشری که حقیقت وجودش لوح پاک و عاری از هر نقش است، استوار کنند، راهشان به بنبست میرسد. آدمی لوح پاک و نانوشته نیست و حتی اگر لوحی باشد که بر آن چیزی حک نشده باشد، آن لوح آمادگی و استعداد خاص دارد و لااقل اثر تجربه میتواند در آن حک شود، یا بهتر بگوییم تجربه در این لوح معنی میشود؛ زیرا تجربه قبل از فهم نیست و اگر فهم نباشد، تجربه صورت نمیبندد. حوادث تاریخ هم برای کسی تجربه میشود که از پیش فهمی از تاریخ داشته باشد. این فهم، فهم هیچ حادثة مشخص و معینی نیست، بلکه درک بسیط و غیرحصولی این معانی است که: ۱. ما اهل عهد و پیمانیم و اگر عهد میشکنیم باز آن را تجدید میکنیم؛ ۲. زندگی دنیوی زندگی با مرگ است و ما با مرگ زندگی میکنیم؛ ۳. ما وقتی با یاد مرگ تنها میشویم، از حوادث تاریخ بهتر میتوانیم درس بیاموزیم. ما در روز الست پیمان بستهایم که جز پروردگار حقیقیِ خود را نپرستیم، اما اینجا یعنی زمین جایگاه آزمایش و دار بلا و ابتلا است. چنانکه خداوند چون آدم را آفرید و به فرشتگان امر کرد که او را سجده کنند و شیطان با استکبار از اطاعت فرمان سرباز زد، آدم را در سرایی جای داد که ابزار زندگیش را کامل و جایگاهش را ایمن ساخته بود و او را در خصوص ابلیس و دشمنی ریشهدارش هشدار داد؛ اما سرانجام ابلیس به دام فریبش آورد. یقین او را به شک و در نهایت نشاط وی را به دلهره و ترس بدل کرد و با فریبکاری ابلیس، آدم به دام پشیمانی فرو افتاد. با این همه خداوند سبحان درِ توبه را به روی آدم گشوده گذاشت. تا از آن تنگنا و بنبست گریزگاهی بیابد و راه نجاتی بجوید و کلمة رحمتش را به او آموخت و بازگشتش را به بهشت وعده فرمود. سپس او را به سرای گرفتاری و آزمون و دنیای زاد و زایش فرود آورد و از آن وقت در حق او این سخنِ بلند درست آمد که: چکند کز پی دوران نرود چون پرگارهر که در دایرة گردش ایام افتاد
در پیام نخستین روز خلافت فرمود: «آن کس که با دیدة عبرت به سرنوشت گذشتگان بنگرد، پرهیزگار میشود و هرگز در پی بدی و ناسازگاری نمیرود.»(۲) و در وصف و صفت دهر، مرگ را دخیل کرده است: الدهر یخلق الابدان و یحدد الاَّمال و یقرب المنیه و یباعد الامنیه من ظفر به نصب و من فاته تعب؛ «روزگار پوشانندة بدنها، محدودکنندة آرمانها، نزدیک آورندة مرگها، و دورکنندة آرزوها است. کامیابیهای مادیش رنجآورند و ناکامیهایش خستگی زا.»(۳)
نیز از قومی و مردمی یاد میکند که مرگِ تن خود را بزرگ میشمارند و خود بیش از هر چیز بزرگ شمار مرگ قلبهای زنده خویشند(۴) این مرگ، آگاهی مردی را که میگفت: «پسر ابیطالب از مرگ بیپژمان است، بیش از آنچه کودک پستان مادر را خواهان است.»(۵) مستعد آشنایی با راههای آسمان و آینده ساخته بود.
این جان مستعد همزمان حضرت مصطفی۶ و هم عهد نزول قرآن که از پیامبر درس آموخت، نه فقط آموزگار و مفسر قرآن، بلکه قرآن ناطق و متحقق شد. مولای موحدان از قرآن آموخت که علم و عبرت و خشیت و حکمت ملازم و به هم بستهاند. در این گفتة دقیق دقت فرمایید:
«یقین را نیز چهار شعبه است: نگرشی به زیرکی، رسیدن به دقائق حکمت، پند گرفتن از گذشت روزگار و نگهداشتن روش اسلاف. آن کس که نگرش زیرکانهاش بود به دقایق حکمت دست یابد و آنکه به دقایق حکمت دست یابد، سیرت [عبرت] روزگار را بشناسد و آنکه سیرت روزگار را بشناسد، چنان است که با اسلاف بسته است.»(۶)
در نامه به امام حسن۷ نیز این نکته را دوباره مورد تأکید قرار داد و فرمود: «اگر من به اندازة تمامی نسلهای گذشته عمر نکردهام، در کار و کردار آنان نظر کردهام و در اخبارشان اندیشیدهام و در آثارشان سیر کردهام؛ چنانکه گویی یکی از آنان شدهام.»(۷) و در خطبة ۱۶ فرمود: «... آنکه عبرتهای روزگار او را آشکار شود و از آن پند پذیرد و از کیفرها که پیش چشم او است، عبرت گیرد، تقوا او را نگاه دارد.»(۸)
نیز در خطبة ۳۶۱ با استناد به آیة مبارکه ان فی ذلک لَعبرةٌ لمن یخشی نازعات/ ۲۶ همة موجودات و حوادث را نشانة عبرت میبیند و البته بزرگترین عبرتها در نظر او سرگذشتِ مردمی است که بستگی به دنیا آنها را مست غرور کرده است؛ یعنی از وضع خود غافلند و نمیدانند که فریفتة دنیا شدهاند. حضرت مولا در شرح آیة ما غَرَّکَ بربک الکریم، وضع ما را در دنیا این چنین وصف کرده است:
«راستش را میخواهی دنیا هرگز تو را نفریفت؛ اما تو بودی که فریفتة آن شدی. او اندرزهای گرانبهایش را در دسترس تو گذاشت و از برابری و انصاف آگاهت ساخت؛ ولی تو به آنها پشت پا زدی. دنیایی که پیوسته درد و ناراحتیِ تن و کم شدن نیرو و کاهش توانایی را به تو یادآوری میکند، راستگوتر و وفادارتر و بالاتر از آن است که تو را بفریبد. یا این که فریفتهات سازد و بعد دچار رنج و شکنجهات کند. اگر با دنیا در خانههای خالی و جامانده و دیار فراموششده و وامانده روبهرو شوی، هر آینه میبینی که چون رفیقی شفیق و یاری دلسوز به تو یادآوریهای درست و سودمند مینماید و همیشه پندهای رسا و گرانبها بر آنها میافزاید.»(۹)
نکات ظریفی در این کلمات درج است که آدمی را به حیرت و اعجاب وامیدارد. دنیا و زندگی و مرگ و تاریخ و حوادث در نگاه علی - علیهالسلام - همان نیست که به نظر مردم معمولی میآید؛ بلکه همة اینها در نظر آن بزرگ، آیینة حق است و اگر در آن حق را ببینند، آن شیء، حکم آموزگار پیدا میکند. مفاهیمی مثل دنیا و زندگی بسته به اینکه در چه نسبتی وارد شوند، معنای متفاوت پیدا میکنند؛ چنانکه به خود نظر کردن یا خودبینی، خوب و پسندیده نیست، اما گاهی باید فارغ از غم دنیا و بود و نبود آن در آیینة وجود خویش نظر کرد و در غم خویش بود. اگر از ما و به خصوص از کسانی که پروای اخلاق دارند، بپرسند آیا غمخوار خویش باید بود یا غم دیگران باید خورد، دومی را سفارش میکنند و مسلماً در ساحت اخلاق، درست این است که به فکر دیگران باشیم؛ اما ساحتی مقدم بر این ساحت اخلاقی وجود دارد که اخلاق از آنجا میروید؛ آنجا باید غمخوار خویش باشیم و با رجوع به آن ساحت است که حافظ گفته است:
پیوند عمر بسته به مویی است هوشدارغمخوار خویش باش غم روزگار چیست در اینجا شاید شاعر نظر به احوالی داشته است که انعکاس آن در آغاز نامه امیرمؤمنان به فرزندش امام حسن۷ پیدا است. آنجا که فرمود: «آنچه آشکار از پشت کردن دنیا بر خود دیدم و از سرکشی روزگار و روی آوردن آخرت بر خویش سنجیدم، مرا از یاد جز خویش باز میدارد و به نگریستنم بدانچه پشت سر دارم نمیگذارد، جز که من هرچند مردمان را غمخوارم، بیشتر غم خود را دارم. این غمخواری رأی مرا بازگردانید و از پیروی خواهش نفسم بپیچانید و حقیقت کار را برایم آشکار نمود.»(۱۰)
میبینیم که نسبتی میان غمخوار خویش بودن - بهمعنای تذکر به حقیقت وجود آدمی - و ادبار دنیا و اقبال آخرت وجود دارد. راستی چگونه مردی که دنیا پیش چشم او از آب دهان بز بیمقدارتر بود، دنیا را ستایش میکرد و سِمَت پندآموزی و راهنمایی به او نسبت میداد. توجه کنیم که دنیای بیمقدارتر از آب دهان بز و خوارتر از کفش کهنه، دنیای غرور فریفتگان است و به همین جهت میفرمود: «دنیای شما پیش من... اما دنیایی که آفریدة خدا است و گذرگاه و وطن آدمیان است، سرای خوبی است.» دنیا به خودی خود بد نیست، بلکه در نسبت با ما است که بد یا خوب میشود. اگر در نسبتی که با آن داریم، حد و قدر آن را شناختیم، در آن صورت خانة ما و جایگاه آزمایش ما است؛ اما اگر اندیشة اخلاد الی الارض وجود ما را مسخر کرد، دنیا مایة تباهی و زیانکاری ما خواهد بود. ما به دنیا آمدهایم که از آن بیرون شویم. ما با یاد مرگ با دنیا نسبت درست برقرار میکنیم. عبرت هم با شناخت این نسبت، یعنی شناخت دنیا و با یاد مرگ ممکن و میسر میشود؛ اما مرگ چیزی نیست که به آسانی وصف شود و دلهای مردمان آن را دریابد و بپذیرد.
در خطبة ۱۱۳ به مخاطبان خود - که مردم سراسر تاریخند و نه صرف جمعی که در مجلس او حاضر بودهاند - تذکر میدهد که یاد مرگ از دلهای آنها رفته و جای آن را آرزوهای فریبنده گرفته است. به عبارت دیگر بستگی به این جهان، آن جهان را از یادها برده است.
در این جا این پرسش پیش میآید که با مقدم داشتن آخرت بر دنیا، تاریخ چه اهمیتی میتواند داشته باشد. اندیشة تاریخی که از قرن هیجدهم در اروپا پدید آمده و فلسفههای تاریخ در زمینه آن روییده است، بیشتر جهانبین است و به آخرت ناظر نیست. اما این نظر تاریخی در اصل دینی است و شاید در عالم دنیاداری هم گویای سپنجی بودن جهان و نه حکایت دوام و پایداری آن باشد. در ادیان توحیدی که کتاب آسمانی و پیامبر دارند، این اصل جاری است که خداوند آدمیان را بدون راهنما نمیگذارد و در وقت مناسب پیامبران و سفیران خود را میفرستد تا مردم را بشارت دهند و انذار کنند. پیامبران چنانکه عارفان گفتهاند، هر کدام مظهر یک یا چند اسم از اسمای الهیاند و پیامبرِ خاتم مظهر جمیع اسمای الهی است و در هر عهد یا دورهای، اسم یا اسمایی غالب و حاکم است. بنابراین قول هر عهدی صورت و حقیقت خاص دارد. علاوه بر این، دین وعدة نجات میدهد و معتقدان و مؤمنان، امید نجات و آمدن منجی دارند.
در تفکر دینی ما بشر فقیر و نیازمند است و خداوند هرگز او را به خود وانمیگذارد و این به خود وانگذاشتن، مستلزم جاری بودن حکمت الهی در تاریخ است. اینکه تاریخ بشر بر طبق حکمتی جریان دارد و اهل خشیت و حکمت، این حکمت را در مییابند و از عبرتها درس میآموزند، ریشه در تفکر دینی دارد.
۲) چرا و چه وقت پیامبران مبعوث میشوند؟
گفتیم که تاریخ در تفکر دینی و در نظر ارباب معرفت، تاریخ پیامبران و رسولان الهی است و با حادثه سُکنا گزیدن حضرت آدم در زمین آغاز میشود و با آمدن منجی آخر زمان پایان مییابد. اینکه کسانی این تلقی را نوعی یا صورتی از تاریخانگاری دانستهاند، درست نیست. البته تاریخانگاری برگرفته از نظر عهد عتیق و عهد جدید و قرآن مجید و کلمات اولیای دین دربارة تاریخ است؛ اما آن نگاه و نظر تاریخی دینی در فلسفة تاریخ و تاریخانگاری متأخر، از جوهر دینی و الهی خالی میشود و وجهة بشرمداری (اومانیسم) پیدا میکند.
اگر توجه داشتن به آغاز و انجام کار بشر و اقوالی مانند این که صلاح و فساد صرفاً صفت اشخاص نیست، بلکه عارض زمانه و تاریخ نیز میشود، یا هر کاری مرهون وقت خاصی است و امثال اینها، در ذیل مذهب اصالت تاریخ قرار میگیرد، بیشتر دینداران باید مایل به مذهب اصالت تاریخ باشند؛ ولی اگر برای بیرون آمدن و رهایی از مذهب اصالت تاریخ نباید از آغاز و انجام سخن گفت و به هیچ نظم و پیوستگی و ربط در تاریخ قائل نبود، به نظر میرسد که اعتقاد به تاریخانگاری بهتر از انکار آن است. ولی اینجا مقام رد و اثبات تاریخانگاری نیست، بلکه میخواهیم نسبت میان انسان و تاریخ را در کلمات و اشارات حضرت علی - علیهالسلام - درک کنیم. اینکه آیا بحث از آغاز و پایان تاریخ، نوعی تاریخانگاری است، باید در جای خود بحث شود. اکنون سخن این است که ما حقیقت خود را در آغاز تاریخ و هنگام آمدن آدم ابوالبشر به زمین میبینیم و مولای متقیان چه خوب این آغاز را تقریر فرموده و شرح داده است:
«چگونه شیطان، آدم ابوالبشر را فریفته تا یقین را به گمان بفروخته و آتش دودلی بر و بار عزم او را سوخته و شادمانی داده و بیم خریده، فریب خورده و پشیمانی کشیده تا خداوند درِ توبه به روی او گشوده و کلمة رحمت بر زبان او نهاده و بدو وعده بازگشت به جنت داده و او را درین سرا که خانه رنج و امتحان است، فرود آورده است.»(۱۱)
تاریخ با عهد پدید میآید و به یک معنا عهد همان تاریخ است. کسی که عهد میبندد، ممکن است عهد خود را بشکند. آدمی در روز الست عهد کرده است که پروردگار خود را بپرستد، اما بشر اهل غفلت و فراموشی است و چه بسا در گردش زمان عهد را از یاد میبرد. به این جهت ارسال رسولان ضرورت پیدا میکند:
«خداوند سبحان از فرزندان او (آدم) پیامبرانی برگزید و این هنگامی بود که بیشتر آفریدگان از فطرت خویش بگردیدند و طومار عهد در نوردیدند. حقٍّ او را نشناختند و برابر او خدایانی ساختند.... پس هرچند گاه پیامبرانی فرستاد و به وسیلة آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق الست را بگذارند و نعمت فراموش کرده را به یاد آورند.»(۱۲)
تاریخ در حقیقت تاریخ غفلت و تذکر است؛ اما تذکر به عهد قدیم، صرف تکرار تاریخ و اعمال و سخنان گذشتگان نیست. افلاکی از قول شمس تبریزی نکتهای آورده است که وضع غفلت را به خوبی روشن میکند:
«تا کی... با عصای دیگران راه روید؟ این سخنان که میگویید از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره، سخنان مردم آن زمان است که هر یک در عهد خود به مسند مردی نشسته بودند و معانی میگفتند و چون مردان این عهد شمایید اسرار و سخنان شما کو.»(۱۳)
وقتی بنا به گفتة مولای متقیان: «روزگاری خواهد آمد که اسلام را از حقیقت آن بردارند، همچون ظرفی که واژگونش کنند و آن را از آنچه در آن دارد تهی سازند» کسانی باید پیدا شوند که عهد گذشته را به یاد آورند و تجدید کنند. حضرت مولی الموحدین در تفسیر آیة ان فی ذلک لایات و ان کنا لمبتلین (مؤمنون، آیة ۳۰) دنیا را دار بلا و ابتلا و آزمایش خوانده است. ما همواره در معرض آزمایشیم و در موقعیت خاص قرار داریم و باید پاسخگوی عمل خود باشیم و این یکی از صورتهای تاریخی بودنِ وجود آدمی است. ما فارغ از زمان و تاریخ نیستیم و اینکه فرمود: الدهر یومان یوم لک و یوم علیک نیز بر همین معنا دلالت دارد. دهر نسبت به ما علی السوأ نیست و ما بیرون از آن قرار نداریم. زمانه یا با ما است و یا بر ما است. به عبارت دیگر، گاهی زمانه به ما رو میکند و گاهی پشت، و پیدا است که مردمان در ایامی که زمانه به آنان رو میکند، خشنود میشوند و در زمانة ادبار ناراضی و خشمگینند. آنها با خشنودی و سخط خود به تاریخ بستگی پیدا میکنند؛ چنان که وقتی کسی کاری میکند و دیگران به آن رضا میدهند، آنها همه مسئول آن کارند.
علاوه بر این مردمان را خشنودی و ناخشنودی به هم میپیوندد؛ چنان که ناقة ثمود را یک تن پی کرد، اما چون همه به آن رضا دادند، خداوند همة ایشان را عذاب کرد. در قرآن کریم نیز فاعل فعل جمع است و پشیمانی نیز به جمع نسبت داده شده است. مردمان با موافقت و مخالفت قلبی خود نشانه و مظهر وحدت میشوند و اگر اختلاف و تفرقه در میان آنان راه یابد، ضعف و فتور نیز در پی آن خواهد آمد. در پاسخ شخصی که گفت کاش برادرم در این جنگ با شما بود، فرمود: «اگر برادرت در ایمان با ما بود، در این صحنه نیز بیتردید با ما است». یکی دیگر از لوازم تاریخی بودن بشر همپیمانی و همبستگی است. در این همبستگی است که آدمی خود را مسئول مییابد و با آن سامان و نظم پدید میآید. این بستگی مایة وحدت و الفت مردمان است و اگر سست شود، وحدت به تفرقه و دوری مبدل میشود و رشتة کارها از هم میگسلد. اندرز امام۷ این است که در تفاوت احوال مردمان بیندیشیم و ببینیم چه چیز آنان را عزیز کرد و شر دشمنان را از سر آنان کوتاه گردانید و زمان بیگزندی آنان را طولانی کرد. به نظر آن بزرگ اینها فرع دوری نمودن از پراکندگی و روی آوردن به سازواری (الفت) و یکدیگر را بدان برانگیختن و سفارش کردن و پرهیز از کینتوزی و کاشتن تخم نفاق در سینه و دست از یاری یکدیگر کشیدن و کارهایی از این قبیل است که پشت نیرومندان را میشکند.(۱۴)
پس بستگی ایمانی و گذشت از نفسانیت فردی و غرور است که مایه بزرگی و عزت میشود؛ ولی این بدان معنا نیست که اهل ایمان در تاریخِ ظاهری، همواره بر مسند پیروزی نشسته باشند. ایمان و دلبستگی به حق تاوان سنگین دارد.
