یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
کدام شعر نذرمرا ادا خواهد کرد
«اسلحه دیگر
کفاف این جنگ نابرابر را نمی دهد
باید برای فتح این ایل
قلم بردارم
و ترا
آن گونه که هستی
بسرایم.»
دفتر شعر کمال شفیعی با عنوان سترگ و سهمگین «گوزنهای پا به ماه» مجموعه ای ملهم از طراوت باقیمانده در دل و دیده شاعر در ساحت معصومیت های کودکانگی، هستی شناسی زندگی، زیبایی شناسی، اشیاء و غم ها و دردهای روزگاران ماشین زده و دور افتاده انسان در هجوم سهمگین انکار و اغفال و توجیه است که با رد بی تدبیر وکودکانه شعر، انسان را به متن غمهای متنوع و گاه زیبای دلبرانه می برد.
شعرهای شفیعی در این مجموعه حاصل تلاقی شاعرانگی ها، تصویر سازیها و صراحت و بکر بودن عواطف و علاقه های اوست. به نحوی که در اغلب آنها، مخاطب با «آن» شاعرانه ای روبرو می شود که هم تداعی گر غم زیبا و دلنشین بازتابیدن احساسات سرشار و عمیق معصومانه اوست و هم انعکاس طعم مبهم و خیلی دور و خیلی نزدیک دردها و دریغ ها.
شاعر تمام توان خود را برای هرچه یکدست تر شدن داد و ستد عواطف و واژه هایش بکار می برد و در اغلب این تلاشها به «رستگاری» می رسد:
«گندمزاران
می توانند
بوسه گاه پرندگانی باشند
که گاه
خسته از درو
جراحت دلهاشان را مرهم می گذارند.
گیسوان توکو
دارد
پرنده مجروحی
میان سینه ام بال بال می زند.»
شعرهای شفیعی در قالب آزاد، آنچنان که در «گوزنهای پا به ماه» به ظهور و بروز رسیده است، پیش و بیش از آنکه به ورطه بازیهای فرمی و درگیریهای لفظی و لفاظیهای سطحی، گرفتار آید به اصالت بروز شاعرانگی ها، وفادار مانده است و در این ساحت، اساساً خود را از رنج لفظ رهانده و به دریای توفنده و منقلب کننده معانی راه یافته است و باز:
«سرنا بزن
ما
در پایکوبی درختها
پاچین مان را بالا زدیم
دیگر از چیزی باکمان نیست
حالا عشق
هر سازی بزند
می رقصیم»
اما آثار این مجموعه، وامدار تصویرسازی و داستان پردازی هم هست. نوعی قصه گویی، با رعایت کاراکتر و میزانسن، بعضاً سینمایی هم در آن جلوه دارد. شروع و امتداد و پایان، خودآگاهی، تذکار و تنبه، یادآوری و تهییج و تحریک، نوستالژی و تراژدی و خاطره، همه و همه در ساختاری ملهم از تصویرو داستان، در قامتی شاعرانه، آزاد از گرفت و گیرهای لفاظانه، صورتی زیبا و سیرتی سترگ و سهمگین به واژه های «آب»ی شفیعی می بخشد:
«آن اتفاق کوچک و
ساده ی بازیگوش
گویی عطر بهاری سنجدی بود
که مثل پرنده از قفس مدرسه گریخت
میزهای چوبی مدرسه
گواه خوبی هستند
دلم نیامد اسم ترا روی آن بکنم
مثل میزها
که سکوتشان پر بود
از هیاهوی سبز جنگل ها و پرنده ها
فقط
روی درختی تناور
دلی کنده بودم
و اسم مقدس تو
که مرا
به جرم تحریف درختها
و درختها را به جرم دلدادگی به من متهم کردند
نمی دانم
شاید
آن درخت تناور
میزی باشد
که بچه های کوچک بازیگوش
را
به اتفاقی ساده
پرنده می کند»
اما همانطور که اشاره شد، یکی از مضامین و مفاهیم جاری در شعرهای مجموعه «گوزنهای پا به ماه» بازتابهای زندگی امروز انسان و دریغ ها و دردهای مستتر در جان و جسم او و منزع از روح و روان اوست که اتفاقاً، ظهوری درخشنده و بکر و جذاب در این مجموعه دارد.
«میهمانها رفتند
خانه را جارو کردیم.
ما ماندیم و
خنده هایی که مال خودمان نبود»
شاید گرفتاران عرصه ابتر لفاظی و سالکان حیطه نه چندان معطر شعر پست مدرن امروزی صاحب صحیفه «گوزنها...» را به نوآموزی در عرصه فرم و کم استعدادی در «چالش » سازی های مأنوس خود، متهم کنند. معرکه گیران انجمن های تک نفره و مذبذب شعر هویت ستیز و اصالت گریز امروزی - و احتمالاً - فردایی که جز مبتلایان به «بیماری» خود را شاعر نمی دانند. اما از این گروهان مرتجع و خرافی چه باک، که «کمال شفیعی» رهین منت لبخندهای صافی و صیقلی و بی غش مخاطبان توده ساده دل - ونه ساده لوح - خود است و همین رمز بقای تکرار شعرهای او در لب های مردمان می شود:
«سلام عمو نوروز
دیر آمدی
دیگر سرمان کلاه نمی رود
حالا عیدی ات را بگیر و
از راهی که آمدی
برگرد
می خواهم پشت همه ی این سالها
با خودم خلوت کنم»
شعرهای شفیعی، به سان طراحی منحصر بفرد روح جلدش، از سادگی و در عین حال لطافت و «توجه» صحرایی بهره مند است. مرغزار اندیشه و احساس و علقه های دلیر و رستاخیزی شاعر، رهاوردی دارد که می توان رگه های پرخون و دلنشین اش را، جا به جا در اشارات و کنایات ابلغ من التصریح او یافت و به تماشای «راز» شاعرانگی هایش نشست.
شعر شفیعی، در عطف و اوج رویکردهای متراکم و پرمایه شور و شعورش، اتفاقاً و اصالتا، شعر اندیشه است. اما نه اندیشه ای که در حاشیه تأویل های شبه سیاسی و یقه گیریهای مبتذل و مقطعی جناحی، بپوسد و یا از آن طرف، از کنار وقایع تلخ و شیرین روزگاران چون کور مفلوکی بی اعتنا بگذرد و به سنگی ماند در گوشه ای از ریگزاران دور از دست شعر شفیعی نه این است و نه آن و از متن و بطن هردو می گذرد.
شعر شفیعی، مثل عرفان شیعی می ماند. هم اهل فقاهت است و هم اهل شعر و موسیقی، هم مقید به دیانت متانت و هم شور و شیدایی و عیش و مستی آسمانی را در زمین خاکی و وجودش تدارک دیده است.
شعر شفیعی، شعر روزگار ماست. روزگاری که بلندای آفتاب هرروزه، در آن، نه «تکرار» و «عادت» که تذکار و رسیدن در مسیر «غایت» است و غایت شعر، عشق است و به عشق، فاصله هایی که غرق ابهامند:
«نه
هرگز نتوانسته ام دوست نداشته باشم
ترا
شعر را
و رقص پرندگان را
حتا
آن هنگام که پدر
با چشمهایی پر
و دستهای خالی
به خانه برمی گشت»
محمدرضا محقق
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست