دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

جهان زیست در ایران باستان


جهان زیست در ایران باستان

نگاهی بر سلسله مراتب اجتماعی مبتنی بر استبداد

سلسله مراتبی یک سویه مبتنی بر استبداد، عامل فرهنگی - مذهبی دورمانده از عقلانیت ارتباطی موثر بوده است. اختلاف شدید طبقاتی آشکارا نخبگان را در ایران دوره ساسانی از طبقه متوسط و آن ها را از توده مردم که بیش از نود درصد جمعیت را تشکیل می داده اند، جدا کرده بود. در جامعه طبیعت گونه ساسانی خون خاندان های بزرگ با خون خاندان های پست نباید درهم می آمیخت و اموال غیر منقول همواره در خاندان های کهن باقی می ماند. نام خانواده های بزرگ و شجره نسب آن ها در دفاتر مخصوص ثبت می شد. این رتبه بندی مورد حمایت دین زرتشت قرار داشت و هر کسی از آن خارج می شد از ارث محروم و از حق مالکیت بی نصیب می شد. این سلسله مراتب با محوریت شاه در جریان بود و تنها او می توانست صعود و سقوط در هرم اجتماعی یک سویه را عملی کند. شاه به میل خود و بدون مشورت با هیچ کس، اشخاص را به مقامات مختلف می گماشت.

بنابراین اراده شاه (که به تعبیر هگل علامت آزاد بودن یک تن در جامعه شرقی هست) تنها اراده ای بود که می توانست در سلسله مراتب طبیعت گون جامعه (نه به صورت کلی که اصل سلسله مراتبی تغییر کند) دستکاری کند. حفظ این سلسله مراتب از طریق دین ارتباطی ناشده این گونه بود که روحانیان به مثابه ممتازترین قشر جامعه در راس طبقات ممتاز قرار داشتند. هر فردی زگهواره تا گور تحت نظارت یک سویه روحانیان قرار داشت و آنان به وسیله عموم مردم تقدیس می شدند. اراده مردم وابسته به اراده مغان بود. آنان از طرف دولت قاضیان جامعه، صاحبان املاک و ضیاع و عقار و ثروت بودند. ترکیب دو رکن مهم روحانیت و حکومت در تشکیلات ساسانی، مقام ممتاز جامعه روحانی را به همه حیث تثبت کرده و دولت بر سرکار را وامدار آنان ساخته بود. روحانیت از قدر اول و امتیازات فراوان برخوردار بودند.

به این ترتیب، زیست جهانی در متن جامعه شکل می گرفت که از تعامل آگاهانه و پسین دو سویه و مبتنی بر اجماع و توافق دایما محروم بود. اردشیر بابکان معتقد بود که “برای نفس شاه و رئیس و دانشور فرزانه چیزی زیان آورتر از معاشرت با مردم پست و آمیزش اشخاص فرومایه نیست”. در چنین وضعی زیست جهان طبیعی غریزی مردمان در محاق ناخودآگاه، هیچ گونه فرصتی برای افزودن بربخش خود آگاهش نداشت. دوره زندگی اجتماعی غریزی ایران قبل از اسلام برای حفظ وضع طبقات مختلف، ازدواج بین اقوام نزدیک در میان ایرانیان پسندیده بود. این وضع کم و بیش بعد از اسلام نیز ادامه یافت و گفتند که عقد پسرعمو و دخترعمو در آسمان بسته شده است. جامعه ایرانی از یک طرف اصول سازمانیش مالکیت و خون بود و از سوی دیگر، هر دو در بهترین وجه در اختیار سلطان قرار داشت و در نتیجه جامعه در دولت و بلکه شخص شاه ادغام شده بود.

کریستین سن گفته است که هر کس به حضور شاه بار می یافت ناگزیر بود به خاک بیفتد و در همان حال باقی بماند تا از طرف او اجازه برخاستنش داده شود. شاه فقط در مواقع استثنایی مانند روزهای نوروز و جشن برای مدتی بسیار کوتاه در انظار ظاهر می شد وگرنه قدر و قربش آن چنان والا بود که چشم های پست مردم یارای دیدن آن را نداشت. در همین فرصت کوتاه نیز طبقات ممتاز و نظامیان او را احاطه کرده و مواظبت می کردند و هیچ کس اجازه سخن گفتن نداشت. “در مجالس جشن و ضیافت دو غلام هوشیار موظف بودند گفته های شاه را هنگام مستی یادداشت کنند و در موقع مناسب فرامین او را بار دیگر بخوانند تا اگر دستوری به غلط صادر شده اجرا نشود”. اما نکته اساسی این است که این همه در سایه همکاری کامل دین با دولت ممکن می شد. به زعم ایرانیان بدون تصدیق مغان هیچ امری وجهه شرعی نداشت و دولت نیز آنان را حاکم بر جان و مال و عرض مردم کرده بود. سران دین و دولت در استثمار اکثریت توافق و هم آهنگی کامل داشتند. توجیهات خام دینی به صورت یک سویه، حاکی از آن چنان مرحله تاریخی بود که هنوز دین به مرحله زبانی شدن در نیامده بود و بجای دریافت انسانی از آن، بر انسان اجتماعی وارد می شد.

در جامعه و تاریخ ایران قبل از اسلام تا اندازه زیادی زندگی اجتماعی درون مجموعه ای از خرافات در جریان بود. ستایش آفتاب، نیایش ماه و آب، ادعیه مخصوص اجباری برای خور و خواب و شهوت تقدیس فلزات، اجرای مراسمی در حق آتش، اجرای تشریفات دردسر ساز در امور بی مقدار از آن جمله است. خرافات معطوف به عرصه سیاست در قالب فره ایزدی جلوه می کرد. آموزه های دینی هم با خرافات مختلط می گشت و آیین مزدیسنا آیینی خرافاتی بود. به این ترتیب در نظام اجتماعی ایران مردم اسیر چنین مقرراتی بودند و این گونه بود که مانی هیچ راهی عملی برای پایان دادن به ستمگری اشراف نشان نداد و توصیه هایش به اعراض از مادیات و امور دنیوی و تحمل محرومیت ها در عمل به عدم رشد عقلانیت ارتباطی مردم و استضعاف مطلق آن ها منتهی شد. ایرانیان قبل از اسلام هیچ گاه نتوانستند خارج از دایره خیر و شر مطرح در دین زردشت به تامل بنشینند و این وضع تا اندازه ای بعد از اسلام نیز ماندگار شد.

در نظام اجتماعی ایران دانش نیز در پای هیمنه سلطانی و سلطنت قربانی شده بود. از طرفی اکثریت مردم در بی سوادی مطلق به سر می بردند و از سوی دیگر دانش در انحصار مغان در توجیه پادشاهان صرف می شد. در جهان زیست ایرانی تجلیات سلطنت می توانست جای خالی دانش را پر کند. “ایرانیان از آغاز تا پایان سلطنت و عظمت شان، ابدا التفاتی به تحصیلات علمی نداشتند و تصور می کردند که برای ثبوت اقتدار معنوی خود، همانا نشان دادن کاخ شوش و قصرهای تخت جمشید و دستگاه عظیم سلطنت و جهان داری آن ها کافی خواهد بود”. گوستاولوبون هم گفته است: “اهمیت ایرانیان در تاریخ سیاست دنیا خیلی بزرگ بوده است ولی بر عکس در تاریخ تمدن خیلی خرد بوده است. نتیجه ادغام فرهنگ (در قالب مذهب، سنت و دانش) در سیاست این شد که عقلانیت راهبردی و ارتباطی ایرانیان هر دو عقیم بماند. راوندی به درستی اشاره می کند که:

“در ایران باستان جامعه ایرانی در زمینه های فکری رشد و تکامل شایانی نکرد. علاوه بر این استبداد مطلق سلاطین و همکاری دین و دولت در تمدید عقاید و افکار، به جمود فکری مردم کمک کرد. حقوق و آزادی های دموکراتیک و امکان بحث و گفتگو در زمینه های مختلف فلسفی، مذهبی و اجتماعی بدانسان که در یونان و هندوستان و چین وجود داشت در هیچ یک از ادوار تاریخ باستانی، در ایران سابقه ندارد.

مهرداد بهار نشان می دهد که چگونه اساطیردر جامعه ایران قبل از اسلام بر محوریت فرمانروا در جریان بوده است. او برای ادغام جادوگری، طبابت و فرمانروایی در اساطیر ایران فریدون را نمونه بارز می داند. فریدون فرمانروای پزشکی است که جادو نیز می کند. به نظر او تمرکز جادوگری و فرمانروایی به قبیله نزد یک تن (که از خصوصیت جوامع بدوی است) در اساطیر پهلوانی ایران، اغلب به صورت تکامل یافته تر خود (شاه - موبد - طبیب) جلوه می کند که نمونه های مختلف آن را می توان در جمشید، فریدون و کیخسرو و دیگران در شاهنامه دید. به لحاظ سیاسی فره آن نیروی جادویی آسمانی است که به کاهن فرمانروا تعلق داشته است و کاهن - فرمانروا چون بعدا به صورت شاه - موبد در اساطیر ایران ظاهر می شود، این نیروی جادویی را نیز با خود به همراه می آورد و به یاری آن بر جسم و جان مردم خویش فرمان میراند.

غرض از بسط وضعیت فرهنگی حاکم بر ایران قبل از اسلام در سه بعد ساختاری (مذهب - دانش و سنت) و نیز توجه به جهان زیست ایرانیان، تاکید بر این نکته بود که عامل ماندگاری نظام سلطانی در ایران نه صرفا ساختارهای بیرونی که از طریق جهان زیست طبیعت گون و تقویت شدن هر کدام در سایه دیگری است.

وضعیتی که برای دوران قبل از اسلام تصویر کردیم،کلیت آن بعد از اسلام نیز با همه تغییراتی که در عرصه فرهنگ مذهبی به وجود آمد، باقی ماند. تاسال های نخست سده بیستم میلادی، دلایل فرهنگی مقنعی برای به هم خوردن سنت های محافظه کارانه جوامع باستانی و جابه جایی آن ها به وسیله شئون و رسوم دیگر وجود نداشت. پیامدهای تلخ و مداوم سیاسی - نظامی و جابه جایی قطب ها و کانون های قدرت نیز به هیچ وجه نتوانست اساس نظامات موجود را بر هم زند و یا حتی متزلزل گرداند. زندگی ملی ایرانیان بعد از اسلام با گذشته تاریخی آنان تفاوت چندانی نداشت.

نظام سلطانی حاکم بر ایران بعد از اسلام از ابعاد مختلف قابل توجه است. به لحاظ حقوقی نظام حقوقی پا بر جایی شکل نگرفت و سازمان های قضایی خلق الساعه حکومت ها، نتوانستند مجموعه مقررات معتبر و ثابتی را تدوین کنند. نهادهای پاسدار آن نیز به وجود نیامد و روابط مختلف فرد با فرد، فرد با گروه، گروه با گروه و همه آنان با دولت و حاکمیت و بالعکس، از شکل تثبیت شده و سازمان یافته ای برخوردار نشد.

با محور شدن “قدرت سیاسی” که خود بر “قائمه شمشیر” استوار بود، ارزش های بلند مرتبه اجتماعی، که حاصل صدها و بلکه هزار ها تجربه عملی تلقی می شد، به سستی گرایید و بی اعتبار شد. هر عیب که هر سلطان می پسندید هنر بود و هر روزی که می خواست، شب جلوه کند برهانی درخور تلقی می شد.

جامعه در عمل به دو گروه حاکم و محکوم تقسیم می شد که بیش از۹۰ تا۹۵ درصد رامحکومان تشکیل می دادند. آنان کسانی بودند که از روحیه حاکمیت تهی بوده و بدین لحاظ از هر گونه شرافت، اعتبار و شانی نیز خالی بودند و بدین جهت از آنان به “عوام الناس”، “رعیت”، “نوکر” و “عوام” یاد می شد. اکثر آنان در روستاها، کوهستان ها و در خدمات شهری بودند. تلاش آنان جهت رفاه دیگران صرف می شد. آنان “سری متواضع و فرو افتاده، طبعی سلیم و حرف شنو و روحی سخت پر تمکین و طاعت پذیر دارند و هرگز از خویشتن نمی پرسند که سهم آنان از حاکمیت و قدرت و سروری و سیادت چیست”.

گلناز مقدم فر

بدون شک درماندگاری نظام اجتماعی

منابع:

۱-مبانی تاریخ اجتماعی ایران، رضا شعبانی.

۲-تاریخ اجتماعی ایران و کهن ترین ملل باستانی از آغاز تا اسلام، سید مرتضی راوندی.

۳-خلقیات ما ایرانیان سلطنت های پنج گانه بزرگ عالم مشرق زمین، صص۲ -۸۱ به نقل ازژ. راولینسون، محمدعلی جمال زاده.