سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

نگاهی به فیلم ربودن زیبایی : در جستجوی پــدر کشته شده



         نگاهی به فیلم ربودن زیبایی : در جستجوی پــدر کشته شده
مرضیه بهرامی برومنـــد

تصویر:برتولوچی
فیلم مورد بررسی، «ربودنِ زیبایی/  stealing Beauty» محصول 1996 اثر کارگردان ایتالیایی «برناردو برتولوچی» است. برناردو برتولوچی در شهر پارما در ایتالیا متولد شد. پدرش شاعر، مورخ هنر و منتقد فیلم بود. برناردو در چنین محیطی رشد کرده بود و سوابق هنری پدر برتولوچی به او کمک فراوانی کرد. او در پانزده سالگی شروع به نوشتن کرد پیر پائولو پازولینی فیلمساز بزرگ ایتالیایی برای انتشار نخستین کتاب برتولوچی کمک فراوانی به او کرد و همچنین برتولوچی به عنوان دستیار اول پازولینی در فیلم آکاتونه با او همکاری کرد.
قسمتی از مصاحبه برتولوچی: در یک شب بارانی در پاریس سال 1970 برناردو برتولوچی بیرون داروخانه "سن جرمین" ایستاده بود. منتظر مربی خود، یعنی "ژان لوک گودار" کارگردان بزرگ "موج نو"یی بود تا از نمایش شب اول فیلم سینمایی "دنباله رو" ساخته برناردو در فرانسه باز گردد. برتولوچی می گوید: " من آن موقع معتقد بودم که سینما به دو دوره قبل از گودار و پس از گودار تقسیم می شود؛ مثل قبل و پس از میلاد مسیح. بنابراین افکار و اندیشه¬های او درباره فیلم برای من خیلی اهمیت داشت." ولی فیلم مورد بی¬اعتنایی «گودار» قرار می¬گیرد. برتولوچی اعتقاد دارد که علیرغم تمام بی¬اعتنایی گودار به "دنباله رو"، نسل جوان و رو به رشدی از فیلمسازان فیلم را یک جور افشاگری می¬دانستند. برتولوچی در طول ساخت فیلم «دنباله رو» بود که عمیقاً تحت روانکاوی فرویدی قرار گرفت. تا آن زمان، فیلمهای نخستین او مثل «قبل از انقلاب»، «استراتژی عنکبوت» تحت تأثیر «گودار» ساخته شده بودند. یکی از نتایج اولیه تحت تاثیر روان-کاوی قرار گرفتن این بود که برتولوچی مجبور شد به طور نمادین مربیان اصلی خود را نابود کند و در میان این افراد نه فقط «گودار» بلکه پدر خود " آتیلییو برتولوچی" را نیز که شاعر ایتالیایی است نابود کرد.
برتولوچی در مصاحبه¬ای درباره خودش می¬گوید: "من از طریق روانکاوی فرویدی فهمیدم که فیلمسازی برای من راهی برای کشتن پدرم است. چگونه بگویم؛ من برای لذت گناه فیلم می-سازم. من باید این موضوع را در یک لحظه خاص بپذیرم و پدرم نیز می¬بایست می¬پذیرفت که در یک از فیلمهایم کشته شده است. او یک بار حرف جالبی به من زد: تو خیلی با هوشی. چون تا حالا من را چندین بار کشته¬ای بدون اینکه به زندان بروی! من هرکاری که می¬کردم نمی¬توانستم تاثیر او را از کارهایم بیرون بکشم. فیلمهای من همیشه در زمینه پدرم هستند و بیشتر این فیلمها یک زمینه فرهنگی خاص مثل پارما را دربرمی¬گیرند".
حضور مفهومِ پدر فراتر از رابطه مادر و فرزند در ذهن برتولوچی مخصوصا در «ربودنِ زیبایی» کاملا احساس می¬شود. کارگردانی که در ابتدای امر پدر را می¬کُشد و بعد مادر و فرزند را،  به جستجوی معنای راستین پدر، عازم سفر بیرونی و سیر و سلوک درونی می¬گرداند. در فیلم «ماه» (La Luna) 1979 اثر برتولوچی «جو» که از مادری آمریکایی و پدری ایتالیایی است دچار بحران بلوغ می¬گردد او به ایتالیا می¬رود و پدر واقعی¬اش را پیدا می¬کند و با حضور پدر می¬تواند از این بحران خارج شود. در «ماه» برتولوچی به گونه¬ای نمادین با نخ کاموا که به مادر و فرزند وصل است نشان می¬دهد که هنوز بند ناف فرزند از مادر بریده نشده است. حضور پدر این بند را پاره خواهد کرد.
در «ربودنِ زیبایی» (stealing Beauty)/ 1996 «لوسی» دختر جوانی که از مادری آمریکایی و پدری ایتالیایی است از آمریکا به ایتالیا می¬آید تا پدرش را پیدا کند. روحیه و فرهنگ ایتالیایی که در پدر خود را به نمایش می¬گذارد، پدر در ابتدا حضور ندارد و با پیدا شدنش پایانِ قصه¬ای رقم می¬خورد که آغازی دیگر در راه دارد. برای برتولوچی عشق اتفاق می¬افتد وقتی که به ریشه و اصل برمی¬گردیم، وقتی از دالان¬های تاریک و مبهمِ برزخ وجود عبور کرده و روشنایی بهشت را می¬بینیم، وقتی که مفهوم پدر از نو ساخته شده و دوباره متولد می¬شویم.
«لوسی» به خانه ییلاقی «ایان» از دوستان سابق مادرش قدم می¬گذارد تا تابستان را در آنجا سپری کند. او ظاهرا برای ساخته شدن پرتره¬اش توسط ایانِ تندیس¬ساز به تپه¬ای در سرزمین زیبای «توسکانی» که همچون بهشت زمینی و بِکر می-ماند به «ایتالیا» سفر کرده اما در واقع برای پیدا کردن پدر واقعی¬اش به ایتالیا آمده است. او به ایتالیا آمده تا قفل و رمز و راز گذشته را بگشاید. لوسی هویت خود و پدرش را از میان شعرهای مادرش جستجو می¬کند. تنها نشانی او شعرهای غمگین مادرش است. مادری که غمگین بود ولی همه او را شاد و زیبا می¬دیدند او می¬داند که مادرش در ارتباط با مردها بی¬پروا و گستاخ بود. مردهای زیادی دور و بر مادرش «سارا» بودند و همین دلیل باعث می¬گردد تا او به خودش وفادار بماند.
«لوسی» دختر 19 ساله باکره¬ای که به منطقه زیبای توسکانی برای یافتن ریشه و هویت واقعی خود قدم می¬گذارد. او در نقطه مقابل مادرش ایستاده است. محافظه¬کاری و به خود وفادار ماندن لوسی در مقابل گستاخی، جسارت و رهایی مادرش سارا قرار دارد. دو روحیه و روان کاملا متفاوت و در تضاد هم. یکی سیاه است و دیگری سپید، یکی شاد و دیگری غمگین. لوسیِ بکر و شادی که در دل غمگین و از دست رفته سارا پرورش یافته و متولد شده است.
لوسی رابطه با مردها را فقط در گرفتن ازای عشق واقعی می¬پذیرد. او منتظر است. منتظر کسی که قلب او را برباید نه زیبایی¬اش را. منتظر یک اطمینان است، اطمینانی که مادرش از آن بی¬بهره بود و خود را در ارتباط با مردها رها و آزاد می¬گذاشت. مادرش وقتی با پدر هنرمند لوسی رابطه پیدا می¬کند می¬تواند گذشته¬ اغواگرانه و هوس¬¬انگیز خود را از دست بدهد و دنیای جدیدی به نام عشق حقیقی و مادر بودن را تجربه کند. دنیایی که لوسی هم بخشی از آنست. غایت بارداری و مادری برای او جز تجربه یک احساس مطلق و عشق حقیقی هیچ منفعت مادی ندارد. بارداری و احساس عشق سارا، نشانه¬ای از فاصله گرفتن از هوس¬بازی و رسیدن به مسئولیت در برابر ذات خویش است. او این فاصله را با پدر لوسی آغاز می¬کند اما بیمار و غمگین¬تر از آن است که دوام بیاورد و شادی خود را ببیند. لوسی به دنیا می¬آید بی¬حضور پدر واقعی و درک مادری تنها از راه اشعار. لوسی ادامه دهندۀ عشق نارس و بکارت روح مادر خواهد شد. مادری که فرصت نیافت تا جنبه بکارت روحش را تجربه نماید. لوسی جنبه تاریک سارا را روشن نگاه داشت. روح سارا در لوسی به آرامش خواهد رسید. لوسی که بکارتش برای آدمهای آنجا که در چنبره غرایز و هوس¬های خود گرفتار هستند سوال ¬برانگیز است.
واژه باکره (Virgin) در مفهوم عرف عام؛ یعنی لمس نشدن توسط مردی. اما باکره در جنبه خاص و معنای کهن¬الگویی¬اش (شینودا بولن/خدابانوان باکره:1384) به بخشی از روان زن اشاره دارد که دست نخورده و تحت تسلط و تملک مردان درنمی-آید. باکره به این معنا یعنی بخش مهمی از روان زن از هیچ مردی تاثیر نپذیرفته و مال خودش است. وجودش قبل از هر مرد و فرهنگ و سنتی، اول به خودش تعلق دارد. باکره بخش خالص جوهر شخصیتی زن و ارزشهای اوست و از آن جهت ناب و خالص مانده که به نمایش گذارده نشده چون امری مقدس محافظت گردیده و به دور از قضاوتهای تحریف شده مردانه فرصت بیان یافته است.
سارا همچون دخترش لوسی بخاطر دیگران و قواعد آنها زندگی نمی¬کند. او برای جسم و لذت و روح آشفته خود با مردها ارتباط دارد و یک زندگی رها و لاقید را انتخاب می¬کند. لوسی و سارا در یک چیز مشترک هستند، برای خوشایند دیگری و قواعد عام زندگی نمی¬کنند. اما انتخاب سارا به مرگ می-انجامد نه به زندگی. او برای خود زندگی می¬کند اما غمگین است، خودی که پوشیده از حجمِ لذت است، لذتی سبز. لذتی که از جنس زنانگی و مادرانه او نیست. لذت سبزی که در شعرهایش به سَندل سبز یاد می¬کند و اینکه نتوانست همچون لوسی به سندل قرمز در زندگی¬اش دست یابد سَندل¬هایی که توصیف حالِ شخص و نمادین فیلم است. سَندل¬ سبزی که نماد بهشت¬ اوست. برای دخترش می¬نویسد: " من برای مادر بودن ساخته نشدم، من را ببخش. من اون سَندل¬های سبز را نگاه داشتم اما نتوانستم از تپه به پایین برگردم.... من این سندل-ها را پوشیدم تا از بقیه جدا بمانم.... آن سَندل¬های سبز کجا رفتند؟...  ".
لوسی در ابتدای ورودش با پای برهنه در حال رفتن از روی خاک¬های قرمز به طرف استخر است تا شنا کند، کفشی از طبقه بالای خانه به جلوی پایش می¬افتد و می¬ایستد. کفش در معنای نمادین در واقع حائلی ست بین ما و زمین تا مانع این شود که سطح ناصاف زمین را لمس کنیم و فراموش کنیم که در بهشت به سر می¬بریم. یعنی جایی که در اصل برای خوشگذرانی تعبیه نشده است. کفش تلاشی است در جهت فراموشی و انکار واقعه هبوط و یادآوری نوستالوژیک بهشت. چون در بهشت در اصل زیر و بمی نبوده، پس می¬خواهیم این طور وانمود کنیم که اکنون نیز زیر و بمی وجود ندارد! لوسی می¬خواهد مثل آدمهای آنجا گرفتار زمین بهشتی نشود و بتواند زمین را با پاهایش لمس کند.
در صحنه اولی که لوسی با آلکسِ نویسنده و بیمار ملاقات می¬کند در کنارشان یک تندیس مادر و فرزند است که شب تاریکِ ایتالیا بر آن سایه انداخته است. آلکس در میان جماعت آنجا تنها کسی است که همانند لوسی عشق برایش گرانبهاست. لوسی از آلکس می¬پرسد؛ آیا مادرش را به خاطر می¬آورد که یک جفت کفش سبز داشت؟!
لوسیِ باکره که در تاریکی و ظلمت گم شده است به روشنایی این بهشتِ بکر قدم می¬گذارد. او در شناخت، دچار خسران است، با یافتن پدر واقعی¬اش است که حقیقت را می¬فهمد. عشق بی¬پایه¬اش به نیکولو و راز پنهانِ اوسفالدو را. پدری که او را از این تاریکی و رنج بدر خواهد کرد. لوسی وقتی پدرش را می¬یابد می¬تواند عشقی را که 4 سال توسط اوسفالدو پنهان بوده بفهمد و ببیند.
دهکده¬ای بهشت¬گونه در «توسکانی» که هنوز باکره است و  با کابل¬کشی¬های برق و آلودگی¬های صدا کم¬کم دارد باکره¬گی را از دست می¬دهد. بکارت یادآور بهشت است، قبل از هبوط.  «ایتالیا» ‌انعکاس تصویری از بهشت در قالب جهان مادی است‌ که در آن امکان شکوفایی ذوق و تبلور اندیشه عرفانی و آثار هنری در طبیعت و اشیاء بی¬جان¬اش پدید می¬آید. تاریخ این کشور بیشترین هنرمندان برجسته و یکتا همچون مجسمه¬ساز شهیر «میکل¬آنژ» و شاعری چون «دانته» را در فلورانس به خودش دیده است. «دانته» شاعر و نویسنده بزرگ قرون وسطی در «کمدی الهی» که با دوزخ آغاز می¬شود شرح می¬دهد که در جنگلی تاریک اسیر شده است و نمی¬تواند راه راست را بیابد. او سعی می‌کند از آن جنگل ترسناک رهایی پیدا کند ولی با گناهانی روبرو می¬شود که مانع عروج و رهایی‌اش می‌شوند. از آنها می‌گریزد و با «ویرژیل» که نماد عقل و عاری از وابستگی دنیوی است آشنا می‌شود. دانته خود را در دامنه کوه برزخ می‌یابد. در اوج این کوه، بهشت زمینی است که محل سکونت آدم و حوا پیش از گناه بوده است. روح در اینجا پاکی نهایی را باز می‌یابد و از برزخ می‌رود.
دیدن فیلم احساسی مانند خواندن قطعه شعری از اشعار دانته بدست می¬دهد. با کمک فیلمبرداری استادانه «داریوش خنجی» احساس شاعرانه و نمادین فیلم بیشتر حس می¬شود که توانسته زیبایی این منطقه را همچون یک تابلوی  نقاشی و تصویری از بهشت ثبت کند. رهایی و برهنگی خانواده ایان و دایانا مخصوصا صحنه¬ای که دسته جمعی به استخر می¬روند به-گونه¬ای بازتاب نقاشی¬های برهنه و اشعار دوزخ «دانته» را مجسم می¬کند، نقاشی¬های آفرینش آدم و حوا همراه با نوعی از موسیقی¬ِ دلنشین که عرفان شرقی را به یاد می¬آورد. لوسی و «اوسفالدو» که هر دو پاک و بکر هستند در بالاترین نقطه تپه زیر درخت بزرگی با هم اولین رابطه را تجربه می¬کند این قطعه از شعر به ذهن می¬آید که در اوج این کوه، بهشتی است که محل سکونت آدم و حوا پیش از گناه بوده است. جایی که بکارت لوسی از دست می¬رود در بالاترین نقطه تپه در زیر یک درخت تنومند است. درخت¬هایی که «ایان» از آنها تندیس آدمها را می¬سازد. درختی که قرار است تندیس بیادماندنی لوسی باشد. در سنت گذشته¬ها این گونه بود که نسب¬نامه افراد را همچون درختی به شمار می¬آوردند. درختی که نشان و نمادِ اصالت و ریشه¬اش است. لوسی زمانی حقیقت را می¬فهمد که تصویر مادر و فرزند را که نشانِ خود و مادرش است بر روی تندیس درخت می¬بیند. تندیس مادر و فرزندی که توسط ایان ساخته شده یادآور تندیس مادر و فرزند معروف «میکل¬آنژ» است، مادر مقدس در حالیکه بدن فرزندش را در آغوش گرفته، تجلی آرامش و عظمتی است که این غمِ بزرگ را در آغوش گرفته است.