ایمان با تحمل درد و با گذشت و شجاعت اثبات میشود. ایمان حرف نیست، ادعا نیست، بلکه در آزمایش بزرگ متحقق میشود. مولا نیز که در سخنان خود به تجربههای تاریخ نظر داشته است، از عذابهایی یاد میکند که مؤمنان تحمل کردهاند. «... وقتی فرعونها مؤمنان را به بردگی میگیرند، اگر ایمان و صبر را نگاه دارند - که در حقیقت صبر و ایمان آنان را نگاه میدارد - خداوند گشایشی برایشان پدید میآورد و ارجمندشان میسازد. این عزت و ارجمندی تا زمانی میپاید که قوم یکدل و یک جهت باشد و دیدهها به یک سو دوخته و ارادهها در پی یک چیز تاخته باشد، اما چون میانشان جدایی و تفرقه افتد و سخنها و دلها پراکنده شود، خداوند لباس کرامت از تنشان بیرون میآورد.»
مولای ما تذکر میدهد که داستان و تاریخ این مردم باقی میماند و مایة عبرتِ عبرتآموزان میشود و باید چنین شود. نمونهای که آن حضرت ذکر میکند، سرگذشت فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسرائیل - علیهمالسلام - است که تا گرفتار پریشانی و تفرقه بودند، قیصرها و کسراها بر آنان حکومت میکردند:
«نه دعوتی [بگوششان میرسید] که به آن روی آورند و نه سایة الفتی [مییافتند] که رخت بدان جا افکنند.»(۱۵)
این نه فقط اشاره به وضعی است که اعراب قبل از بعثت پیامبر(ص) بدان دچار بودند، بلکه در آن بعثتِ همة پیامبران به وقت و تاریخ موکول شده است؛ یعنی زمانی که مردم دورانِ فترت را میگذرانند، در عین حال دلها مستعد وحدت و گوشها آمادة شنیدن پیام همبستگی و عزت شده باشد. اینان هم تا وقتی صاحب نعمتند که یاد خدا میکنند و شکر نعمت او به جا میآورند؛ چنان که میفرماید:
«هرگز هیچ قومی که نعمت و عیش راحت داشته آن را از دست نداده است، مگر این که به ورطة گناه درافتاده است؛ چرا که «خداوند نسبت به بندگانش ظلم روا نمیدارد». (انفال، آیة ۵۱) و اگر مردمان در هنگامی که نعمت بر سرشان نازل میشد و از نقمت رهایی مییافتند با صدق نیت و صفای قلب به خدای خود رو میکردند، خداوند نعمت را به ایشان باز میگرداند و فساد ایشان را به صلاح و سامان مبدل میکرد. اما اکنون نگرانم که مبادا در وضع فترت باشید. بیگمان وضع گذشتة شما در نظر من پسندیده نبود، اما اگر به وضع زمان بعثت بازگردید، مردم سعادتمندی هستید. من آنچه از دستم برآید میکوشم و دربارة گذشته چیزی که میگویم این است که خداوند گذشته را عفو میکند.»(۱۶)
