دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
مجله ویستا

اطاعت خدا و اجابت دعا


اطاعت خدا و اجابت دعا

از یک راوی به نام محمدبن سوید نقل شده است که سالی در مدینه خشکسالی بسیار شدیدی اتفاق افتاد. مردم برای نماز باران و دعا به صحرا رفتند. من در لابلای جمعیتی که در صحرا بودند، مردی …

از یک راوی به نام محمدبن سوید نقل شده است که سالی در مدینه خشکسالی بسیار شدیدی اتفاق افتاد. مردم برای نماز باران و دعا به صحرا رفتند. من در لابلای جمعیتی که در صحرا بودند، مردی ژنده پوش را دیدم که ظاهری ژولیده داشت و در گوشه ای به نماز ایستاده بود. رفتارش توجه مرا جلب کرد. نزدیک او رفتم و کنارش ایستادم. نمازش را خواند و بعد از نماز دست به دعا برداشت. خیلی ساده با خدا صحبت می کرد و می گفت: «رب انی اقسمت علیک الا امطرت علینا الساعه » خدایا تو را به حق خودت قسم می دهم که همین الآن بر ما باران بباران!

من از سادگی اش تعجب کردم. هنوز دست هایش پایین نیامده بود که دیدم هوا منقلب شد و بعد از چند رعد و برق، باران شروع به باریدن کرد، به طوری که مردم از خرابی خانه هایشان ترسیدند و به پناهگاه ها رفتند! این مرد هم به گوشه ای رفت. من هم از او جدا نشدم و دنبالش رفتم، دیدم دوباره دست به دعا برداشت گفت: «اللهم ان کنت تعلم انهم قد اکتفوا فارفع عنهم» خدایا! اگر به قدر کافی باران آمده قطع کن. در این هنگام دیدم هوا آرام شد و باران ایستاد و آسمان صاف و روشن شد. من بسیار تعجب کردم. مردم با شوق و شعف به خانه هایشان رفتند.

این مرد هم حرکت کرد، ولی من دنبالش رفتم وخانه اش را شناختم. فردا صبح به سراغش رفتم و در خانه اش را زدم. بیرون آمد. گفتم: من حاجتی دارم. گفت: بگو. گفتم: برای من دعا کن! گفت من چه کاره ام که درباره شما دعا کنم؟ گفتم: من دیروز مراقب حالت بودم. بگو چه کرده ای که به این منزلت رسیده ای؟ سرش را پایین انداخت، تاملی کرد و بعد خیلی ساده و آرام گفت: «اطعت الله فی ما امرنی و نهانی، فسالته فاعطانی» یک عمر مطیع فرمان خدا بوده و امر و نهیش را اطاعت کرده ام، یک بار هم از او باران خواستم، آیا روا بود که ندهد!(۱)