سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
خواب بهشت
- آخ، آه...
- چیه؟ چی شده، پسرجون مشكلی داری؟
- آخ سرم، سرم درد میكنه. نمیتونم سرمروبچرخونم.
- آروم باش، مال ضربهایه كه به سرتخورده،تو باید فعلا استراحت كنی.
- كدوم ضربه، من كجام... اصلا، اصلا شما كیهستین ؟
- اسم من (عمران)، تو هم فكر میكنم ایرانیهستی. دكترای تو بیمارستان میگفتن، مثل اینكهاسمت شهابست، من داشتم از سركارمبرمیگشتم خونه كه دیدم یه مشت از خدا بیخبرداشتن تورو میزدن. تو داد زدی، من نتونستمبیام جلوشونو بگیرم. اونا زیاد بودن، فقطخداخدا میكردم تو رو نكشن. دو،سهتا چاقوبهت زدن ولی خوشبختانه ضربهها كاری نبود.
ولی من، من فقط با(صنعا) قرار ملاقات داشتم،قرار بود ویزامو واسم جوركنه، قول داده بود بهازای چهار هزار دلار، واسم ویزای كانادا بگیره،میگفت دوست و آشنا زیاد داره.
- (صنعا)؟! ولی من اون طرفا زنی ندیدم،اونا چهار تا مرد بودن یادت نیست.
- ولی من (صنعا)رو دیدم، بهش پول دادم.خدا میدونه كه بهخاطر اون پول ۱۸ ماهه كهزحمت میكشم. چقدر روزا جلوی مردم دولاراست شدم. شبا توی رستوران عرق ریختم وظرف شستم، تا این پولو جمع كردم. حالاچطوری برم كانادا؟
- نمیدونم پسرم. ولی تا حالا امثال تو كه گولاینجور آدما رو خوردن زیاد دیدم.
- ساعت چنده آقا؟
- ساعت ۱۱ صبحه. چطور؟
- امروز چند شنبهست؟
- سه شنبه،پسرجون. بیستم سپتامبر...
- من باید برم.
- كجا، با اینحال نزار كجا میخوای بری؟
- آخ، آه، سرم، سرم گیج میره.
- بگیر بخواب پسرجون.
- من باید حتما برم اداره پلیس، باید (صنعا)رو پیدا كنم، باید هرجوری شده یا پولم یا ویزاموازش بگیرم.
- خیلی خوب.فعلا باید حالت بهتر بشه.
- آخه بلیت باید بگیرم، من یه جا تویهواپیمای بیست و دوم سپتامبر به تورنتو رزروكردم. اگه (صنعا) رو پیدا نكنم، جام از دستمیره.
- توخیال كردی به این راحتی میتونی اونكلاهبردار رو پیدا كنی.
- ولی اون یهدختر ۲۱ سالست.حتی، حتی بهمن ابراز علاقه میكرد. میگفت اگه كارم درستبشه، آرزومه كه با تو بیام كانادا، میگفت فقطدلواپس مادر مریضم هستم.
- پسرجون هنوز متوجه نشدی، اون فقط تو رورنگ كرده، از این زنا و دخترای جوون كه باباندای جورواجور همكاری میكنن توی (تركیه)زیاده. تازه اگه ازشون شكایتم بكنی، چونمیخواستی ویزای غیرقانونی بگیری، یه جوراییپای خودتم گیره. هیچ میدونی؟
- ولی قرار بود اون قانونی واسم ویزا بگیره.
- پس واسه چی آنقدر ازت پول گرفته، واسهگرفتن ویزای قانونی باید خودت از سفارتخونهوقت میگرفتی و واسه مصاحبه میرفتی.
- نمیدونم، (صنعا) گفت آشنا داره و میتونهزودتر كارمو راه بندازه.
- پسرجون این دختره، یا چه میدونم زنه،فقط سرت رو كلاه گذاشته، همین...
فعلا باید استراحت كنی تا حالت خوب بشه.