آن حضرت در هنگام قبول خلافت نیز با تذکر این اصل که روشن شدن عبرتهای تاریخ و عبرت گرفتن از حوادث، تقوا میآفریند [تقوایی که آدمی را از گرفتاری در شبهات مصون میدارد] هشدار داده بود که آزمون روز بعثت پیامبر(ص) تجدید شده است. بازگشت روز بعثت نکته قابل تأملی است. در روز بعثت مردمان مشرک بودن و چون پیامبر (ص) دعوت خود را اظهار کرد، بسیاری با او به مخالفت و دشمنی برخاستند. اما روزی که علی - علیهالسلام - به خلافت رسید، قلمرو حکومت اسلام از مدیترانه و آفریقا تا قلب آسیا وسعت داشت. این بار کسانی به نام اسلام و مسلمانی در برابر حکومت علی - علیهالسلام - قرار گرفتند و این بدان جهت بود که مسلمانی مسلمانان دیگر شده بود. امام این معنا را میدانست، اما همه از عهدة فهم آن برنمیآمدند. امام به مردمی که بلای تفرقه و خودرأیی در جانشان افتاده بود، تذکر میداد که بسیاری از مردمان بعد از هجرت به بدویت و تعصب عربیت روی آوردند و بعد از این که همبستگی اسلامی پیدا کردند، باز گروه گروه شدند و دیگر به اسلام و به نام آن تعلقی ندارند و از ایمان جز رسوم و تشریفات چیزی نمیشناسند.(۱۷)
اسلامی که پیامبر آورد، ترکیبی اتحادی از روح و جسم بود. این اسلام در طی زمان تبدل پیدا کرد و روح آن دچار ضعف شد و جسم آن باقی ماند. با این تحول و تبدل پیدا است که حکومت عدل دشوار میشود. مولا۷ میدانست که زمان و قدرت از هم منفک نیست و از این که فرمود: اذا تغیر السلطان تغیر الزمان، مراد این نبود که وقتی حاکمی برود و حاکمی دیگر به جای آن بیاید، زمان هم دیگر میشود. در این جا مراد از سلطان، قدرت پراکنده و منتشری است که بر دل و جان مردم غالب میشود؛ چنانکه اگر این سلطان، دینِ توأم با روح باشد، زمان زمانِ دین و زبان زبانِ عدالت است و اگر دینِ ظاهر و بیروح و تشریفاتی و لفظی سلطنت کند، زمان با فرصتطلبان مدارا میکند و حتی در به روی آنان میگشاید. امام۷ میان مردم و حکومتی که دارند، مناسبت قائل است. مردم گاهی و در زمانی حکومت ظالم را بر حاکم عادل ترجیح میدهند و حکومت عدل را برنمیتابند؛ ولی حکومت ظالم مردم را به باطل میکشاند و مردمی که از باطل پیروی کنند، نعمت و آزادی را نیز از دست میدهند. مردم وقتی دست در حبلالمتین الهی میزنند، آرامش و قرار و وحدت پیدا میکنند و به نظام و ثبات و اقتدار میرسند. نکتة مهم این است که درک و فهم نیز به یک معنا تاریخی است؛ چنانکه فرمود: «شما امور را تجریه کردهاید و طعم تجربه را چشیدهاید و از گذشته پند آموختهاید و از تاریخ گذشته، مثلها برای شما گفتهاند و شما را به امر واضحی دعوت کردهاند که جز کران و کوران کسی نمیتواند آن همه را ناشنیده و نادیده انگارد و آن که خداوند در آزمایش و تجربه او را بهرهمند نسازد، از هیچ چیز بهرهمند نمیشود و چندان دچار کاستی و نقصان میشود که خوب و بد (معروف و منکر) را از هم بز نمیشناسد.»(۱۸)
رضا داوری اردکانی
پینوشتها
.۱ فرهنگ آفتاب، ص ۱۱۵۳ و نهجالبلاغه، ترجمة دکتر شهیدی، ص ۴۱۸.
.۲ نهجالبلاغه، ترجمة محسن فارسی، ص ۲۴.
.۳ فرهنگ آفتاب، ص ۱۱۴۷.
.۴ همان.
.۵ نهجالبلاغه، ترجمة شهیدی، خطبة ۵.
.۶ ابن هلال دمشقی، الغارات، ترجمة عبدالحمید آیتی، چاپ دوم، ص ۵۳.
.۷ فرهنگ آفتاب، ص ۱۱۵۳.
.۸ نهجالبلاغه، ترجمة شهیدی، ص ۱۷.
.۹ همان، ترجمة محسن فارسی، ص ۳۱۶.
.۱۰ نهجالبلاغه، ترجمة شهیدی، ص ۲۹۵ و ۲۹۶.
.۱۱ نهجالبلاغه، ترجمة شهیدی، ص ۵ و ۶.
.۱۲ همان.
.۱۳ افلاکی، مناقب العارفین، تصحیح یازیجی، فصل ۴، بند ۵۲.
.۱۴ ر.ک: نهجالبلاغه، ترجمة شهیدی، ص ۲۱۹.
.۱۵ نهجالبلاغه، ترجمة شهیدی، ص ۲۲.
.۱۶ ر.ک: فرهنگ آفتاب، ص ۱۱۶۶.
.۱۷ ر.ک: فرهنگ آفتاب، ص ۱۱۶۴.
.۱۸ همان، ص ۱۲۷۷.
.۱۹ نهجالبلاغه، ترجمة شهیدی، ص ۲۱۶.
.۲۰ همان، ص ۲۱۷.
.۲۱ همان، ص ۲۱۸.
.۲۲ توبه، آیة ۷۱.
.۲۳ نهجالبلاغه، ترجمة شهیدی، خطبة ۱۹۲، ص ۲۱۹.
.۲۴ همان، ص ۲۲۰.
.۲۵ همان، ص ۸۸.
.۲۶ همان، خطبة ۸۹، ص ۷۲.
.۲۷ همان، ص ۲۱۹.
.۲۸ نهجالبلاغه، ترجمة شهیدی، ص ۲۲۱.
.۲۹ همان.
.۳۰ همان، ص ۲۹۵.
.۳۱ ر.ک: فرهنگ آفتاب، ص ۱۲۹۸ و ۱۲۹۹.
.۳۲ نهجالبلاغه، ترجمة شهیدی، ص ۴۲۶.
.۳۳ نهجالبلاغه، ترجمة شهیدی، ص ۳۸۰.
.۳۴ همان، ص ۳۸۸.
.۳۵ همان، ص ۱۴۶.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران رهبر انقلاب شورای نگهبان مجلس مجلس شورای اسلامی صادق زیباکلام دولت مجلس دوازدهم انتخابات انتخابات مجلس انتخابات مجلس دوازدهم دولت سیزدهم
هواشناسی تهران شهرداری تهران قتل بارش باران حج تمتع سیل سلامت سازمان هواشناسی زلزله پلیس وزارت بهداشت
خودرو قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو سایپا بازار خودرو بانک مرکزی مسکن بورس گاز نمایشگاه نفت ایران خودرو
نمایشگاه کتاب نمایشگاه کتاب تهران کتاب تلویزیون سالار عقیلی تئاتر سینمای ایران نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران رضا عطاران دفاع مقدس سینما سریال
خورشید دانشگاه تهران کره زمین
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین حماس جنگ غزه روسیه آمریکا افغانستان سازمان ملل نوار غزه اوکراین
استقلال فوتبال مهدی طارمی پرسپولیس لیگ برتر فولاد خوزستان رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران بازی لیگ برتر ایران باشگاه پرسپولیس هوادار
هوش مصنوعی فناوری شفق قطبی ایرانسل نوآوری تبلیغات دبی ایلان ماسک ناسا اپل
ویتامین خواب کودک شیر رژیم غذایی کاهش وزن افسردگی تجهیزات پزشکی فشار خون درمان ناباروری