یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا

نشانی از شر


نشانی از شر

نقدی بر فیلم «جو قاتل»

کارنامه حرفه‌ای ویلیام فریدکین برای همیشه با «رابط فرانسوی»، با آن پلیس خشن و غیرعادی‌اش و «جن‌گیر»، درباره دختربچه‌ای که به تسخیر نیروهای شیطانی درآمده است، تعریف می‌شود. نشانی از هر دو این ارواح ناآرام را در فیلم تازه فریدکین می‌توان دید که کابوسی مخوف و خشن و وحشیانه است که در قلب تگزاس می‌گذرد. فیلمنامه این فیلم را تریسی لتس (که فریدکین نمایشنامه «حشره» او را در سال ۲۰۰۶ به فیلم برگرداند) از نمایشنامه سال ۱۹۹۳ خود اقتباس کرده است و از شیوه‌ای که برخی شخصیت‌ها به شکلی ناراحت‌کننده در خارج از تصویر قرار می‌گیرند، به سادگی می‌توان به منشاء تئاتری آن پی برد. در فیلم یک سکانس طولانی و کند وجود دارد که فقط در یک لوکیشن اتفاق می‌افتد و باعث می‌شود که فیلم به نحو عجیبی شبیه به یک نمایشنامه صحنه‌ای که روی فیلم ضبط شده است، به نظر برسد.

اما با همه این احوال، فریدکین و لتس از کارشان فروگذار نکرده‌اند و متیو مک کاناهی را در محور فیلم قرار داده‌اند که نقش یک آدم بیرحم و خونسرد و حریص در خشونت را ایفا می‌کند که شاید فقط بعد از کیسی افلک در نقش پلیس سادیست تگزاسی «قاتل درون من» مایکل وینترباتم بتواند در جایگاه دوم قرار بگیرد.

مک کاناهی نقش کارآگاه جو کوپر از اداره پلیس دالاس را بر عهده دارد؛ افسری که با اتومبیلی بدون علامت پلیس گشت می‌زند، لباس‌هایی تیره بر تن می‌کند، عینک خلبانی به چشم می‌زند و البته به ناچار کلاه کابویی بر سر می‌گذارد. کوپر در زندگی یک خانواده ازهم‌پاشیده در آن محل سرک می‌کشد که پدر مردسالار آن به نام آنسل (تامس تایدن چرچ) از همسر الکلی خود طلاق گرفته و پسر او، کریس (امیل هیرش) موادفروش شکست‌خورده‌ای است که چندین‌هزاردلار به چند شخصیت ترسناک بدهکار است.

خواهر کریس که داتی نام دارد و جونو تمپل نقش او را ایفا می‌کند، هنوز در آشیان این خانواده زندگی می‌کند و در خواب راه می‌رود و حرف می‌زند و وضعیت او بر نگران‌کننده و سوررئال بودن زندگی این خانواده افزوده است. کریس و پدر کم‌هوش او که نومیدانه به دنبال پول نقد می‌گردند، نقشه‌‌های جنایتکارانه می‌کشند. این نقشه در چهره درهم و لرزان هیرش که نیازمندی شدیدی در آن موج می‌زند، برقی از شادی می‌اندازد و تا اندازه‌ای پدر ابله او را هم خوشحال می‌کند، گرچه چرچ بیش از آن باهوش است که بتواند چنین نقشی را کاملا متقاعد‌کننده ایفا کند. این افراد به دنبال شخصی می‌گردند که در کار آدمکشی، عالی باشد و جو در همین‌جا وارد ماجرا می‌شود. او کم و کسری حقوق پلیسی خود را با کار جنبی آدمکشی قراردادی جبران می‌کند و شاید بتوان او را با وعده پرداخت سهمی به این قتل ترغیب کرد. اما جو «قاتل» زیاد از این پیشنهاد خوشش نمی‌آید.

مک‌کاناهی در نقش جو، شخصیتی باهوش و خونسرد و استاد هنر استفاده از امکانات، باعث می‌شود که همه در اطراف او مثل بچه‌ها به نظر برسند، مگر داتی که از همه آنها به بچه بودن نزدیک‌تر است اما آنقدر عاقل و پیش از موقع بزرگسال است که خوب می‌داند چه اتفاقی قرار است، بیفتد و مشتاقانه از نقشه جو پشتیبانی می‌کند. جو مثل یک انگل شیطانی وارد خانه و زندگی آنها می‌شود و سکان امور را در دست می‌گیرد. وقتی که او ماموریتی را می‌پذیرد، دیگر برگشتی در کار نیست و او به خوبی با دودلی‌ها و تردید‌های مشتری‌هایی که پشیمان می‌شوند، آشناست.

نتیجه بحران‌آفرین این نقشه، سرزنده‌ترین بخش فیلم را پدید می‌آورد که طی آن رشته‌ای از نارو زدن‌ها و نارو در نارو زدن‌ها با هم تلاقی می‌کند و این افراد به کشف هراس‌آوری می‌رسند؛ اینکه نه فقط درگیر شر شده‌اند، بلکه به خود شر بدل شده‌اند. جمله‌ای که داتی درباره «آسیب دیدن چشم» جو در اولین ملاقات به او می‌گوید، دو بار دیگر نیز تکرار می‌شود و نقش یک ایهام شاعرانه را ایفا می‌کند. متاسفانه این نوع شعرپردازی در فیلمنامه ادامه نمی‌یابد. داتی نسخه‌ای از بلانش دوبوآ (شخصیت نمایشنامه و فیلم «اتوبوسی به نام هوس»-م.) است که البته با توجه به تفکر بزرگسالانه غیرعادی‌اش نمی‌توان او را لزوما بلانش دوبوآ جوان نامید. او شخصیتی است که از مهربانی این غریبه خاص به خوبی استقبال می‌کند.

«جو قاتل» صحنه‌ای را برای فیلمی نوآر فراهم می‌آورد که پر از گفت‌وگوهای مربوط به قتل و شخصیت‌های قاتل است اما انرژی و عزم فریدکین برای آنکه داستان را از شکل یک نمایش صحنه‌ای دور کند و حس آزادی سینمایی به آن بدهد، در پرده آخر فروکش می‌کند. در اینجا بار فیلم بر دوش مک کاناهی در نقش پلیس حقه‌باز می‌افتد؛ ولگردی تنها و تردست که عطش او برای خشونت، مثل اشتهایی که برای خوردن مرغ سوخاری نشان می‌دهد، سرانجام پاداش وحشتناکی برای او در پی خواهد داشت.

منبع: گاردین

پیتر بردشا