چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
دوئل معرفت شناسی انتقادی و اثبات گرایی
معرفت شناسی انتقادی، بر چند ویژگی سلبی و ایجابی مجهز است. از یک سو دیدگاه های رقیب را به نقد کشیده، خصلت هایی از آن ها را طرد می کند و از سوی دیگر، از طریق بازسازی دیدگاه های دیگر، خصلت هایی از آن دیدگاه ها را با ترکیبی تازه درون رویکرد جدید، جذب می نماید. هدف اصلی رویکرد انتقادی افزودن بر رهایی انسان ها در تاریخ و کاستن از سلطه های تاریخی - اجتماعی است. تمامی بحث های معرفت شناختی، تاریخی و جامعه شناختی با دغدغه رهایی معنی پیدا می کند.
معرفت شناسی انتقادی با نگاهی انتقادی به تاریخ اندیشه های معرفت شناختی مدرنیته معنی پیدا می کند. این اندیشه ها هر کدام بعد از دکارت ۱۶۵۰( -۱۵۹۶ ) به گونه ای نسبت میان علم و فلسفه را توضیح می دهند.
داستان عصر مدرن چنین آغاز می شود که پیشرفت بی حد دانش و تکنولوژی، همزمان با پیشرفت سیاسی و اخلاقی، بر تفکر غرب سلطه یافت و امیدهای زیادی را در مقایسه با وضعیت تاریک گذشته برانگیخت. اما آگاهی عظیم از مدرنیته در قرن نوزده تردیدهایی در امید اولیه مبنی بر ارتباط پیشرفت فنی با آزادی، عدالت، شادی و خود فهمی بر انگیخت: فردرید نیچه ۱۹۰۰( -۱۸۴۴ ) با طرح نیهلسم و بدبینی فرهنگی در تفکر معاصر، شیوع تجدد ستیزی به اشکال مختلف را نشان داد و با تکمیل پروژه مدرنیته در بعد عقلانی سازی مخالفت کرد. رویکرد انتقادی در صدد است ضمن نقد توهمات روشنگری با ادله مناسب از کلیت آن دفاع کند. در عصر مدرن دوری جستن از جزم گرایی و خرافه پرستی حاکم بر ما قبل عصر مدرن با پاره پاره گی، گسست و از دست دادن معنی مقارن شد. فا صله انتقادی از سنت به تدریج به بی هنجاری و از خودبیگانگی، هویت های ناپایدار و ناامنی های وجودی منجر شد. به این ترتیب پیشرفت فنی به هیچ وجه به نعمتی خالص و بی دردسر تبدیل نگشت. در این عصر، عقلانی سازی اداری به سمت پایان آزادی و پایان خود تعیینی سوگیری کرد.
در چنین وضعیتی از دست دادن منابع فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، (سیاست در معنای ارسطویی که با اخلاق و به زیستی اخلاقی گره می خورد و ارتباطی با عقلانیت استراتژیک مسلط بر آن حوزه در عصر جدید انسان غربی و شرقی ندارد) احساس فراگیر گشت. حل این بحران، تحلیلی دقیق از مدرنیته را می طلبید که بر پایه آن نه خود را عجولانه و نسنجیده از دستاوردهای مدرنیته محروم ساخت و نه با اغماض آگاهانه خود را در چاه آن انداخت. رویکرد انتقادی هابرماس، عقل گرای منتقد عقل گرایی مدرن، چنین نقشی را به عهده گرفته است.
● اهمیت رویکرد:
۱) وجهی از اصالت گرایی معرفت شناختی در مقابل نسبی گرایی در آن به چشم می خورد. بر این اساس، هر گسستی از گذشته تاریک، لزوم بازیابی گذشته روشن را مورد تاکید قرار می دهد. به نظر می رسد که در ایران امروز خروج از وضعیت بحرانی در گرو گسست و پیوند با گذشته هم در سطح معرفت شناختی و هم در سطح جامعه شناختی است.
۲) روشن بودن مبدا یک دوره تاریخی به معنای تداوم آن در هر شرایطی نیست. هر دوره ای ممکن است در اثر خارج شدن از خط تعادل با وجهی از بحران روبرو گردد. بر این اساس لزوم روی آوردن به دیدگاهی انتقادی برای پویا و پایا کردن وضعیت جدید امری ضروری به نظر می رسد . به نظر می رسد که مهم ترین نیاز امروز جمهوری اسلامی تکوین و گسترش رویکرد خود انتقادی است.
نقطه روشن عصر جدید غرب با تسلط تفکر فلسفی سوژه محور دکارت آغاز شد. فلسفه او بر پایه متفکر تنها من فکر می کنم، پس من هستم که فارغ از شرایط درونی و شرایط بیرونی تاریخی - اجتماعی، فرد به تفکر بر می خیزد و یک من در خلا را به اثبات می رساند، به مثابه چارچوب مناسب و غیر قابل اجتناب برای تامل بنیادی درباره دانش و اخلاق قرار داشت. اصالت من گرایی روش شناختی حاصل از آن، بر رهیافت کانت عقل گرا ۱۸۰۴( -۱۷۲۴ ) در پایان قرن هجده اثر گذاشت (همان طور که طی دویست سال قبل از کانت بر تجربه گرایان و عقل گرایان به دو شیوه متفاوت اثر گذاشته بود). این رهیافت تک ساحتی راه های مشخص را برای طرح مسائل اساسی تفکر و کنش مقدر کرد: قرار گرفتن سوژه در مقابل ابژه، خرد در مقابل احساس و تمایل، ذهن در مقابل بدن، خود در مقابل دیگری و غیره. به این ترتیب، سوژه، خرد، ذهن یا خود، از غیر (درونی یا بیرونی) هیچ اثری نمی پذیرفت.
پارادایم دکارتی و سوژه گرایی مرتبط با آن، در قرن نوزدهم به چالش کشیده شد. یعنی این که مانند دکارت بیاییم ابتدا به ساکن و فارغ از شرایط جهان بودگی و تعینات اجتماعی و تاریخی، به معرفت دست یابیم، مورد تردید قرار گرفت.
در تفکر دکارت ذهن آن اندازه مستقل فرض شده بود که حتا از مقتضیات جسمانی هم فارغ شده بود. هگل ۱۸۳۱( -۱۷۷۰ ) در ابتدای قرن نوزدهم خصلت ذاتا اجتماعی و تاریخی ساختارهای آگاهی را مورد تاکید قرار داد. مارکس ۸۳( -۱۸۱۸ ) بعد از او مدعی شد که ذهن زمینه طبیعت نیست بلکه طبیعت زمینه ذهن است. به این ترتیب، آگاهی بشری ضرورتا تجسم یافته و عملی تلقی شد. داروین ۱۸۸۲( -۱۸۰۹ ) گونه بشر را مانند گونه های طبیعی دیگر در نظر گرفت و به این ترتیب هوش را با مسئله بقای نفس پیوند زد و توصیفی کارکردی از خرد ارائه کرد. بر این اساس، همه پدیده های طبیعی دنبال حفظ خود هستند، بدون این که ذهن مستقلی داشته باشند، انسان نیز به مثابه یکی از پدیده های طبیعی چنین چیزی را دنبال می کند. نتیجه این است که انسان هم ذهن مستقلی از پیش ندارد. فردرید نیچه و فروید ۱۳۹۳( -۱۸۵۸ ) عدم آگاهی را در قلب آگاهی مورد شناسایی قرار دادند. آن ها نقش قلمرو پیش پندار و ناپنداری را در قلمرو پندار وارد کردند. تاریخ گرایی نیز تفاوت گونه های تفکر و اصول کنش فرهنگی وتاریخی را با جزییات بیشتر بر ملا کرد. نتیجه همه این جریانات فکری در قرن نوزدهم، فروکاهی استقلال روح دکارتی - کانتی و در نتیجه تضعیف فلسفه بود.
با این حال، دوباره در قرن بیستم مدل دکارتی به اشکال مختلف احیا شد. پدیدار شناسی دکارتی هوسرل و تجربه گرایی منطقی را می توان در این راستا تفسیر کرد. اما در این اواخر (نیمه دوم قرن بیستم) مدل احیا شده به طور جدی بار دیگر مورد نقد قرار گرفت و دوره جدیدی در تاریخ معرفت شناسی مدرن شکل گرفت که مک کارتی (از شارحان مهم افکار و اندیشه های فلسفی - اجتماعی هابرماس) از آن به عصر ما بعد هایدگری و ما بعد ویتگنشتاینی نام می برد. در فضای جدید دوباره روح فرو کاسته است. ذهنیت از صافی عینیت می گذرد. به نحوی که دیگری به قلب خود انتقال می یابد. زوال ذهنیت صرفا یک امر درون فلسفی نیست؛ بلکه یادآوری این نکته هم هست که دیگر فلاسفه مبلغان بزرگ فرهنگ نیستند و همین محور نظری جریان تفکر ضد مدرنیستی را تشکیل می دهد.به طورمثال ریچارد رورتی، فیلسوف معاصر آمریکایی، دیگر با تفکر پیشین نمی تواند گفتمان های دایما متزلزل را توجیه کند.
پاسخ رویکرد انتقادی هابرماسی بر افول آگاهی و سوژه از اولین نوشته مهم او دانش و علایق انسانی شروع می شود و در کتاب دو جلدی نظریه کنش ارتباطی به اوج خود می رسد. تلاش نظریه انتقادی، از یک طرف صرف احیای سوژه در فرایند شناخت و از طرف دیگر، توجه به عوامل تاثیر گذار بر فرایند آن از درون و بیرون است. بر این اساس سوژه به صورتی منفعل و فعال با پیرامون خود در ارتباط قرار می گیرد. دغدغه این است که دانش معتبر چگونه ممکن است. پاسخ این است که باید به شیوه دادرسی قضایی، تمامی مباحث فلسفی عصر حاضر را بازسازی کرد. بازسازی سوژه محور این است که خرد باید به طبیعت نزدیک شود تا از آن بیاموزد؛ امانه در شخصیت شاگردی که آن چه را استادش دوست دارد می پذیرد، بلکه در مقام یک قاضی انتصابی که گواهان را وا می دارد به سوالاتی که خود او مطرح می کند پاسخ دهند.
معرفت شناسی انتقادی، کانون انتقادهایش بر معرفت شناسی نوین، مسلط بر تمامی رشته های دانش طبیعی و انسانی، نسبت میان علم و فلسفه است. اثبات گرایی خرد انسان ها را مثله کرده است و آن را تماما در عرصه نظریه و عمل علمی فرو برده است. هر چند دانش تجربی یکی از شاخصه های معتبر برای تحصیل معرفت است و در مقابل مابعد الطبیعه جزمی و دیدگاه های رمانتیک جدید قابل دفاع است.
اثبات گرایی از طریق سلطه انحصاری که بدست آورده، اجازه نمی دهد که دانش تجربی را به عنوان شکلی از دانش ممکن درک کنیم. علم گرایی به ما می گوید دانش و علم را یکسان تلقی کنیم و همین امر موجب زندانی شدن خرد در محبس سردابه های علم جدید شده است.
فرض های اولیه اثبات گرایی بر معرفت شناسی عینیت گرا مبتنی شده است. عینی گرایان در تحلیل خود از معرفت به خصوصیات اجزا یا بخش هایی از معرفت که افراد، مستقل از طرز فکر، عقاید و یا سایر حالات ذهنیشان با آن مواجه می شوند، اولویت می بخشند. به بیانی مسامحه آمیز، معرفت به منزله چیزی خارج از اذهان یا مغز افراد، و نه داخل آن ها، تلقی می شود در تقابل با اثبات گرایی، معرفت شناسی انتقادی از سه خصلت اساسی برخوردار است:
۱) دانش هم بر حسب اعیان تجربه و هم بر حسب مقوله های پیشین و مفهوم هایی که ذهن شناسا در هر عملی فکری و ادارکی به همراه می آورد، تعریف می شود (تاثیر از کانت که در معرفت شناسی روی مفهوم های پیشین تاکید کرده است).
۲) ذهن شناسا، هم اجتماعی و هم پویا است. این عنصر به دیدگاه مارکس و هگل نزدیک و از دیدگاه کانت و سنت فلسفی کلاسیک که از این جهت ثابت نگر هستند، دور می شود. به نظر هابرماس تجربه تاریخی ما مشروط کننده است و واسطه دانش های تاریخی است. هیچ شناسنده بدون فرهنگ وجود ندارد و دانش تماما با واسطه تجربه اجتماعی حاصل می آید. فرایندهای شناختن و درک کردن بر مبنای الگوهای مشترک ما در کاربرد معمولی زبان در تعامل ارتباطی روزمره استوار است و نه صرفا بر مفهوم های فلسفی یک خود تعالی گر.
۳) تامل معتبر است. قدرت خرد ریشه در تامل دارد. هر نظریه درباره علم با این مسئله سر و کار دارد که ما چگونه دانش لازم را بر اصلاح دانشی که اکنون مورد تردید است، پیدا می کنیم. تامل بر خلاف ادعای اثبات گرایان امری واهی نیست. مشکل اثبات گرایان در این است که راه علاج دانش ناقص را این می دانند که ما طبیعت خارجی را دقیق تر بفهمیم؛ در حالی که هابرماس معتقد است که ما در فکر و در کنش هم زمان دنیا را خلق و کشف می کنیم و دانش در جریان این رابطه مولد بین ذهن و جهان متبلور می شود.
گلناز مقدم فر
منابع
۱ - دموکراسی یا حقیقت، علی میر سپاسی.
۲ - باز خوانی هابر ماس، حسین علی نوذری.
۳ - بحران مشروعیت، یورگن هابر ماس.
۴ - فرهنگ و سیاست، برتران بدیع، ترجمه: نقیب زاده.
۵ - کنش ارتباطی بدیل خشونت، یورگن هابر ماس، ترجمه: ابراهیم سلطانی.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست