جمعه, ۱۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 7 February, 2025
مجله ویستا

امروز با سعدی


امروز با سعدی

آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می‌برد؟
تُرک از خراسان آمدست، از پارس یغما می‌برد
شیراز، مُشکین می‌کند چون نافِ آهوی ختن
گر بادِ نوروز از سرش بویی به صحرا می‌برد
من پاس دارم …

آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می‌برد؟

تُرک از خراسان آمدست، از پارس یغما می‌برد

شیراز، مُشکین می‌کند چون نافِ آهوی ختن

گر بادِ نوروز از سرش بویی به صحرا می‌برد

من پاس دارم تا به روز امشب به جای پاسبان

کان چشم خوالب‌آلوده، خواب از دیده ما می‌برد

بسیار می‌گفتم که دل با کس نپیوندم، ولی

دیدار خوبان، اختیار از دست دانا می‌برد

دل برد و تن در داده‌ام، ور می‌کشد، اِستاده‌ام

کاخر نداند بیش ازین یا می‌کشد یا می‌برد

چون حلقه در گوشم کند، هر روز لطفش وعده‌ای

دیگر چو شب نزدیک شد، چون زلف در پا می‌برد

حاجت به تُرکی نیستش تا در کمند آرد دلی

من خود به رغبت در کمند افتاده‌ام تا می‌برد

هرکو نصیحت می‌کند در روزگارِ حُسن او

دیوانگانِ عشق را دیگر به سودا می‌برد

وصفش نداند کرد کس، دریای شیرین است و بس

سعدی که شوخی می‌کند، گوهر به دریا می‌برد