- شما چرا به من كمك كردین؟
- خب شاید به این خاطر كه منم ممنونم، مثلتو و دیگه این كه پسر خودم (فاروق) مثل تو دارهتوی یه مملكت غریب زندگی میكنه.
- اون كجاست ؟
- آمریكا، الان چهارماهه...
- اونجا درس میخونه؟
- نمیدونم چه غلطی میكنه، فقط میدونم كههر كاری كردم راضیش كنم، آخر عمری بمونهپیشم و عصای دستم بشه، كمكم مغازه رو اداره كنهراضی نشد. میگفت از سبزیفروشی خوشمنمییاد. میگفت تو یه عمره كه این كار رومیكنی. ولی هنوز حتی مغازه هم مال خودتنیست، من سالها روی چرخ، سبزی و میوهمیچیدم و توی خیابونا و كوچهها میچرخوندمو میفروختم. حالا دو، سه ساله كه یه مغازه تویمحله (آكسرای) اجاره كردم و سبزیمیفروشم.چی بگم جوونای حالا همه چیز رو باهم میخوان. میگفت این طوری هیچینمیشم. نمیدونم حالا از وقتی رفته آمریكاتونسته واسه خودش چیزی بشه، میگه دارم كارمیكنم تا مثل آقاها مستقل زندگی كنم.
- شما خیلی به من محبت كردین. من...
- حرفش رو هم نزن پسرجون، پاشو پاشو،نمیدونم تا چه اندازه غذاهای مارو میپسندی،ولی خانمم دستپخت خیلی عالی داره. خداروشكر آنقدری داریم كه خوب بخوریم، آخهمیدونی ما خونوادگی به خوردنمون واقعااهمیت میدیم. نمیدونم، پسرم اونجا چیمیخوره؟ تنها نگرانیم همینه. امیدوارم (كاپكدولماسی) رو دوست داشته باشی. (كاپكدولماسی) یا دولمه كدو نوعی سالاد با لوبیا وتخممرغ و پیاز است از غذاهای لذیذتركهاست. از روزی كه پا به این دیار گذاشتهمدر رستوران و بعد هم به عنوان نگهبان تو هتل(بیوك شامل) مشغول به كار شدم. امكان خوردندو وعده غذای گرم برام فراهم نبود. البتهبهخاطر این كه پول كمتری بپردازم كمتر ازاشتهام غذا میخوردم. اما بودن كارگرانی كهبهخاطر نپرداختن همان چند لیر ناقابل ازپسمانده مهمانان كه پس از جمع كردن و تمیزكردن میز به آشپزخانه برمیگشت، میخوردند.اما من به شدت از این كار پرهیز كردم. حاضربودم گرسنگی بكشم وپسماندهخور مردمنباشم.گاهی اوقات آدم به خاطر رسیدن بههدفش ناچاراست چیزهایی را تحمل كند كه درشرایط عادی حتی تصور نیز برایش غیرقابل باوراست.
راستش این است كه وضع زندگیمان اصلاخوب نبود. من لیسانس كشاورزی گرایشدامپروری داشتم، اما نه در ادارهها برایم كاریپیدا میشد و نه توان مالی خانواده و امكاناتروستایمان طوری بود كه بتوانم نزد خانوادهامبمانم. ما در یكی از روستاهای اطراف (خوی)زندگی میكردیم. وقتی بچهتر بودم، دلممیخواست كشاورزی بخوانم تا بتوانم محصولبهتر و بیشتری از زمینهای دهمان كشت كنم. ولیآرزوهای كودكی مثل خوابی شیرین با گذشتزمان به پایان میرسد و واقعیات تلخ جای آن رامیگیرد.۱۷ ساله بودم كه بهخاطر بیماری مادرمكه سرطان پیشرفته معده بود، مجبور شدیمزمینهایمان را بفروشیم و خرج درمان او كنیم.مادر با دوبار عمل جراحی و چندین جلسه شیمیدرمانی در تبریز و تهران بهبود یافت، ولی دیگرچیزی نداشتیم تا با آن زندگی و اموراتمان رابگذرانیم. زندگی در ده، فقط با داشتن زمین و كاربر روی آن ممكن است. بههمین خاطر خانوادهشش نفریمان به ارومیه و مدتی بعد به تهرانمهاجرت كرد و پدرم برای گذران زندگی اول بهدستفروشی، بعد هم به مسافركشی با پیكانقراضهای كه قسطی خریده بود، پرداخت.زندگی به سختی میگذشت تا این كه خواهربزرگم شوهر كرد و (مصطفی) برادر اولم هممدتی را بیكار گذرانده بود، توانست در یكی ازكارخانجات نوشابهسازی بهعنوان كارگر فنیمشغول شود، او مكانیك ماهری بود و توی ده تنهاتعمیركار موفق ماشین آلات كشاورزی بهحسابمیآمد. اینطوری فقط من و (میترا) خواهركوچكترم در خانه بودیم. (میترا) آن موقع كلاساول راهنمایی بود و من سال سوم دبیرستان...درسم خوب بود و خانوادهام آرزو داشتند، منبهجای كشاورزی دنبال پزشكی بروم، اما بالاخرههم موفق شدم در رشته مهندسی كشاورزی دردانشگاه (رشت) پذیرفته شوم. سالهایدانشجویی، سالهای بهتری بود. چون همزمان باتحصیل توانستم با معرفی یكی از اساتید در یكی ازمزارع اطراف لاهیجان مشغول به كار شوم، تا باآن امورات كم زندگی را میگذراندم. چهار سالتحصیل را به خوبی با نمرات عالی پشت سرگذاشتم و باعلاقه و آرزوهای زیادی خود را برایكنكور فوق لیسانس آماده میكردم كه مادرم بر اثرعارضه قلبی درگذشت. میترا خواهر كوچكم باپسر یكی از اقوام دورمان نامزد كرده بود، وقتیبعد از مدتها به خانه برگشتم، دیدم جای خالیمادر برایم تحملپذیر نیست. فهمیدم همه زندگیخودشان را میكنند، حتی مصطفی كه حالامیخواهد بعد از پایان چهلم مادر، دستدخترعمهمان را كه دو سال است در عقد اوستبگیرد و به خانه بیاورد. میترا هم بزودی باید چهبخواهد و چه نخواهد سر زندگیش برود و خانه رابرای ورود زن برادر خالی كند.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور شهدای خدمت ابراهیم رئیسی سقوط بالگرد رئیسی رئیسی سیدابراهیم رئیسی ایران شهادت بالگرد حسین امیرعبداللهیان تبریز
تهران هواشناسی کنکور امتحانات نهایی شهرداری تهران بارش باران هلال احمر سانحه بالگرد رئیسی پلیس مشهد سیل قوه قضاییه
قیمت دلار قیمت خودرو بورس قیمت طلا خودرو بازار خودرو یارانه دلار یارانه نقدی حقوق بازنشستگان بازنشستگان سایپا
سینمای ایران تلویزیون سینما لیلا حاتمی جشنواره کن سریال آیت الله سید ابراهیم رئیسی هنرمندان شعر رسانه ملی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی قرآن کریم
کنکور ۱۴۰۳ تجهیزات پزشکی دانش بنیان باتری تلسکوپ فضایی هابل
رژیم صهیونیستی روسیه غزه ترکیه اسرائیل آمریکا امیرعبداللهیان فلسطین جنگ غزه چین ولادیمیر پوتین اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال رئال مادرید لیگ برتر والیبال لیگ برتر ایران باشگاه پرسپولیس لیگ برتر انگلیس فدراسیون فوتبال بازی باشگاه استقلال
هوش مصنوعی مایکروسافت اپل گوگل سامسونگ ناسا تبلیغات موبایل فناوری
سرطان نوشیدن آب سلامت قهوه مغز رژیم غذایی طول عمر آلزایمر کاهش وزن مغز انسان افسردگی