یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

افسانه یك مرد


افسانه یك مرد

یكی كه بیشتر نبود دیگر تكرار نشد دیگر هم تكرار نمی شود كی ممكن است كسی پیدا شود و راه بیفتد میان كوچه و بازار برای زلزله زده ها كمك جمع كند

یكی كه بیشتر نبود. دیگر تكرار نشد. دیگر هم تكرار نمی‌شود. كی ممكن است كسی پیدا شود و راه بیفتد میان كوچه و بازار برای زلزله‌زده‌ها كمك جمع كند.

كی دیگر می‌آید كه دلش برای تخمه‌فروش بی‌بضاعت بسوزد و خرج زندگی او را بدهد. تا سال‌های سال ،كدام ورزشكاری است كه بعد از زمین زدن حریف، چشم‌هایش تر شود، چرا كه: «مادرش آن‌جا روی سكوها نشسته بود. من جلوی رویش پسر را شكست دادم. من دلش را شكستم.» كی دیگر این چیزها ممكن است اتفاق بیفتد؟ این‌ها همه قصه است. افسانه است. كی دیگر یك تختی پیدا می‌شود كه همه عاشقش باشند.

این روزها كه می‌شود، همه دوباره یادش می‌افتیم. برایش مرثیه یا مدیحه‌ای می‌نویسیم و می‌شود الگوی اخلاقی‌مان. اگرچه به حرف. دوربین را دوباره بر‌می‌داریم می‌بریم ابن بابویه دوری می‌زنیم و مصاحبه‌ای می‌گیریم و... تمام.

می‌رود تا سال بعد. تا دوباره اواسط دی ماه كه برسد و مرگ او ۴۰ ساله شود و بار دیگر داستان‌هایش را تكرار كنیم و بار دیگر از او بگوییم. از غلامرضا تختی، پهلوان بی‌بدیل همهٔ تاریخ، تنها قهرمانی كه وقتی باخت هم از روی دوش مردم كه دوستش می‌داشتند، پایین نیامد. قهرمانی كه رفت توی دل مردم و دیگر بیرون نیامد.

سهمی از عشق كه به خاطر آن مدال‌ها و عضله‌ها نبود. نه كه نبود. بود. اما فقط به خاطر قهرمانی‌هایش نبود. بیشتر به خاطر قلبش بود كه همیشهٔ خدا برای مردم زد. به خاطر روحی كه به وسعت یك ملت بود و خودش را سنجاق كرد به سینهٔ تاریخ. او رفت توی تاریخ و دیگر بیرون نمی‌آید. بس كه بین تمام همگنانش تنها و غریبه بود. بس كه انسانیت‌اش كمیاب و استثنایی بود.

● افسانه در روزنامه نمی‌گنجید

▪ فرهاد عشوندی: پیرزن، تنها گوشه‌ای از اتاق روی مبل نشسته. ضبط می‌خواند و پیرزن غرق در افكارش، تمام خاطرات كابوس‌بار سال اول ازدواج‌اش را مرور می‌كند. یاد آن روز لعنتی...

ساعت ۱۲:۳۰ ظهر بود كه زنگ تلفن به صدا درآمد؛ «الو، سلام آقای تختی منزل هستند؟

- شما؟

من از روزنامه كیهان زنگ می‌زنم...

- نه خیر، مگر شما خبر نداشتید كه او برای مسافرت به رامسر رفته است. این مكالمه درست یك ساعت پس از باز شدن در اتاق شماره۲۳ هتل آتلانتیك بوده است.

كیهان در شماره ۱۸دی ۴۶ این عبارات را نقل كرده. آن لحظه شهلا هنوز ماجرای فوت شوهرش را نشنیده بود.

چند دقیقهٔ بعد دوباره زنگ تلفن به صدا در می‌آید و این بار بدترین خبر تمام سال‌های عمرش به او داده می‌شود. بابك را بغل می‌كند و با فرزند دو ماهه‌اش به پزشكی قانونی می‌رود.

شوهرش كه سه روز قبل به حالت قهر خانه را ترك كرده بود، حالا بی‌جان روی سنگ سردخانهٔ پزشكی قانونی افتاده.

زندگی حالا ۱۰ ساعتی است كه برای غلامرضا به پایان رسیده و از حالا، همین حالا كه شهلا بالای سر شوهرش اشك می‌ریزد، قصهٔ بی‌پایان دردهای او شروع می‌شود. قصهٔ سیاوش و سودابه. سیاوش از آتش گذشته و حالا زمان جشن سیاوشانه است!

پیرزن به یاد می‌آورد. از همان پزشكی قانونی نگاه‌های سنگین و پچ‌پچ‌ها شروع شد و خیلی زود همه او را مسبب اصلی معرفی كردند.

هنوز جنازهٔ غلامرضا دفن نشده بود كه روزنامه‌ها شهلا را متهم ردیف یك معرفی كردند؛ «غلامرضا تختی خودكشی كرد».

این تیتر اصلی صفحه یك كیهان ۱۸دی بود كه همراه با ۱۰ تیتر فرعی دیگر مربوط به مرگ جهان پهلوان روی جلد برده بود. «وصیت‌نامه تختی، نوشته‌های تختی پیش از مرگ، علت خودكشی مشكلات خانوادگی بوده است و...»

اطلاعات هم كه در چاپ دوم روز ۱۸دی ۴۶ این خبر را با اشتباهی فاحش روی جلد برده بود نوشته بود: «خودكشی یك قهرمان! غلامرضا تختی به دلیل مشكلات خانوادگی پیش از ظهر امروز خودكشی كرد.»

كیهان ورزشی هم روی عكس تمام قد تختی تیتر زده بود: «دل «شیر» خون شده بود.» تیتری كه برای اولین بار خبر مرگ پهلوان را منتشر كرده بود.

آن روز همهٔ جلدها پر بود از خرده خبرهای مربوط به تختی. اطلاعات، روی جلدش ماجرای مرگ را لحظه به لحظه با توصیف چگونگی آن شرح داده بود.

كیهان سه صفحهٔ كامل از روزنامه را به این اتفاق اختصاص داده بود. در یكی از صفحات داخلی، عكسی از عروسی شهلا و تختی چاپ شده بود كه در شرحش چنین آمده بود: «یك شب در یك میهمانی اشرافی گوشه‌ای ایستاده بودم و باقی همه مشغول بزن و برقص بودند. در تمام آن جمع، تنها یك دختر كه كنار من ایستاده بود مثل من بیگانه با این شلوغی بود و این شروع آشنایی ما با هم و ازدواجمان بود.» پیرزن این جمله و این عكس را در ذهن تداعی می‌كند و پس از لبخندی تلخ، دوباره به گریه می‌افتد.

اما این ۱۹دی بود كه روزنامه‌ها شهلا را با مطالب‌شان برای همیشه منزوی كردند: «یادداشت‌های تختی از تصمیم تا مرگ»، «اختلافات خانوادگی تختی چه بود؟» مادرزن تختی: «من دخالت نمی‌كردم.» خواهر تختی: «آن‌ها با هم اختلاف زیادی داشتند.» همهٔ این تیترها در كنار تیترهای ریزتر و كنار عكس آخرین دست نوشتهٔ تختی و عكس شهلا كه بابك را در دست گرفته،‌مهر تأییدی بود كه كیهان آن روز بر خبر خودكشی به عنوان علت مرگ غلامرضا می‌زد.

آخرین دست نوشتهٔ غلامرضا این بود: «خودكشی كاری سخت است... خداحافظ. حالا كه این نامه را می‌نویسم می‌دانم كه فردا دیگر زیر خاك هستم.» این تنها بخشی از دست‌نوشته‌های تختی در چهار ماه آخر زندگی بود كه آن روز كیهان چاپ كرده بود: چهار ماه قبل: «شهلا رژیم گرفته و شیرش كم شده» سه ماه قبل «امروز باز با شهلا دعوا كردم». یك ماه قبل «شیر شهلا به دلیل رژیم قطع شده، نگران بابكم هستم.» دو روز قبل:... اگرچه بعدها بعضی‌ها سراغ این یادداشت‌ها را گرفتند ولی موفق به دیدن آن‌ها نشدند، به‌هر حال موج بدی علیه شهلا راه‌افتاده بود.

همهٔ دست نوشته‌هایی كه كنار هم قرار گرفتن‌شان تنها یك معنی دارد: «من از دست زنم خودكشی كرده‌ام.» مادر و خواهر غلامرضا هم به شدت علیه شهلا موضع گرفته‌اند. شهلا هم آن روز شاید در یكی از معدود گفت‌وگوهایش گفته: «ما با هم اختلاف ‌داشتیم.» ولی نه او و نه هیچ‌كس دیگر باور نمی‌كردند كه اختلاف‌ها بتواند روحیهٔ محكم تختی را شكسته باشد.

روی جلد اطلاعات هم آمده بود كه تختی از دو ماه‌ونیم قبل به دلیل اختلاف با همسرش قصد خودكشی داشته است. در صفحات داخلی اطلاعات هم پر از اخبار مربوط به جدیدترین خبرهای مرگ تختی است. گزارش روز دفن و اظهار نظرها.

حتی هفته‌نامهٔ فردوسی هم در دو گزارش جدا به تحلیل علل خودكشی قهرمان پرداخته و در یكی از آن‌ها مشكلات را دلیل این تصمیم معرفی كرده است و در دیگری به ستایش این تصمیم و به وصف جاودانگی این مرگ پرداخته. بخش دیگری از مطبوعات كم‌كم شروع كردند به بحث دربارهٔ علت خودكشی و پیش كشیدن این سؤال كه چنین اختلافاتی مگر می‌تواند عامل خودكشی باشد؟

صفحاتی كه پر از عكس‌های خانوادگی تختی است. خاطرات و شعرها هم مطالب دیگر این هفته‌نامه برای پهلوان مرده بوده‌اند كه همگی پس از تیتر: «هفته درد، هفته غم» آمده بودند.

چند روز بعد، كیهان تنها یك خبر كوتاه از مراسم شب هفت در صفحهٔ ورزشی كار كرده بود، درست مثل اطلاعات. اتفاقات و شعارهای مردم در مراسم شب هفت علیه رژیم حاكم، نوشتن دربارهٔ تختی را ممنوع كرد.

اتفاقی كه شاید كمی از درد هجمهٔ خبرهایی كه علیه‌اش در روزنامه‌ها نوشته می‌شد كم می‌كرد، اما همان نوشته‌های چند روز اول كافی بود كه شهلا در صف اول متهمین برای مرگ قهرمان محبوب ملی باشد. اتهامی كه شهلا را برای همیشه زیر سایهٔ سنگین بار گناه مرگ غلامرضا، از جمع گریزان كرد و به انزوا كشید.

این دردی است كه او همهٔ این سال‌ها هر روز و هر روز با خود كشیده و هنوز به پایش اشك می‌ریزد...

● تختی همیشه تنها بود

▪ بهروز افخمی: از من خواسته‌اید درباره تختی یادداشتی بنویسم. من ترجیح می‌دهم درباره مرگ او بنویسم كه موضوع فیلمی كه ساخته‌ام بوده است.

در واقع فكر می‌كنم مهم‌ترین اصل زندگی این پهلوان غمگین، مرگش بود و معمایی كه با از دنیا رفتن در ذهن مردم به جا گذاشت.

تختی در زمان زندگی و در اوج پهلوانی، همان‌قدر كه برای مردم تمثال پهلوانان آرمانی بود و مورد محبت و ستایش، از بسیاری از رقبایش در عالم كشتی و مدال و جایزه مورد حسادت و حتی نفرت قرار می‌گرفت.

بعضی از این رقبا در آزار دادن او با هم مسابقه گذاشته بودند و هیچ حیا نمی‌كردند. بنابراین اگرچه باور كردنش سخت است، اما پهلوان ما در عالم ورزش و در میان كسانی كه كباده پهلوانی می‌كشیدند، تنها و منزوی بود. و خیلی‌ها از مرگش خوشحال شدند و زیر تابوتش نفس راحتی كشیدند.

مرگ او همان‌طور مورد سوءاستفاده و مصادره به مطلوب قرار گرفت كه زندگی‌اش. در زمان مرگش خیلی‌ها هیاهو كردند و پیش از این‌كه تحقیق درستی صورت بگیرد، شایعه كردند كه او به دستور شاه كشته شده است.

حالا بعد از گذشت نزدیك به چهل سال، توی پچپچه‌ها و گفت‌وگوهای محفلی می‌گویند كه تختی خودكشی كرده و هیچ‌كس از ایادی رژیم سابق، مسؤول مرگ او نیست. در حالی كه نه برای نظریه قتل تختی تحقیقی صورت گرفته بود و نه برای این تصور كه او خودكشی كرده، دلایل محكمی در دست است.

در واقع، زندگی تختی و مرگ او مثل زندگی و مرگ خیلی از شخصیت‌های بزرگ و افسانه‌ای، به دلخواه مردم و مطابق اقتضائات زمانه تعبیر می‌شود و در هر دوران، تفسیری مجدد پیدا می‌كند.

مردم در آینهٔ زندگی و مرگ او آرزوها و تصورات خود را می‌بینند و شاید اصلا نمی‌خواهند بدانند كه حقیقت چه بوده است. شوخی تلخی است این كه تختی در اذهان و تصورات مردم نیز تنها مانده است و كسی به حقیقت وجودی و شخصی او اهمیت چندانی نمی‌دهد.

● روز مرگش محشر كبری بود

▪ ایرج بابا حاجی: خبرنگار روزنامه مانده بود از كجا شروع كند. بغض فروخورده مجال نمی‌داد تا خودكار را روی كاغذ خیس شده از اشك بگرداند. نمی‌توانست باور كند كه پهلوان مرده است.

یادش به خیر برای زلزلهٔ بوئین‌زهرا همراه او از جنوب تا شمال تهران را پای پیاده رفته بودند و كمك‌های مردم را جمع كرده بودند. قطره اشكی دوباره روی كاغذ چكید و جوهر نام تختی را پخش و پلا كرد.

مانده بود چطوری شروع كند. قرار بود یادداشت اول صفحه روزنامه شود و ادامهٔ ماجرا در صفحهٔ حوادث؛ نمی‌دانست از كجا بنویسد. از دهان غلامرضا شنیده بود كه یك روز پدر دستش را گرفته و به باشگاه پولاد رفته بودند.

پدر دوست داشت غلامرضا كشتی‌گیر شود. پیاده از خانی‌آباد تا شاهپور را آمده بودند و نزدیكی‌های خیابان فرهنگ سر نبش كوچه‌ای به باشگاه رسیده بودند. پدر، صاحب یخچالی در محلهٔ خانی‌آباد بود و كاروبار تا قبل از آن قرض لعنتی خوب بود.

اما واخواست سفته‌های آن قرض ادا نشده، زندگی پدر را زیر و رو كرد و اوضاع به هم ریخت. نویسنده لحظه‌ای قلم را روی كاغذ گذاشت و سیگاری كشید و از پنجره به نقطه‌ای خیره ماند. یاد روزی دیگر افتاد كه برای گزارش به سالن كشتی پارك شهر رفته بود و شاهپور غلامرضا هم آن‌جا بود.

مردم توی لاك خودشان گرم مسابقات بودند. ناگهان زمزمه‌ای سالن را برداشت. تختی از آن طرف خیابان رد شده و وارد سالن شده. همه از بالكن و طبقات، تماشاچی این صحنه بودند كه با ورود او همه چیز تا مرز انفجار پیش رفت و همه فریاد می‌كشیدند و «تختی... تختی» می‌كردند.

شاهپور غلامرضا پهلوی هاج و واج در میان آن معركه پرسیده بود چه خبر است و از آن بالا تختی را دیده و متوجه شده بود. چند لحظه بعد، سیاه و كبود از فرط عصبانیت سالن را ترك كرده بود. بی‌سر و صدا درست مثل اجلال نزولش(!) به سالن كه صدایی در نیامده بود.

نویسنده قلم را برداشت تا دوباره بنویسد. ذهنش به میان شایعات پرت شد. یعنی كار دربار و ساواك است. شاید از بابت آن روز ماجرای سالن و عصبانیت شاهپور انتقام گرفته‌اند. پهلوان عضو جبههٔ ملی هم بود، شاید از آن بابت بلا سرش آورده‌اند.

نمی‌دانست چه بنویسد و چگونه روایت كند. پیچیده در افكار خود به در و دیوار می‌خورد. از آن حادثه و مرگ جهان پهلوان تختی سال‌ها گذشته و ماجرا همچنان در پس ابهام و تردید به دی ماه می‌رسد و سالگرد مرگ و پرس‌وجو دربارهٔ او كه ماجرا چه بود.

در پس این سالگرد سری به روزنامه‌نگاران قدیمی زده و دربارهٔ آن روز پرسیدیم. سردبیر یكی از نشریات پرتیراژ آن زمان دربارهٔ آن روز و انعكاس در مجله‌اش می‌گوید: «یادم هست مجلهٔ ما یك‌شنبه‌ها چاپ می‌شد و باید تا چهارشنبه آن را تحویل چاپخانه و امور فنی و توزیع می‌دادیم. زمانی كه خبر مرگ تختی آمد، مجله برای چاپ رفته بود و كاری نمی‌توانستیم بكنیم. تنها كاری كه كردیم، یك عكس كوچك از او كنار لوگو چاپ كردیم.

تصادفا عكس روی جلد، تصویر یك مسجد و گنبد و بارگاه بود و بعد از چاپ، ساواك مرا احضار و از بابت آن سین‌جیم كردند كه حالا تختی را تا حد قدیس بالا می‌برید. هی توضیح می‌دادیم كه عمدی نبوده و تصادفی بوده تا بالاخره بی‌خیال شدند.

از بابت شمارهٔ بعد و ویژه‌نامه دربارهٔ او نیز نمی‌شد كاری كنیم. چون كیهان و اطلاعات دو روزنامهٔ بزرگ كشور تمام مسائل و ماجرا را تحت پوشش دادند و تا هفتهٔ بعد سوژهٔ سوخته‌ای بود.»

اما به گفتهٔ آقای سردبیر، آن‌ها عكاس خود را فرستادند پزشكی قانونی تا برای آخرین بار عكسی به یادگار برداشته باشند. پهلوان خوابیده بود. انگار كه هزار سال است خوابیده. غلامحسین ملك عراقی اشك‌ریزان سعی می‌كند عكسی بگیرد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.