سه شنبه, ۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 21 January, 2025
مستند "همراه شمس"
دربارهی مستند "همراه شمس"، ارد زند، 1390، 31 دقیقه.
خلاصه: مستندی است دربارهی پیرمردی یزدی به نام استاد "رمضان رضایی" که هنری به نام "دارایی بافی" را در ایران زنده نگه داشته است.
میگذشتم صبحدم بر عرشهی بازار مست[1]
مستند حاضر با نمایی از شروع صبح در خانهی رمضان رضایی آغاز میشود. پیرمردی به گفتهی خودش 80 ساله و البته با ظاهری که سن بیشتری را به خود نسبت میدهد. صبحی که استاد رمضان همراه با آفتاب آرام و بی صدا از خواب بیدار میشود، به یکی دو سئوال کارگردان دربارهی زندگیاش از قبیل فوت همسر و عدم ازدواج مجددش پاسخ میدهد، لباس میپوشد، سیگاری میگیراند و از خانه بیرون میرود. از همینجاست که جهان "شمس" شروع میکند به روایت کردن خودش و فیلم بیآنکه تعمدی داشته باشد پیرمرد قصه را به داستان شمس پیوند بزند او را تا محل کارش همراهی میکند و با ریتمی کُند که متأثر از وضعیت جسمانی و شخصیت آرام، لبخند و سکوتهای شخصیت اصلی ماجراست، مخاطب را به کوچههای یزد، پارچه بافی و نمای ساکت و مذهبی شهر پیوند میزند.
نماهای بعدی فیلم، بیشتر در کارگاه بافندگی استاد پیر میگذرند و پیوند عمیق پیرمردی که بیش از آنکه قرار باشد در این مستند، نقش مهم هنریاش را به رخ مخاطب بکشد؛ نمایندهی گذشتهای بی دنباله است که در یک کارگاه پارچه بافی در یزد از توجهی که شایستهی آن بوده دور افتاده است. تناقض مهمی که در جریان این فیلم به چشم میخورد، عبارت است از رابطهی مستقیمی که منطقاً باید میان سالخوردگی، انباشت تجربه و به نوعی استاد شدن با وضعیت اقتصادی و برخورداری از امنیت مالی برقرار باشد اما تمام آنچیزی که از این حد از هنر نصیب استاد رمضان رضایی شده بود، تنها عبارت بود از سطح قابل توجهی از "سوژگی" و "توجه" که در مواردی هم به جای آنکه با "احترام" همراه باشد او را همچون عتیقهای در موزه تبدیل به " شئیوارهای اگزوتیک"میکرد. استاد رمضان اگرچه با دوربینهای زیادی از سوی گردشگران داخلی و خارجی در حجره و هنگام کار، جاودانه میشد اما چون فرزندی نداشت و یا حتی به شکلی غیر بیولوژیک و با عدم تداوم هنرش از طریق یک سیستم آموزشی مدون قرار بود به خاطرهای مربوط به گذشته بدل شود و این اصلیترین ماجرایی بود که فیلمساز به خوبی به آن توجه کرده بود.
پیری و ناتوانی رمضان رضایی که حس شنوایی سالمی نداشت او را در آنچنان جهان جدا افتادهای فرو برده بود که رفت و آمد و سر و صدای توریستها و خریداران کارهایش هم نمیتوانست او را از این انزوا بیرون بکشد؛ گذشتهای رو به اضمحلال، تقدیر نشده و شمسی پیر که حتی از نحوهی قیمت گذاری بر روی آثارش نیز مطلع نبود.
همراه شمس مستندی "پیشکش به گذشته" است که از منزل رمضان رضایی کار خود را آغاز میکند. صبحی که پیرمرد از خواب بیدا میشود، تیمم میکند، نماز میخواند و از پس محل زندگی سادهاش که شامل وسایلی چون قوری و سماور،گلدان، پشتی، رختخواب و یک بخاری کوچک است به سمت محل کارش در بازار راهی میشود.(شروع فیلم تا دقیقهی دوم) او آنچنان خمیده و پیر شده است که ممکن است مخاطب را در همان ابتدای فیلم علیرغم شناخت اندکی از ماجرای مستند دارد به اضطراب پیش بینیکردن جریان یک روایت کُند، کسلکننده و البته دلخراش مبتلا کند اما با ریتمی که کارگردان در تدوین و حذف و اضافهها به این ماجرا داده است و نیز با ورود عناصری که انزوا و سکوت درونی پیرمرد را درهم میشکنند مانند نمایش کوچههای یزد از محل زندگی رمضان رضایی تا محل کارش که پشت موتور نشسته و به حجره میرود(دقیقهی 2 و 25 ثانیه تا دقیقهی 3 و 16 ثانیه)، مراسم "نخل"گردانی در روز عاشورا در یزد(دقیقهی 8 و 30 ثانیه تا 8 و 53 ثانیه) و نیز مراجعهی گاه و بیگاه توریستها یا خریداران به مغازه-کارگاه بافندگی پیرمرد؛ جریانی دستکاری شده از زندگی منزوی و پر سکوت استاد رمضان را به قیمت همراه شدن مخاطب با ماجرا به ما نشان میدهد که با مهارت تمام از واقعیت امر، روی گردانی نمیکند زیرا اگر سئوال و جوابهای ارد زند از رمضان رضایی و نیز دستکاریهای گفته شده را از این مستند حذف کنیم، آنچه که برجای خواهد ماند احتمالا روزمرهی کشداری از یک پیرمرد بافنده در شهر یزد است که مخاطب ناآشنا با این ریتم سنتی را خسته و در افکار خود رها میکند اما مستند حاضر با وجود حفظ و نمایش عناصر تشکیل دهندهی روزمرهی این استاد پیر که مواردی همچون ریتم قدم برداشتن او (دقیقهی 2 و 2 ثانیه تا 2 و 25 ثانیه)، نگاهها و لبخندهای پیرمرد در جواب پرسشهایی که به علت کمشنواییاش آنها را نمیشنود (دقیقهی 1 و 23 ثانیه تا 1 و 32 ثانیه) و یا خوردن ناهاری ساده در سکوتی جدا شده از حجرهی غرق در سر و صدای توریستهای خارجی را شامل میشود (دقیقهی 23 و 52 ثانیه تا 26 و 15 ثانیه) فارغ از همراه کردن مخاطب با خود، دِین خود را به واقعیت امر به خوبی ادا کرده است.
رمضان رضایی که گنجینهای از دانشهای بومی در حرفهای رو به انقراض است هر لحظه شخصیتی جدید است که بیینده را با یک نوع رشد پلکانی دانش از زندگی خود مواجه میکند: در ابتدا پیرمردی فرسوده در یکی از خانههای قدیمی یزد و سپس بافندهای پر تلاش که با وجود افزایش سن و سال از کار بینیاز نشده است. رفته رفته این شخصیت کمحرف و ماهر در کار، به چهرهای محبوب و قابل توجه از سوی گردشگران ایرانی و غیر ایرانی تبدیل میشود و سپس در دقایق آخر ماجرا با ترک کردن محل کار و بیرون رفتن از در حجره از یک شخصیت معاصر در ذهن مخاطب به گذشتهی یک شهر پیوند میخورد. انقراض یک حرفه و هنر که پیش از پیوستن به تاریخ باید مورد توجه و مراقبت قرار بگیرد.
[1] مصرعی از یکی از اشعار مولانا و دیوان شمس است که رمضان رضایی در فیلم آن را به شکلی متفاوت از شعر داخل دیوان شمس میخواند. مصرع اصلی در کتاب به این شرح است: میگذشتم صبحدم بر عرصهی بازار مست...
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست