سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

اجتهاد در میان اهل سنت


اجتهاد در میان اهل سنت

همانگونه که فقهای کلاسیک پنداشته اند اجتهاد عبارت است از تلاش نیروی ذهن برای یافتن یک نظر فقهی تا جایی که مجتهد توانایی تلاش بیشتر برای یافتن پاسخ را نداشته باشد

همانگونه که فقهای کلاسیک پنداشته اند اجتهاد عبارت است از تلاش نیروی ذهن برای یافتن یک نظر فقهی تا جایی که مجتهد توانایی تلاش بیشتر برای یافتن پاسخ را نداشته باشد. به بیان دیگر اجتهاد حداکثر تلاشی است که مجتهد در تسلط بر مبانی و قوانین اصول فقه و شیوهٔ اجرای آنها صرف می کند تا بتواند احکام الهی را کشف نماید.

نظر غالب این است که باب اجتهاد در میان اهل سنت در سالهای پایانی قرن سوم بسته شده است، اما نویسنده این مقاله سعی دارد با تمسک به منابع فقهی و تاریخی و با استناد بر غیر ممکن بودن کنار گذاشتن اجتهاد در اصول فقه و پیوند آن با فقه نشان دهد که اجتهاد هیچگاه ، نه در مقام نظر و نه در مقام عمل، پایان نیافته و مجتهدین اصل سنت در تمامی طول تاریخ وجود داشته اند. به نظر می رسد تمام تلاشی که نویسنده در جهت اثبات استمرار اجتهاد در میان اهل سنت داشته ، به طور ضمنی این مطلب را اثبات نموده است که اجتهاد در میان اهل سنت همواره محدود به مدارس فقهی اربعه و در چهارچوب نظرات و آراء صاحبان این مکاتب بوده است و منظور از بسته شدن باب اجتهاد نیز چیزی بیش از این نیست.

به هر حال آشنایی دقیق و نزدیک با اصطلاح انسداد باب اجتهاد از زاویه ای علمی و تاریخی، آگاهی از حدود ظهور و سقوط این معنا و بررسی ریشه ها و عوامل شکل گیری و چگونگی استمرار آن در طول تاریخ مطالب زیبا و ارزشمندی است که می تواند مورد توجه و دقت علاقمندان به فقه و تاریخ علوم اسلامی و آسیب شناسی حوزوی قرار گیرد.

● مقدمه مترجم:

اجتهاد یعنی استفاده از نیروی ذهن برای دستیابی به احکام شریعت از میان منابع و دلایل چهارگانه و با کمک علم اصول فقه بعنوان متدولوژی و ابزار استفاده از این منابع. نظر غالب این است که باب اجتهاد در میان اهل سنت در سالهای پایانی قرن سوم بسته شده است ولی نویسندهٔ این مقاله سعی دارد با تمسک به منابع فقهی و تاریخی و با استناد بر غیرممکن بودن کنار گذاشتن اجتهاد در اصول فقه و پیوند آن با فقه نشان دهد که اجتهاد هیچگاه، نه در مقام نظر و نه در مقام عمل، پایان نیافته و مجتهدین اهل سنت در تمامی طول تاریخ وجود داشته اند و آنچه در این باره مورد بحث قرار گرفته بخاطر اشتراکات لفظی و جنبه های اعتقادی و کلامی فاقد ارزش علمی بوده و همین امر سبب شده که بسته شدن باب اجتهاد هیچگاه مورد اجماع غاطبهٔ علماء قرار نگیرد.

نویسنده در ابتدا به تعریف عناصر اصلی مقالهٔ خود یعنی فقه، اصول فقه، منبع فقهی و ... و شرح و توضیح آنها پرداخته و ضرورت وجود هر یک از این عناصر و نقش و جایگاه آن و ارتباط آنها با همدیگر و شرایط لازم برای اجتهاد از نظر علمای اهل سنت را بیان کرده و در مقام پاسخگویی به این سؤال بر می آید که آیا فراگیری مقدمات اجتهاد بر اثر مرور زمان و افزایش ادله و احکام، از توان نوع بشر خارج شده است یا نه؟ سپس وی به بررسی حرکتهای مخالف اجتهاد در قرون اولیهٔ اسلامی پرداخته و محدثین یا رجال الحدیث را بعنوان بزرگترین مخالفان اجتهاد و طرفداران تقلید ذکر می کند و با استناد به متون تاریخی سعی می نماید اثبات کند که چنین حرکتهایی در میان عامهٔ اهل سنت جایی نداشته و سرانجام متروک واقع شده اند. پس از این بحث نویسنده تلاش خود را مبذول به اثبات وجود عینی و عملی مجتهدین در قرون سوم تا دهم هجری و در نتیجه استمرار جریان اجتهاد در این دوران با ذکر شواهد و قرائن مختلف تاریخی نموده با اختصاص مبحثی به فقه حکومتی، آن را دلیلی بر تداوم جریان اجتهاد و همچنین اعتقاد به لزوم مجتهد بودن خلیفه را، مدرکی بر وجود تفکر اجتهاد در میان اهل سنت می داند.

اینجا همان جایی است که گره کور فقه اهل سنت در بحث حکومت بار دیگر جلوه گر شده و علمای بزرگ اهل سنت مانند غزالی را به توجیه و دوگانگی در قول و عمل می کشاند. (مشکل فقه اهل سنت در برخورد با مسئله حکومت در مقالهٔ «دین و سیاست در مصر» که به بررسی وضعیت اجتماعی جامعهٔ معاصر مصر پرداخته به وضوح مشخص است.)

نویسنده در این مبحث با تفکیک مجتهدین به دو دستهٔ مستقل یا مطلق (کسانی که بطور مستقل به اجتهاد می پردازند) و محدود یا مقید (کسانی که در چهارچوبهٔ یک مدرسهٔ فقهی اجتهاد می کنند)، نظرات علمای گذشتهٔ اهل سنت را در مورد وجود یا عدم وجود این دو دسته از مجتهدین بیان می کند. سپس باب بحث دیگری گشوده می شود و آن نقش اجتهاد در توسعهٔ فقه است یعنی همان طور که در فقه راه حل مسائل جدید را بیان می کند، این مسائل جدید و مستحدثه نیز باعث رشد و گسترش فقه می شوند و بدین ترتیب تقلید از پیشینیان در مسائل مستحدثه امری بعید و غیرقابل پذیرش است.

پس از این مباحث، نویسنده، قسمت دوم مقالهٔ خود را به تجزیه و تحلیل دورانی که در آن اصطلاح «انسداد باب الاجتهاد» ظهور کرده، تخصیص داده و به ریشه های این بحث در میان فقها و چگونگی ورود آن به کتابهای اصولی اهل سنت می پردازد و در این میان بحث تجدد (ظهور یک مجدد و مصلح دینی در ابتدای هر قرن) را بر عنوان عاملی در استمرار بدون وقفهٔ اجتهاد و مجتهدین مورد استفاده قرار می دهد. در این قسمت استدلال موافقان و مخالفان بسته شدن باب اجتهاد بیان و بررسی شده است. همچنین بحث اشتراک لفظی بودن کلمهٔ مجتهد و اختلاط معانی به سبب نبود معیارهای واحد عاملی برای افزایش اختلافات و مشاجرات میان فقها و در نهایت از اعتبار علمی افتادن این مباحث تلقی گشته.

در اینجا نویسنده بیان می کند که منظور از نابودی مجتهدین یا عدم وجود مجتهدان صاحب مدرسهٔ فقهی یا مجتهدان مستقل است که دارای اولین رتبه در میان طبقات مجتهدین می باشند ولی اجتهاد در میان ۶ طبقهٔ دیگر فقها جریان داشته و افراد این طبقات همواره وجود داشته اند. و در نهایت، بحث به اجتهاد پس از قرن دهم هجری رسیده و نویسنده اذعان می دارد که تعداد مجتهدین در این دوران به شدت افول کرده ولی با مثالهایی ابراز می دارد که با این وجود، اجتهاد باز هم ادامه داشته است. بنابراین ادعای بسته شدن باب اجتهاد از پشتوانهٔ علمی و تحقیقی برخوردار نیست و مجتهدین در طول تاریخ هرگز از بین نرفته اند. به نظر می رسد با تمام تلاشی که نویسنده در جهت اثبات استمرار اجتهاد در میان اهل سنت داشته، به طور ضمنی این مطلب را اثبات نموده است که اجتهاد در میان اهل سنت همواره محدود به مدارس فقهی اربعه و در چهارچوب نظرات و آراء صاحبان این مکاتب بوده است و منظور از بسته شدن باب اجتهاد نیز چیزی بیش از این نیست و اثبات این مطلب که اصطلاح «انسداد باب الاجتهاد » در قرن پنجم برای اولین بار وارد کتابهای فقهی و اصولی شده چیزی از واقعیت توقف علمای سنی در آراء و نظرات مدارس اربعه در قرن سوم نمی کاهد. با این حال آشنایی دقیق و نزدیک با اصطلاح انسداد باب الاجتهاد از زاویه ای علمی و تاریخی و آگاهی از حدود ظهور و سقوط این معنا و بررسی ریشه ها و عوامل شکل گیری و چگونگی استمرار آن در طول تاریخ مطالب زیبا و ارزشمندی است که می تواند مورد توجه و دقت علاقمندان به فقه و تاریخ علوم اسلامی و آسیب شناسان حوزوی قرار بگیرد. گذشته از مطالب ماهوی این مقاله، قلم محققانه و تلاش مجدانهٔ نویسنده در استناد به منابع و مدارک فقهی و تاریخی و گسترهٔ منابع، قابل توجه و تحسین است و مخاطب با مطالعهٔ آن تا حدود زیادی با فضای فقهی و اصولی اهل سنت در تاریخ هزار و چهارصدسالهٔ اسلامی و زاویهٔ نگاه فقهای اهل سنت به مقولهٔ اجتهاد و مسائل و مشکلات مختلف موجود در جامعهٔ علمی اهل سنت آشنا می شود.

بسم الله الرحمن الرحیم

آیا باب اجتهاد بسته شده است؟

● مقدمه

همانگونه که فقهای کلاسیک پنداشته اند اجتهاد عبارت است از تلاش نیروی ذهن برای یافتن یک نظر فقهی تا جایی که مجتهد توانایی تلاش بیشتر برای یافتن پاسخ را نداشته باشد. به بیان دیگر اجتهاد حداکثر تلاشی است که مجتهد در تسلط بر مبانی و قوانین اصول فقه و شیوهٔ اجرای آنها صرف می کند تا بتواند احکام الهی را کشف نماید.(۱) بسیاری از محققین متأخر چنین می پندارند که انجام اجتهاد در حدود سالهای پایانی قرن سوم هجری / نهم میلادی با توافق خود فقهای مسلمان، متوقف شده است. جوزف اسکاچت (joseph Schacht) این جریان را به «بسته شدن باب اجتهاد» (انسداد باب الاجتهاد) معروف است، اینگونه توضیح می دهد:

با آغاز قرن چهارم هجری (حدود سالهای ۹۰۰ میلادی) وقتی که علمای همهٔ مدارس احساس کردند که تمامی مسائل مورد نیاز، بطور دقیق مورد بحث و موشکافی قرار گرفته و برای همیشه حل شده است، این مسأله شکل گرفت و کم کم این اجماع کلی بوجود آمد که از این زمان به بعد وجود مجتهد دارای شرایطی که بتواند بطور مستقل به اجتهاد بپردازد غیرقابل تصور بوده و اگر تلاشی در آینده صورت می گیرد باید محدود به توضیح، کاربرد و بیش از همه تفسیر نظریاتی که قبلاً ارائه گردیده باشد. همان طور که از عنوان انسداد باب الاجتهاد مشخص است، این عنوان به معنی تقلید است که در اصل بر نوعی از اجماع به صحابهٔ پیامبر دلالت دارد که در مدارس قدیمی فقه متداول و شناخته شده بوده است و امروزه به معنی پذیرش بی چون و چرای آراء مدارس اربعه و صاحب نظران و مؤسسان آنها است. شخصی که اجازهٔ اجتهاد دارد، مجتهد نامیده می شود و شخصی که باید تقلید کند، مقلد.(۲)


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 16 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.